چگونگی مشاهدات وحیانی پیامبران
فارسی 2735 نمایش |گاهی انسان در فرآیند مشاهدات درونی، ژرف ترین مطلب و محتوا را برای نخستین بار مشاهده میکند و به هیچ وجه در آن تردید ندارد و مانند 4= 2 × 2 برای او روشن و شفاف و یقین آور است؛ نه تکرار نیاز دارد و نه پشتوانه برهان عقلی و نه مستند معتبر نقلی. هرچند محتمل است که این گونه شفاف و قطعی بودن از سنخ یقین روانی باشد، نه منطقی و مادامی که به یک میزان عقلی و ترازوی برهانی ارزیابی نشود، تشخیص یقین منطقی از یقین روانی سهل نیست؛ گرچه شخص قاطع، خود را بینیاز از توزین برهانی مییابد. مشاهدات درونی پیامبران و وحی خدا -از باب تشبیه معقول به محسوس- مانند شفافیت حس ضروری انسان است. توضیح آن که مشاهدات حسی انسان، دو گونه است: مشاهده بیتردید و با تردید. آنگاه که چشم باز میکنیم و آفتاب را مینگریم هوا را روشن میبینیم، تردیدی در این روشنی نداریم و بشر برای نخستین بار که هوا را مشاهده میکند، این محتوا -یعنی روشنی آن- را میفهمد؛ گرچه نتواند نام آن را ببرد یا اصلا نامی نداشته باشد. همچنین کسی که دست به آتش میبرد، بیتردید سوزش را احساس میکند و کسی که گرسنه میشود، تردیدی در گرسنگی خویش ندارد؛ چون این ها امور حسی تردید ناپذیر است. در مقابل، اگر کسی بخواهد که خاصیت یک گیاه دارویی را به تجربه و آزمایش بگذارد، تنها با شرایط ویژه و تکرارهای متعدد، به فلان خاصیت پیخواهد برد؛ چون در این تجربه، با تردیدهایی رو به رو میشود.
آنچه را پیامبران به نام وحی ادراک میکنند، قطعا نیازی به تکرار و پشتوانه برهان عقلی یا سند معتبر نقلی ندارد؛ بلکه عمیق ترین و سنگینترین مسایل متافیزیک (ماوراء الطبیعه) و پیچیده ترین مسایل فیزیکی را به روشنی نور و شفافی و زلالی آب باران و "بین الرشد" میبینند و اگر کسانی نام آن را تجربه دینی بگذارند، در نام گذاری سخنی نیست و این گونه اسما توقیفی نیست. در این جا یادآوری چند نکته ضروری است:
1- نشئه هستی به دو بخش غیب و شهادت تقسیم میشود.
2- نشئه غیب و فرا طبیعی، حق و صدق و خالص و کامل و تام است، ولی نشئه شهادت، مشوب از حق و باطل و صدق و کذب و سره و ناسره و کامل و ناقص و تام و معیب است.
3- در نشئه حق سره، مجالی برای باطل نیست و پیامبران (ع) به آن بارگاه تشریف بار مییابند و دیگران هرچند به آن بارگاه منیع نزدیک شوند، از کارگاه خیال و وهم و آغشتگی و آمیختگی مصون نیستند.
4- بنابراین، مرز بین وحی پیامبران با هرگونه مشاهده عرفانی و تجربه دینی، همچنان محفوظ است.
باری، تکرار این دو حدیث نیز ضروری مینماید:
1- حضرت امام باقر (ع) به زراره فرمود: "رسول"، کسی است که جبرئیل نزدش می آید و با او رو در رو سخن میگوید و او جبرئیل را میبیند؛ همانگونه که شما طرف صحبت خود را میبینید و با او سخن میگویید. اما "نبی"، کسی است که جبرئیل را در خواب میبیند؛ مانند خوابی که ابراهیم (ع) درباره قربانی کردن فرزند خویش دید.... گاهی نبوت با رسالت جمع میشود؛ مانند رسول خدا، حضرت محمد بن عبدالله (ص) که هم رسول بود و جبرئیل را در بیداری رو در روی خویش میدید و با او سخن میگفت و هم نبی بود و جبرئیل را در رؤیا میدید
2- زراره از امام صادق (ع) سؤال میکند: چگونه رسول خدا (ص) هنگامی که پیامی از جانب خداوند بر او می آمد، از این نمیترسید که مبادا این پیام از ناحیه ابلیس باشد و این شیطان است که در قلب او مداخله میکند؟ امام صادق (ع) فرمود: خداوند تعالی وقتی بنده ای را رسول خود میکند، سکونت و وقار بر او نازل میکند و در نتیجه، پیام آور خداوند نزد او میآید و رسول خدا او را به چشم میبیند؛ مانند دیگر اشخاص که آنان را به چشم میبیند.
پیامبران و سفیران خداوند در اثر تجرد جان و صفای روح و طهارت ضمیر به مرحله خاص وجودی میرسند که در آنجا باطل و دروغ و خلاف واقع و شک و تردید نیست. قلمرو شک جایی است که دو چیز باشد؛ یکی "الف" و دیگری "ب"؛ اما اگر در جایی جز "الف" چیزی نبود یا اگر در کتابخانه ای مثلا جز قرآن وجود نداشت یا اگر در مخزنی جز طلا موجود نباشد و کتابی یا فلزی از نزدیک یا دور دیده شد، دیگر جایی برای شک بین قرآن و غیر قرآن یا شک میان طلا و نقره نیست. شک، همواره فرع بر وجود دو چیز است که یکی از آن دو برای انسان مبهم است؛ نظیر شخصی که شبحی را از دور دیده است و نمیداند که تنه درخت است یا پلنگ؛ اما کسی که واقعا با چشمان صحیح، آن را تنه درخت میبیند، در آن شک نمی کند و تردید به خود راه نمی دهد. پیامبران در اثر نیل به مقامی که در آن جا اصلا باطل وجود ندارد، حق صریح را شفاف و روشن میدیدند و دریافت میکردند؛ زیرا در بارگاه حق تعالی جز حق نیست و آنجا جولانگاه باطل و دروغ و خلاف نیست و وسوسه شیطان به آن مقام راه ندارد. از این رو، وهم و فریب شیطان کارگر نمی افتد؛ زیرا سقف تجرد شیطان و جولانگاه او تا تجرد وهمی است و او به مقام حق و اخلاص، که دارای تجرد ناب و از هر شوب و خلیطی خالص است، نمی فرازد و حق، از تیر رس او به دور است. چیزی که انسان کامل و مخلص آن را در مقام تجرد تام دریافت می دارد، اصلا مشوب و خلیط و مغشوش و مجعول ندارد تا شیطان بدیل سازی کند و شبیه آن را فراهم آورد و کسی را فریب دهد. پس، پیامبر در مثال متصل، چون برخی از اقسام رؤیا و در مثال منفصل، چون دیدن فرشته وحی در بیداری تنها حق را میبیند و می شنود و شهود و کشف او همه حق خالص است.
این راهبرد عملی، سبب میشود که امیرالمؤمنین (ع) بفرماید: «ما شککت فى الحق مذ أریته؛ از زمانی که حق را به من ارایه دادند و من آن را یافته ام، در آن شک و تردید نداشتم (همیشه ثابت قدم بودم و هرگز باطل در من راه نیافته است)» و فرمود: «ما کذبت و لا کذبت و لا ضللت و لا ضل بى؛ هیچگاه، دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشد (از پیامبر دروغ نشنیدم؛ زیرا پیامبر و امام، منزه و آراسته از دروغ هستند) و هرگز گمراه نشدم و کسی به وسیله من گمراه نشد.» هرچند امیرالمؤمنین (ع) پیامبر و مأمور رساندن و ابلاغ وحی تشریعی نبود، ولی طنین وحی را میشنید و فرشته وحی را میدید؛ چنان که پیامبر (ص) به ایشان فرمود: «إنک تسمع ما أسمع و تری ما أری إلا أنک لست بنبى.» شیطان در چنین فضایی هرگز راه ندارد و این عرصه ای نیست که مرغ وهم در آن پیش تازد؛ یعنی هم سلوک شهودی اینان حق است و هم مشهودشان و هیچ نیازی به تکرار و پشتوانه برهان و قیاس عقلی یا سند معتبر نقلی نیست؛ بلکه خود پشتوانه برهان عقلی و دلیل معتبر نقلی اند. امیرالمؤمنین (ع) سالکان این راه و عارفان بالله و مؤمنان واقعی را اینگونه نشان میدهد: «قد أحیا عقله و أمات نفسه، حتی دق جلیله و لطف غلیظه، و برق له لامع کثیر البرق؛ فأبان له الطریق و سلک به السبیل و تدافعته الأبواب إلی باب السلامة و دار الإقامة و ثبتت رجلاه بطمأنینة بدنه فى قرار الأمن و الراحة بما استعمل قلبه و أرضی ربه؛ یعنی عارف به حق، به راستی، عقل خویش را (با پرهیزکاری و پیروی خدا و رسول) زنده کرده و نفس خود را (با ریاضت و بندگی) میرانده است؛ بهگونه ای که پهنای او (بدنش) باریک و سخنش (دلش) نرم شده است و برای او درخشنده پر نور درخشید (به بلندای خداشناسی و ایمان راه یافت). پس، آن درخشندگی برای او راه هدایت و رستگاری را نمایان کرد و با همان روشنایی، در راه حق راه پیمود و درهای پارسایی و پرهیزکاری و عبادت، او را ترقی دادند تا به در سلامت و سرای اقامت راندند و پاهایش با آرامش بدن، در جای امن و آسوده استوار شد؛ بدان سبب که دل خود را به کار وا داشت (اندیشه ورزید) و پروردگارش را راضی و خشنود کرد.»
منـابـع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی جلد3- صفحه 91
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها