فرق بین شریعت، دین و ملت در اصطلاح قرآن
فارسی 5406 نمایش |خداوند در سوره مائده می فرماید: «و أنزلنا إلیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه فاحکم بینهم بما أنزل الله و لا تتبع أهواءهم عما جاءک من الحق لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا و لو شاء الله لجعلکم أمة واحدة و لکن لیبلوکم فی ما آتاکم فاستبقوا الخیرات إلى الله مرجعکم جمیعا فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون؛ این کتاب را هم که به حق بر تو نازل کرده ایم مصداق باقیمانده از کتابهاى قبلى و مسلط بر حفظ آنها است پس در بین مسلمانان طبق آنچه خدا نازل کرده حکم کن و پیروى هوا و هوس آنان تو را از دین حقى که نزدت آمده باز ندارد، براى هر ملتى از شما انسانها، شریعتى قرار دادیم و اگر خدا میخواست همه شما را امتى واحد میکرد -و در نتیجه یک شریعت براى همه ادوار تاریخ بشر تشریع میکرد- و لیکن خواست تا شما امتها را با دینى که براى هر فرد فردتان فرستاده بیازماید، بنابراین به سوى خیرات از یکدیگر سبقت بگیرید، که بازگشت همه شما به سوى خدا است، در آن هنگامه، شما را بدانچه در آن اختلاف میکردید خبر میدهد» (مائده/ 48).
کلمه شریعت به معناى طریق است، و اما کلمه دین و کلمه ملت معناى طریقه خاصى است، یعنى طریقه اى که انتخاب و اتخاذ شده باشد، لیکن ظاهرا در عرف و اصطلاح قرآن کریم کلمه شریعت در معنایى استعمال میشود که خصوصى تر از معناى دین است، همچنان که آیات زیر بر آن دلالت دارد، توجه بفرمائید: «إن الدین عند الله الإسلام؛ دین نزد خدا و مقبول درگاه او تنها اسلام است» (آل عمران/ 19). «و من یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه، و هو فی الآخرة من الخاسرین؛ و کسى که غیر از اسلام دینى دیگر بپذیرد از او قبول نمیشود، و او در آخرت از زیانکاران است» (آل عمران/ 85). که از این دو آیه به خوبى برمى آید هر طریقه و مسلکى در پرستش خداى تعالى دین هست ولى دین مقبول درگاه خدا تنها اسلام است، پس دین از نظر قرآن معنایى عمومى و وسیع دارد، حال اگر آن دو آیه را ضمیمه کنیم به آیه زیر که میفرماید:« لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا؛ براى هر یک از شما پیامبران شرعه و منهاجى قرار دادیم»، و به آیه« ثم جعلناک على شریعة من الأمر فاتبعها؛ و سپس تو را بر شریعتى از امر دین قرار دادیم، پس همان شریعت را پیروى کن» (جاثیه/ 18). این معنا بدست مى آید که شریعت عبارت است از طریقه اى خاص، یعنى طریقه اى که براى امتى از امتها و یا پیامبرى از پیامبران مبعوث به شریعت تعیین و آماده شده باشد، مانند شریعت نوح، و شریعت ابراهیم، و شریعت موسى، و شریعت عیسى، و شریعت محمد (ص)، و اما دین عبارت است از سنت و طریقه الهیه حال خاص به هر پیامبرى و یا هر قومى که میخواهد باشد، پس کلمه دین معنایى عمومى تر از کلمه شریعت دارد، و به همین جهت است که شریعت نسخ میپذیرد، ولى دین به معناى عمومى اش قابل نسخ نیست.
البته در این میان فرق دیگرى نیز بین شریعت و دین هست و آن این است که کلمه دین را میتوان هم به یک نفر نسبت داد و هم به جماعت، حال هر فردى و هر جماعتى که میخواهد باشد ولى کلمه شریعت را نمیشود به یک نفر نسبت داد، و مثلا گفت فلانى فلان شریعت را دارد، مگر آنکه یک نفر آورنده آن شریعت و یا قائم به امر آن باشد، پس میشود گفت دین مسلمانان و دین یهودیان و دین عیسویان و نیز میشود گفت شریعت مسلمانان و یهودیان هم چنان که میتوان گفت دین و شریعت خدا و دین و شریعت محمد و دین زید و عمرو و... ولى نمیتوان گفت شریعت زید و عمرو، و شاید علت آن این باشد که در معناى کلمه شریعت بویى از یک معناى حدثى هست و آن عبارت است از تمهید طریق و نصب آن، پس میتوان گفت شریعت عبارت است از طریقه اى که خدا مهیا و آماده کرده و یا طریقه اى که براى فلان پیغمبر و یا فلان امت معین شده، ولى نمیتوان گفت طریقه اى که براى سابق هست، به اضافه چیزهایى که در آن شرایع نبوده و یا کنایه است از اینکه تمامى شرایع قبل از اسلام و شریعت اسلام حسب لب و واقع داراى حقیقتى واحده اند، هر چند که در امتهاى مختلف به خاطر استعدادهاى مختلف آنان اشکال و دستورات مختلفى دارند، هم چنان که آیه شریفه: «أن أقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه؛ دین را بپا دارید، و در آن متفرق مشوید» (شورى/ 13).
نیز بر این معنا اشعار و بلکه دلالت دارد. بنابراین اگر شریعتهاى خاصه را به دین نسبت میدهیم و میگوئیم همه این شریعتها دین خدا است، با اینکه دین یکى است ولى شریعتها یکدیگر را نسخ میکنند، نظیر نسبت دادن احکام جزئى در اسلام، به اصل دین است، با اینکه این احکام بعضى ناسخ و بعضى منسوخند با این حال میگوئیم فلان حکم از احکام دین اسلام بوده و نسخ شده و یا فلان حکم از احکام دین اسلام است، بنابراین باید گفت: خداى سبحان بندگان خود را جز به یک دین متعبد نکرده، و آن یک دین عبارت است از تسلیم او شدن چیزى که هست براى رسیدن بندگان به این هدف راههاى مختلفى قرار داده، و سنتهاى متنوعى باب کرده، چون هر امتى مقدار معینى استعداد داشته و آن سنتها و شریعتها عبارت است از شریعت نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و محمد (ص)، هم چنان که مىبینیم چه بسا شده که در شریعت واحده اى بعضى از احکام به وسیله بعضى دیگر نسخ شده، براى اینکه مصلحت حکم منسوخ مدتش سر آمده، و زمان براى مصلحت حکم ناسخ فرا رسیده، مانند نسخ شدن حکم حبس ابد در زناى زنان که نسخ شد، و حکم تازیانه و سنگسار به جاى آن آمد، و مانند مثالهایى دیگر، دلیل بر این معنا آیه شریفه: «و لو شاء الله لجعلکم أمة واحدة و لکن لیبلوکم فی ما آتاکم؛ و لیکن خواست تا شما امتها را با دینى که براى هر فرد فردتان فرستاده بیازماید» (مائده/ 48).
معناى کلمه ملت و نسبت آن با شریعت و دین
پرسشی که در این خصوص مطرح می باشد این است که کلمه ملت به چه معنا است؟ و معناى آن چه نسبتى با شریعت و دین دارد؟ ملت عبارت است از سنت زندگى یک قوم، و گویا در این ماده بویى از معناى مهلت دادن وجود دارد، در این صورت ملت عبارت میشود از طریقه اى که از غیر گرفته شده باشد، البته اصل در معناى این کلمه آن طور که باید روشن نیست، آنچه به ذهن نزدیکتر است این است که ممکن است مرادف با کلمه شریعت باشد، به این معنا که ملت هم مثل شریعت عبارت است از طریقه اى خاص، به خلاف کلمه دین، بله این فرق بین دو کلمه ملت و شریعت هست، که شریعت از این جهت در آن طریقه خاص استعمال میشود، و به این عنایت آن طریقه را شریعت میگویند که: طریقه اى است که از ناحیه خداى تعالى و به منظور سلوک مردم به سوى او تهیه و تنظیم شده، و کلمه ملت به این عنایت در آن طریقه استعمال میشود که مردمى آن طریقه را از غیر گرفته اند و خود را ملزم میدانند که عملا از آن پیروى کنند، و چه بسا همین فرق باعث شده که کلمه ملت را به خداى تعالى نسبت نمیدهند و نمیگویند ملت خدا، ولى دین خدا و شریعت خدا میگویند، و ملت را تنها به پیغمبران نسبت میدهند و میگویند: ملت ابراهیم، چون این ملت بیانگر سیره و سنت ابراهیم (ع) است و همچنین به مردم و امتها نسبت میدهند و میگویند ملت مردمى باایمان و یا ملت مردمى بى ایمان، چون ملت از سیره و سنت عملى آن مردم خبر میدهد، در قرآن کریم آمده: «ملة إبراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین؛ کیش ابراهیم معتدل بود و او از مشرکین نبود» (بقره/ 135).
و نیز از یوسف (ع) حکایت کرده که گفت: «إنی ترکت ملة قوم لا یؤمنون بالله، و هم بالآخرة هم کافرون* و اتبعت ملة آبائی إبراهیم و إسحاق و یعقوب؛ من کیش مردمى را که به خدا ایمان ندارند و به روز جزا کفر میورزند ترک گفته* پیروى کیش پدرانم را کردم یعنى ابراهیم و اسحاق و یعقوب» (یوسف/ 37-38) ، که در آیه اول کلمه ملت در مورد فرد، و در آیه دوم هم در مورد فرد و هم در مورد قوم استعمال شده، و در آیه بعدى که حکایت کلام کفار به پیغمبران خویش است تنها در مورد قوم به کار رفته است «لنخرجنکم من أرضنا أو لتعودن فی ملتنا؛ شما را از سرزمين خودمان بيرون خواهيم كرد مگر اينكه به كيش ما بازگرديد» (ابراهیم/ 13). بنابراین دین در اصطلاح قرآن اعم از شریعت و ملت است و شریعت و ملت دو کلمه تقریبا مترادفند با مختصر فرقى که از حیث عنایت لفظ در آن دو هست.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه الميزان- محمدباقر موسوی- ج 5 صفحه 576-574
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها