پاسخ شبهه آکل و مأکول از دیدگاه برخی حکما
فارسی 2207 نمایش |مرحوم ملاصدرا در دفع این شبهه فرموده است: «جواب از شبهه آکل و مأکول با توجه به انچه قبلا بیان کردیم روشن می شود.»
سپس به ذکر آن مطلب پرداخته این چنین می فرمایند: «شخصیت هر انسانی که با آن مشخص و معین می گردد به نفس اوست نه به بدن او؛ و آن بدنی که در تشخص انسان دخالت دارد یک امر مبهمی است که تحصلی ندارد مگر به نفسش، و از این حیثیت هیچ تعین و تشخصی ندارد و هیچ ذات ثابتی ندارد و از اینکه مثلا بدن زید محشور شود لازم نمی آید آن جسمی که مأکول حیوان درنده ای یا انسان دیگری واقع شده است محشور گردد؛ بلکه هر چیزی که نفس زید به آن تعلق گیرد، آن به عینه بدن اوست که با آن بدن بوده است.
بنابراین آنچه در اعتقاد به حشر بدن ها در روز قیامت لازم است، آن است که بدن هائی از قبرها برانگیخته می شوند به طوری که اگر کسی هر یک از آن ها را ببیند می گوید این فلان کس است و خود اوست، و آن بهمان کس است و خود اوست؛ یا اینکه می گوید این بدن فلان است و آن بدن بهمان است؛ بنابراین از این لازم نمی آید که با تبدل بدن زید، هویت آن تبدل پیدا کند؛ همچنان که که اگر کسی در خلقت سیما و چهره اش، زشتی و دگرگونیی باشد و یا اینکه دستش بریده باشد و یا کر و کور و پیر باشد، لازم نمی آید با همان نقصان و دگرگونی که در خلقت سابقه اش بوده است محشور گردد و در روایات به این مطلب تصریح شده است.
سپس ملاصدرا بدون ذکر پاسخ متکلمین به این شبهه درباره پاسخ آن ها این گونه گفته است: «و اما متکلمین همگی بدون استثناء، به طریقی به این شبهه پاسخ گفته اند که به جهت ضعف آن، نیازی به ذکر آن نیست» این بود کلام ملاصدرا در دفع این شبهه.
اما مرحوم حکیم سبزواری نیز در دفع این شبهه بر همان روش و منوال ملاصدرا تمسک نموده است و میف رماید:
و شبهة الاکل و المأکول *** یدفعها من کان من فحول
إذ صورة بصورة لا تنقلب *** علی الهیولی الانحفاظ منسحب
بیت اول: و شبهه آکل و مأکول را، کسی که از بزرگان علماء باشد دفع می کند.
بیت دوم: چون صورتی به صورت دیگر تبدیل نمی شود، و الا لازم می آید در ماهیت انقلاب پدیدار شود؛ بلکه دو صورت مختلف بر روی ماده محفوظیتشان جاری و ثابت است. چون همان صورت سابقه بر روی ماده منحفظ و ثابت است در وقتی که صورت فعلیه بر روی ماده واقع می شود.
اگر گفتیم چوب تبدیل به خاکستر شد مراد این نیست که آن صورت چوب با حفظ این که چوب است تبدیل به صورت خاکستر شده است، چون بنابراین فرض، تحول واقعی در ماهیت چوب لازم می آید. بلکه مراد این است که آن صورت چوب که سابقا بر روی ماده ای سوار بود، اینک آن صورت چوب از ماده جدا شده و آن ماده صورت خاکستر به خود گرفته است و لباس خاکستر پوشیده است. در زمان اول، ماده لباس صورت چوب را در بر نموده بود، و در زمان دوم ماده لباس صورت خاکستر را در بر کرده است.
گوشت را که انسان می خورد و تبدیل به بدن او می گردد، آن گوشت با حفظ حالت و خصوصیات قبلی تبدیل به بدن او نشده است بلکه در مراحل هضم خصوصیات جدید پیدا کرده است؛ و نیز بدن مؤمن از جهت آنکه صورت خاصی دارد، جزء بدن کافر نگردیده است؛ چون صورت خاص ماده، نه تنها حقیقت ماده نیست؛ بلکه از مانع از این است که ماده صورت های دیگر را قبول کند.
حالا فرض کنید که انسان، انسان دیگری را بخورد؛ یا بدون واسطه، مثل اینکه مثلا کافری مؤمنی را بکشد و بخورد و یا با واسطه، مثل اینکه کافری از گوشت گوسفند یا از زراعت و میوه ای که از جسد مرده انسان مؤمنی رشد کرده است، استفاده نماید؛ آن انسان مؤمن تا هنگامی که توسط آن انسان کافر خورده نشده است، تشخصش به همان نفس ناطقه و صورت انسانیتش بود که بر ماده قائم بود. وقتی شخص کافر بدن این انسان مؤمن را خورد، آن ماده را خورده است، نه صورت انسانی را؛ و آن ماده صورت انسان خورنده به خود گرفت؛ این صورتی است غیر از آن صورت. آن صورت مؤمن به جای خودش هست، و این صورت کافر هم به جای خودش هست. و بنابر آنچه در فلسفه متعالیه ثابت شده است، نفس ناطقه مجرد است، و بعد از مردن موجود است و به همان فعلیت خود باقیست، و ابدا تغییری نمی کند.
یعنی: آن انسان مؤمنی که بدنش مأکول انسان کافر شده است، تا وقتی که غذای شخص خورنده نشده است همان زید مؤمن است و شما او را به نام زید می شناسید بعد که غذای شخص آکل می شود، آن صورت مشخص فردی تبدیل به غذا نمی گردد، بلکه آن صورت إلی الابد باقی است؛ آنچه غذای آکل می شود ماده زید است که صورت فرعون کافر روی آن تعلق می گیرد. و این صورت، صورت دیگری است که بعد از آن صورت به وجود آمده، و ابدا ربطی به صورت زید ندارد. و آنچه این دو موجود را (یعنی زید مؤمن و فرعون کافر را) در خارج متشخص می کند و زید و فرعون می گرداند، همانا صورت انسانیت و ایمان و کفر و نفس ناطقه آنهاست، و اینها از همدگر جدا هستند و هیچوقت با هم مخلوط نمی شوند؛ زید، فرعون نیست، و فرعون، زید نیست.
زرده تخم مرغ جوجه نیست، و جوجه زرده نیست؛ زرده رفت جوجه پیدا شد. موجودیت و شیئیت تخم مرغ و جوجه به آن ماده مشترک بین آنها نیست؛ زیرا آن ماده مشترک امر مبهمی است و محال است خود به خود در عالم خارج پیدا شود و تحقق یابد. یعنی شما در خارج هیچ ماده ای را نمی توانید پیدا کنید که صورت نداشته باشد، مثلا یک ماده ای که نه انسان باشد و نه گاو و نه گوسفند و نه چوب و نه درخت و نه آب و نه هوا و نه خاک و نه گاز و نه غیر اینها. پس آن ماده در تحقق خودش نفس ابهام است و عدم تحصل؛ و آنچه موجود را تحصل می بخشد صورتی است که بر ماده تعلق می گیرد.
به عبارت دیگر معاد زید ابدا ربطی به ماده ندارد؛ زیرا ماده زید ربطی به حقیقت زید ندارد، و ربطی به عمل خوب و بد، و ایمان و کفر او ندارد. مادة المواد یک ماده ای است که در تمام مادیات ساری و جاری است و اصلا جنبه تشخص ندارد، قابل اشاره نیست تا اینکه انسان با آن گفتگو کند و آن را مورد مؤاخذه و یا ثواب قرار دهد و موجودات و افراد بشر را بر آن اساس تقسیم و دسته بندی کند.
منـابـع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی جلد 6 صفحه 86 - 89 و 93- 95
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها