حیات پس از مرگ از نگاه هندوئیزم
فارسی 5654 نمایش |دین هندوئی، مانند تمام ادیان دیگر معتقد است که زندگی بشر با مرگ جسمانیش تمام نمی شود. روح فناناپذیر بشر حتی بعد از مرگ جسمانی او نیز به حیات خود ادامه می دهد. اما پس از مرگ بدن چه اتفاقی برای روح می افتد؟ روح پس از مرگ جسمانی به چه شکلی یا حالتی پایدار می ماند؟ هندوئیسم پاسخی برای این پرسشها دارد که با پاسخ ادیان سامی بسیار متفاوت است. هندوئیسم در این مورد داستانی دارد که کاملا آن را از ادیان سامی متمایز می گرداند. این داستان درباره تناسخ یا تولد دوباره است. بر طبق ایمان هندو، روح پس از مرگ بدن کنونی بر حسب اعمال گذشته خود، به بدن جدید دیگری وارد می شود. روح برای تولد مجدد از بدن قدیمی به بدن تازه انتقال می یابد.
عبارت معروف «گیتا» در این باره چنین است: «درست همانطور که آدمی جامه های کهنه خود را بیرون می آورد و جامه تازه ای بر تن می کند، ارواح تجسد یافته نیز بدن های کهنه را به دور افکنده و بدنهای جدیدی می یابند.»
این نظریه تولد دوباره، واقعا از ویژگی های بسیار مهم دین هندویی است. زنژ آن را وجه مشخصه دین هندویی می داند و می گوید: «آنچه دقیقا دین هندویی و دین بودایی منشعب از آن را از ادیان سامی متمایز می کند، پذیرش بی چون و چرای نظریه تولد مجدد، تجسد دوباره و تناسخ ارواح است.»
مفهوم تولد دوباره، در دین هندویی اساسا با عقیده به «کارما» پیوند تنگاتنگ دارد. اعتقاد به «کارما» به این معناست که هر کس هر چه می کارد همان را درو می کند. در واقع هر کس باید نتایج آنچه را عمل می کند ببیند. هیچ عملی به هدر نمی رود و بدون جواب نمی ماند، بلکه ثمره خود را دیر یا زود به بار می آورد و عامل آن باید بدون تردید، آن را درو کند. اگر کسی نتایج اعمال خود را در این زندگی به دست نیاورد، باید در زندگی پس از مرگ منتظر نتایج اعمال خود باشد.
بنابراین تولد مجدد نتیجه اعمال زندگی گذشته فرد است، نتایجی که در آن زندگی قادر به تحمل آنها نبوده است. تا زمانی که فرد ثمرات اعمال خود را به تمامی دریافت نکرده باشد باید در زنجیره بی وقفه تولد و تولد دوباره اسیر باشد. کارماها، سمسکاراهایی (سمسکارا (sams kara)؛ نیروی فاعل و دین نیکی است به مفهوم انباشتن و صورت بخشیدن که از ضبط تجارب حسی ما در حس باطن که در مرحله ابتدائی واسانا (vasana) نامیده می شود و پذیرنده و منفعل است به وجود آمده، پس از انباشته شدن از حالت منفعلی به حالت فاعلی درمی آید، در حالی که خصوصیات انفرادی هر تجربه حسی پایدار باقی می ماند.) را به وجود می آورند که موجب می شوند روح تولد دوباره بیابد.
روح همراه با همه سمسکاراها و کارماهای گذشته خود به بدن دیگری وارد می شود. چگونگی تولد مجدد مشروط به ماهیت اعمالی است که شخص در زندگی گذشته خود انجام داده است. تبیین زندگی خویش یا ناخوشی که فرد در حیات کنونی خود از آن برخوردار است باید بر اساس اعمال خوب یا بدی استوار باشد که او در زندگی پیشین خود انجام داده است. فقط نیشکاماکارما (فعلی که بدون دلبستگی انجام شده) سمسکارا، تولید نمی کند و بنابراین عامل این افعال ناچار نیست دوباره تولد یابد. او به "موکشایارهایی" دست می یابد که مرتبه روحانی کمال محض است. تمام اعمالی که با دلبستگی انجام شود، سبب حلول روح از بدنی به بدن دیگر می شود و این زنجیره تا زمانی که فرد درگیر چنین اعمالی است، ادامه می یابد. تنها زمانی که آدمی ثمرات چنین کارماهایی را به طور کامل به دست آورد، آن وقت از زنجیره تولد و تولد مجدد آزاد می شود و به رهایی نهایی دست می یابد.
با این همه، به ندرت می توان اثری از عقیده به تولد مجدد را در «وداها» یافت. به نظر می آید که «وداها» عقیده به بهشت و دوزخ را می پذیرند، اما عقیده به تناسخ را قبول ندارند. تنها زمانی که به «اوپانیشادها» می رسیم به این نظریه تولد دوباره برمی خوریم که بعدها نقشی بسیار محوری در دین هندوئی بازی می کند. وداها، معتقدند که انسان در نتیجه اعمال نیک یا بدی که در زندگی زمینی انجام داده به بهشت یا دوزخ می رود. اگرچه مطالب اندکی درباره عذاب های دوزخ در وداها بیان شده، از بهشت و لذات آن سخن بسیار رفته است. لذت های بهشتی معمولا به صورت مادی تصویر می شود. در آنجا روح، بدن ظریف تر و جدیدی پیدا کرده و از تمام نقص ها مبرا می شود. غذاها و نوشیدنی های بهشتی برای خوردن و آشامیدن وجود دارد. شادی و شعف و فعالیتی بدون محدودیت، نسیم ملایم و لطیف و آب گوارا و جویهایی از شیر و غیره وجود دارد. همه چیز در آنجا فراوان است و هیچ چیز کمیاب نیست. در آنجا نه بیماری وجود دارد و نه پیری و نه نقص و عیبی. همه در آنجا در کمال سعادت و شادی به سر می برند.
عقیده به داوری نهایی پس از مرگ که ما آن را به طرز چشم گیری در ادیان سامی می یابیم، اولین بار در «برهمنه ها» آمده است. در آنجا اشاره می شود که اعمال بشر در ترازویی سنجیده می شوند و افراد به تناسب سنگینی اعمال نیک و یا بدشان پاداش داده یا مجازات می شوند. (برای مثال اگر عمل نیک بر بد فزونی یابد یا اعمال بد بر خوب) در حضور «یاما» (خدای سرزمین مردگان) مؤمنان از غیر مؤمنان جدا می شوند و افراد مؤمن به بهشت و گروه دوم به جهنم روانه می شوند.
اصل اعتقاد تولد دوباره برای اولین بار در سنت هندوئی در «بریهدار آرانیاکا اوپانیشاد» مطرح می شود، در آنجا سه گروه از هم تمیز داده می شوند. آنانکه به ازلیت «آتمن» اعتقاد دارند، کسانی که آئین قربانی ودایی را به نحو احسن انجام می دهند و کسانی که از هر دو طریقه سر باز می زنند، گروه اول از گردونه تولد و مرگ رهائی می یابند، گروه دوم دوباره به شکل انسان زاده می شوند و گروه سوم محکوم به زندگی به صورت حشرات و خزندگان می شوند.
به هرحال در اینجا نیز توصیفی از مکان های گوناگونی را می یابیم که روح قبل از تولد مجدد باید در آنها سرگردان بماند. وصف آن چنین است:
گروه اول، افرادی که آتش، اجسام کثیف آنها را تطهیر می کند و از میان شعله آتش، روز، به سوی عالم خدایان عبور می کنند و سپس به جهان روشنایی می رسند. فردی روحانی آنها را به سوی برهمن هدایت می کند. برای آنها بازگشتی نیست. اما افراد گروه دوم از میان دود و بخار، شب، به سوی دنیای پدران عبور می کنند و سرانجام به ماه می رسند. در آنجا به غذای خدایان تبدیل می شوند. اما هنگامی که از آنجا عبور کردند به قلمرو فضا، از فضا به هوا، از هوا به باران و از باران به زمین فرود می آیند. اما کسانی که هیچ یک از این دو راه را نمی شناسند به خزندگان و حشرات موذی و اژدها بدل می شوند.
اینکه این جزئیات تا چه اندازه مهم و واقعی است می تواند محل بحث باشد اما جدا از هر گونه بحث و اختلاف نظری می توان گفت که در اینجا با تصویری روشن از تولد دوباره رو به رو هستیم.
از این رو از مرحله تألیف اوپانیشادها به بعد، آخرت شناسی هندوئی، عمدتا شامل اعتقاد به حلول ارواح از بدنی به بدن دیگر است، اما در نظر هندوهای عوام، تصور بهشت و دوزخ نیز وجود دارد و به درستی معلوم نیست که چگونه هندوها عقیده به بهشت و دوزخ را به مفهوم تولد دوباره ربط می دهند.
سرنوشت بشر از دیدگاه هندوئیسم
مطابق دین هندوئی سرنوشت بشر به طور کلی همان رسیدن به «موکشا» است، اگرچه عقیده به بهشت و دوزخ به عنوان منزلگاه نهایی آدمی تماما از آن حذف نمی شود. با رسیدن به «موکشا»، انسان از دور تولد و مرگ رهایی یافته و به مرتبه روحانی محض می رسد. «موکشا» به معنی رهایی یا آزادی است که در مقابل «بانرهان» یا اسارت قرار دارد. بردگی و اسارت همان زندانی بودن در چرخه دائمی تولد و مرگ است و بنابراین آزادی از این دور و تسلسل را رهایی می نامند.
در جریان های مختلف سنت هندوئی به گونه ای یکسان و به روشنی معلوم نمی شود که انسان پس از رسیدن به «موکشا» واقعا به چه مقامی دست می یابد و یا دقیقا ماهیت «موکشا» چیست. غالبا گفته می شود که ماهیت یا مقام «موکشا» چنان است که نمی توان آن را به هیچ زبانی بیان کرد. «موکشا» در ذات خود از موقعیتی یگانه و منحصر به فرد برخوردار است و تنها از طریق تجربه مستقیم می توان آن را شناخت.
به هر حال تقریبا در همه نظام های تفکر هندوئی اعتقاد بر این است که «موکشا» نفیا رهایی از هر گونه قید و بندی و اثباتا نیل به مقام و مرتبه روحانی محض است که ورای محدودیت های زمان و مکان، و مرتبه صلح و آرامش کامل و طمأنینه قلبی است. موکشا نیل به زندگی روحانی، ابدی، فناناپذیر و آزاد است.
می دانیم که بنابر اعتقاد هندوها، هر فردی در کنه وجود خود از روحی برخوردار است که بسان بارقه ای الهی در اوست. روح بالقوه از تمام جهات کامل، و آزاد از هر نوع محدودیتی است. اینکه روح واقعیت و ماهیت الهی واقعی خود را از دست می دهد و مقید می شود، ناشی از جهل است؛ اما زمانی که رهایی از قیود دنیوی حاصل می شود، بار دیگر روح ماهیت حقیقی خود را درک کرده، به کمال ذاتی خویش نایل می شود، به عقیده برخی دست یابی به این کمال همانا رسیدن به عدم تناهی است.
برای مثال «شانکارا» روح فردی را برابر با برهمن نامتناهی می داند، و بنابراین به نظر وی هنگامی که روح پس از آزادی به ماهیت واقعی خود دست یافت، در واقع به مرتبه نامتناهی آغازین خود می رسد. اما برخی دیگر نیز مانند «رامانوجا» معتقدند که در مقایسه با برهمن یا خدا، روح بشر همیشه محدود و متناهی خواهد بود و از این رو حتی بعد از آزادی نیز همانند خدا نامتناهی نمی شود.
البته از لحاظ کیفی به مرتبه ای مشابه خداوند می رسد، اما هرگز مثل و مانند او نمی شود. در تصور «رامانوجا» و «بهگودگیتا» از «موکشا» چیزی شبیه عقیده مسیحیان درباره اتحاد ازلی با خداوند می توان یافت. روح فردی پس از رهایی، از لحاظ طبیعت شبیه و مانند خداوند می شود و در قرب ابدی و اتحاد با او به سر می برد.
البته در دین هندویی، آزادی به معنای خلاصی از تمام قیود دنیوی و مخصوصا رهایی از دایره تولد و مرگ است. اما لزوما به معنای انقطاع بی درنگ از بدن جسمانی نیست. این هندویی به همراه دین بودایی، معتقد به «جیوان- موکتی» یعنی آزادی از این زندگی است. لحظه ای که فرد هوای نفس را رها ساخت، یعنی از هرگونه جاذبه دنیایی (نیشکاما) خود را رهانید، حتی علیرغم حضورش با جسم مادی در این عالم، او به راستی به انسانی از عالم دیگر یعنی عالم روحانی مبدل و آزاد می شود. آزادی لزوما به معنی رهایی از تن نیست. بلکه به معنی رهایی از امیال و هواهای نفس است.
در این صورت انسان علیرغم حضورش در این دنیا، دیگر به این عالم تعلق ندارد. از این رو اگرچه در دین هندوئی در تحلیل نهایی، آزادی به معنای رهایی از قیود دنیا (سمسارا) است، لزوما رها کردن ناگهانی آن نیست. آنچه ضروری است عدم تعلق خاطر به این دنیا است، نه فرار از آن.
همانطور که پیشتر اشاره کردیم، در دین هندوئی اسارت معلول جهل یا (اویدیا) و بنابراین به طور طبیعی، آزادی ثمره معرفت (جنانا) است. اگرچه در متن برخی نظام های هندویی، حتی این گفته که «موکشا» ثمره معرفت یا «جنانا» است، نادرست شناخته می شود. به عقیده آنها «جنانا» همان «موکشا» است، زیرا «موکشا» چیزی غیر ادراک ماهیت واقعی خود فرد نیست. به یک معنا انسان با دستیابی به «موکشا» چیز جدیدی به دست نمی آورد. او به سادگی مالک چیزی می شود که همیشه آن را داشته است. «موکشا» مانند یافتن گردنبندی است که بر گردن انسان بسته است. در هر صورت با از بین رفتن جهل و متعاقب آن کسب معرفت، آدمی به «موکشا» دست می یابد. با این همه در دین هندویی نقش اعمال اخلاقی و عشق و ایمان به خداوند در رسیدن به آزادی نادیده گرفته نمی شود، بلکه هندوئیسم به اهمیت و تأثیر تمام راههای سه گانه: جنانا (معرفت)، بهکتی (عشق به خدا) و کارما (اعمال اخلاقی) در تحقق «موکشا» واقف است و به توصیه آنها می پردازد.
کتاب مقدس و مشهور هندوئی، «بهگود گیتا» بارها بر نقش «نیشکاماکارما» در دستیابی به «موکشا» تأیید می کند و همچنین برای نیل به آزادی از اهمیت تسلیم بی چون و چرا به خداوند سخن می گوید. «رامانوجا»، فیض و رحمت خداوند را که تنها با عشق و ایمان به او به دست می آید، شرط لازم نیل به «موکشا» می داند. حتی «شانکارا» که «جنانا» را تنها راه نیل به «موکشا» می داند، اهمیت اعمال اخلاقی و عشق به خداوند و اخلاص را در این مورد نادیده نمی گیرد و حتی بر اهمیت آنها در هموار کردن راه «جنانا» تأکید می کند.
در اینجا در پرتو آنچه در مورد مفهوم اسارت و آزادی هندویی گفته شد، می توان به تقابل آشکار میان نگرش مسیحی و هندوئی پی برد. دین هندوئی، جهل را علت اسارت و معرفت را ابزار اصلی یا طریق نیل به آزادی می داند؛ اما در مسیحیت، معرفت (خوردن میوه درخت معرفت علی رغم اینکه خداوند آدم را از این کار منع کرده بود)، علت اصلی هبوط آدم است. اما این اختلاف خدشه ای بر تشابه ذاتی میان این دو دین وارد نمی کند. اینکه مسیحیت، معرفت را علت هبوط آدم می داند، به این معنا نیست که رستگاری بشر منوط است به بازگشت به حالت جهل. در اینجا نکته مهمتر، هبوط آدم یا اسارت اوست که در سرپیچی از اراده خداوند، نهفته است، تا خوردن میوه درخت معرفت.
بنابراین رستگاری شامل خشنود ساختن خداوند و کسب لطف و رحمت او با انجام دادن اعمال اخلاقی مانند عشق و مهربانی و نیز تسلیم صادقانه به خدا است. در هندوئیسم نیز این طرق اخلاقی و مذهبی برای نیل به رستگاری توصیه می شوند، زیرا در اینجا اسارت در ذات خود، ناشی از توجه نکردن به ماهیت حقیقی خود به عنوان موجودی الهی و روحانی است.
ایجاد شکافی غیر ضروری و ناخواسته میان انسان و خدا، علت واقعی اسارت آدمی است و می توان آن را با معرفت واقعی به موجودات، با اعمال اخلاقی، با عشق و مهربانی و با نیایش و تسلیم به خداوند پر کرد.
منـابـع
کدرنات تیواری- دین شناسی تطبیقی- ترجمه دکتر مرضیه (لوئیز) شنکایی- صفحه 38-31
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها