بررسی دیدگاه غرب در مورد علل گرایش انسان به دین
فارسی 5054 نمایش |به نظر برخی از جامعه شناسان، مهمترین عامل گرایش انسان به دین، نیازهای اجتماعی اوست. از میان کسانی که چنین نظریهای را ارایه یا تأیید کردهاند میتوان به امیل دورکیم، جامعه شناس فرانسوی و وونت روان شناس آلمانی اشاره کرد. مهمترین و مشهورترین کسی که این نظریه را تبیین کرده است، دورکیم است. آنها علل گرایش انسان به دین را در دو موضوع بررسی می کنند:
الف: نیاز عقلانی-اجتماعی
پیش از وی برخی از صاحبنظران فرانسوی، علت گرایش انسان به دین را برآورده ساختن دو نیاز میدانستند. به نظر آنان در میان نیازهای متعدد انسان، دو نیاز وجود دارد که به وسیله دین بهتر برآورده میشود. آن دو نیاز عبارت است از:
الف: شناخت جهان
ب: سلامت روابط اجتماعی
انسان به شناسایی جهان نیازمند است. این شناسایی امری گریزناپذیر است و کسی آن را انکار نکرده است. اختلافی که میان صاحبنظران وجود دارد این است که برخی این نیاز را نیاز طبیعی و غایی انسان می دانند و برخی آن را نیاز واسطه ای. به نظر برخی شناسایی جهان، مقدمهای است برای فراهم ساختن زمینه های زندگی بهتر و رفع نیازهای خود به شیوه ای آسانتر و دستیابی به خور و خواب بیشتر؛ زیرا با شناسایی جهان و قوانین حاکم بر آن، آسانتر می توان بر آن تسلط یافت و بنابراین، بهتر و راحتتر می توان از آن استفاده بهینه نمود. کاری که علوم جدید انجام می دهند و با رشد صنعت و دانش تجربی، زمینه آسایش بیشتری را برای انسان فراهم ساخته اند، با همین تفسیر سازگار است.
از این دیدگاه، شناسایی جهان که مربوط به ساحت عقلانی انسان است، ارزش ذاتی ندارد و چنین نیست که آنکه جهان را بهتر بشناسد، از ارزش و کمال بیشتری برخوردار باشد، بلکه تنها ابزار بیشتری برای خدمت گرفتن نیروهای طبیعی دارد و آسانتر مشکلات زندگی اینجا و اکنون خویش را برطرف میکند. به نظر برخی دیگر شناسایی جهان ابزاری برای دستیابی به خور و خواب بیشتر و آسانتر نیست و در واقع وسیله ای برای برآورده ساختن نیازهای دیگر انسان نیست، بلکه خود یک نیاز اساسی برای انسان است. رفع این نیاز یکی از اهداف نهایی انسان است، نه هدف میانی او. از این دیدگاه، علم به طور کلی و نگاه عقلانی به جهان و شناسایی آن به طور ویژه، ارزش ذاتی دارد که با دستیابی به آن بر ارزش و کمال انسان و نیز بر تفاوتهای او با سایر جانداران افزوده می شود.
حقیقت طلبی، کنجکاوی و گریز از نادانی که از ویژگی های ذاتی انسان است، بیانگر همین ساحت عقلانی و نیاز علمی اوست. این ویژگی اولا، از همان دوران کودکی همراه با انسان است و ثانیا، در شرایطی نیز که انسان مشکل خور و خواب ندارد، از او جدا نمی گردد. این دو، نشاندهنده ذاتی بودن نیاز به شناخت جهان است. در کودکی که خور و خواب انسان فراهم است و دست کم افزایش و کاهش آن در اختیار او نیست، کنجکاوی و پرس و جو با او همراه است و بسیاری از کاوشهای کودکی به خور و خواب او ارتباطی ندارد، بلکه در موارد بسیاری، با خور و خواب او ناسازگار است. کودکی که بهترین اسباب بازی خود را دستکاری می کند و آن را به تکه های بی مصرفی تبدیل می کند، به خاطر ارضای حس کنجکاوی خود چنین می کند، نه برای دستیابی به خور و خواب بیشتر.
پرهیز از دروغ و به ویژه آزرده شدن از دروغ دیگران، به خاطر ناسازگاری آن با همین نیاز است؛ اگرچه ممکن است برخی آن را به خاطر از میان رفتن برخی از منافع انسان بدانند، ولی آزرده شدن از آن حتی در مواردی که منافع کسی از میان نمی رود، نشاندهنده این است که عامل آن چیزی غیر از منافع است. به نظر طرفداران این نظریه، دین یکی از منابع و به باور برخی، تنها منبع خطاناپذیر شناخت جهان است و علت گرایش انسان به دین، دستیابی به منبعی برای شناسایی جهان به منظور برآورده ساختن یکی از آن دو نیاز است. این نظریه تا اینجا، فلسفی است و نه نظریه ای جامعه شناسانه، ولی بخش دوم آن که تأمین سلامت روابط اجتماعی است، جنبه جامعه شناسانه دارد. شکی نیست که انسان موجودی اجتماعی است که هم بسیاری از نیازهای وی از طریق اجتماع برآورده می شود و هم برخی از کمالات وی اینگونه است. اگر روابط اجتماعی سالم نباشد، نه نیازهای انسانی به خوبی برآورده می شود و نه آن دسته از کمالاتی که باید در جامعه کسب شود، به دست می آید؛ پس تنظیم روابط اجتماعی اهمیت ویژه ای دارد.
تنظیم روابط اجتماعی باید بر اساس محوری باشد که اولا، مورد پذیرش عام باشد و ثانیا، خطاهای آن نسبت به جایگزین های فرضی آن کمتر باشد و آن چیزی جز دین نیست. دین به خاطر ویژگی قدسی آن و نیز برتری آن بر محصولات فهم آدمی، از پذیرش عمومی برخوردار است و اگر خطایی هم به خاطر ارتباط آن با فهم آدمی داشته باشد، از خطاهای جایگزین های آن بسیار کمتر است. این دو امر، یعنی دستیابی به شناسایی جهان و نیز ساماندهی به روابط اجتماعی، از راه دین بهتر و دقیقتر حاصل می گردد و همین امر سبب گرایش انسان به دین است.
نقد و بررسی
1ـ این نظریه به دقت روشن نکرده است که آیا این دو نیاز سبب گرایش به دین است یا سبب دست زدن به آفرینش دین. اگر بخش دوم مورد نظر باشد، بسیاری از مشکلاتی که بر نظریه دورکیم وارد است بر این نظریه هم وارد خواهد بود؛ ولی اگر بخش نخست مورد نظر باشد، قطع نظر از اشکالاتی که پس از این خواهیم گفت، نقطه ضعف دیگری ندارد و می توان آن را تکمیل نمود.
2ـ منحصر ساختن علل گرایش به دین به دو نیاز به معنی انحصار نیازهای انسان به همین دو امر است و حال آنکه دلیلی بر آن نمی توان ارایه نمود. نیازهای اساسی انسان که او به تنهایی توانایی برآورده ساختن آن را ندارد، بیش از آن دو است و هر کدام از آنها نیز می توانند علت گرایش به دین باشند و دست کم هر گروهی از انسانها ممکن است به خاطر برطرف ساختن یکی از آن نیازها به دین گراییده باشند.
ب: نیاز اجتماعی
به تعبیر دیگر، خودخواهی نوعی شبه تناقض درونی دارد، بدین صورت که انسان همه چیز را برای خود می خواهد، ولی در عین حال چاره ای ندارد جز این که از خودخواهی خود بکاهد و آن را مقید سازد و در واقع دیگران را نیز بخواهد و در واقع خودخواهی انسان در این است که خود را نخواهد و بنابراین به انگیزه پدید آوردن روابط سالم اجتماعی، مقررات اجتماعی را گردن نهد، اگرچه این مقررات سبب شود او نتواند آنگونه که میخواهد، خودخواهی خود را ابراز کند.خودخواهی انسان به این صورت ارضاء می شود که روابط اجتماعی مناسبی داشته باشد و روابط اجتماعی مناسب به این است که از خودخواهی خویش کم کند و از خودگذشتگی داشته باشد. این وضعیت برای انسان چنان پیچیده است که انتخاب میان خودخواهی و از خودگذشتگی بسیار دشوار می نماید، به گونهای که بیشتر مردم از عهده چنین گزینشی بر نمی آیند و به همین جهت، به روابط سالم اجتماعی دست نمی یابند.
دست نیافتن به چنین روابطی، مهمترین عامل برای از دست دادن کمالات خود است و در واقع مهمترین سبب از میان رفتن خودخواهی است. البته نه به معنی پدید آمدن از خود گذشتگی، بلکه به معنی سقوط کردن انسان از مرتبه خود به مرتبه سایر جانداران و این با خودخواهی انسان که در واقع حب به ذات و کرامتهای ذاتی انسان است، ناسازگار است. حاصل آنکه ایجاد تعادل میان خودخواهی و روابط سالم اجتماعی که با از خودگذشتگی همراه است، از عهده انتخاب شخصی که بر کششهای فردی یا نظریات علمی استوار باشد، بیرون است. این است که انسان به تنهایی نمیتواند میان خودخواهی و از خودگذشتگی تعادل برقرار کند. علت گرایش انسان به دین، ایجاد این تعادل با کمک گرفتن از آن است. از آنجا که تنها دین می تواند چنین تعادلی میان آن دو ایجاد کند، انسان بدان گرایش پیدا کرده است. اما تأمین نیاز عقلانی یا شناخت جهان، به وسیله عقل، علم و فلسفه امکان پذیر است و از این جهت نیازی به دین ندارد و دست کم دین در این زمینه جایگزین های دیگری دارد.
نقد و بررسی
1ـ نخستین انتقاد که بر نظریه قبلی وارد بود، بر این نظریه نیز وارد است.
2ـ انتقاد دوم مربوط به نظریه قبلی به صورت عمیقتری بر این نظریه وارد می شود؛ زیرا آن انتقاد منحصر کردن علل گرایش به دین به دو عامل بود که به نظر چنین می رسید که نیازهای اساسی انسان که به تنهایی از برآورده ساختن آنها ناتوان است، تنها دو نیاز نیست، در حالی که این نظریه آن نیازها را به یک نیاز کاسته است و این گمانی بدون شاهد و دلیل است.
نظریه دیگر جامعه شناسانه ای که پیش از دورکیم مطرح شده است و ظاهرا دورکیم تبیین دیگری از آن ارایه کرده است، نظریه وونت، فیلسوف و روان شناس آلمانی است که تنها عامل یا مهمترین علت گرایش به دین را رفع نیازهای اجتماعی انسان می داند. شرح نظریه وی از این قرار است: خودخواهی از ویژگیهای ذاتی و جدایی ناپذیر انسان است. همین ویژگی انگیزه همه و یا دست کم بیشتر رفتارهای فردی و جمعی اوست. اگر انسان خودخواه نبود، به انجام هیچ کاری اقدام نمی کرد و در نتیجه زندگی او دوام و بقاء نداشت. خودخواهی یا حب به ذات، در روابط سالم اجتماعی به کمال خود خواهد رسید، به گونه ای که اگر انسان از جامعه کناره گیری کند یا مقررات اجتماعی را به خاطر خود نادیده بگیرد، در واقع خود را نادیده گرفته و کمالات خود را پایمال کرده است؛ از اینرو، چاره ای جز ماندن در جامعه ندارد.
منـابـع
مقاله علل گرایش انسان به دین- سایت طهور
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها