قواعد عرض و عرضی
فارسی 4313 نمایش |
1- کل عرضی معلل
این قاعده را می توان عکس مستوی قضیه ای دانست که آن قضیه خود عکس نقیض قاعده معروف «ذاتی کل شیء لم یکن معلا» می باشد. بنابراین، با توجه به این اصل منطقی که در باب قضایا، عکس را همواره لازمه اصل دانسته اند و گفته اند اگر قضیه ای به طریق برهان یا بداهت ثابت شود، عکس آن نیازی به اثبات نخواهد داشت، قاعده «کل عرضی معلل» که عکس عکس قاعده «ذاتی کل شیء لم یکن معلللا» می باشد، به اثبات نیازمند نیست؛ چنان که حاج ملاهادی سبزواری می گوید: «مع صدق الاصل، العکس یغنی عن سند». یعنی هنگامی که اصل یک قضیه صادق باشد، عکس آن نیز صادق است. زیرا عکس همواره لازمه قضیه است؛ و اگر اصل قضیه ثابت است، عکس آن نیز ثابت است و نیازمند به اثبات نیست.
توضیح این سخن این است که عکس نقیض قاعده معروف «ذاتی کل شیء لم یکن معللا» عبارت است از این قضیه که «کل ما یکون معللا لا یکون ذاتیا» یعنی هر قضیه ای که معلل است، عرضی است. اکنون این قضیه را اگر به طریق عکس مستوی که عبارت است از تبدیل طرفین قضیه معکوس نماییم، قاعده مورد بحث یعنی «کل عرضی معلل» به دست می آید. در اینجا ممکن است به عنوان اشکال گفته شود عکس قضیه موجبه اعم از این که کلی باشد یا جزئی، موجبه است؛ چنان که محقق تفتازانی می گوید: «و الموجبة انما تنعکس جزئیة لجواز عموم المحمول او التالی». بنابراین، قاعده «کل عرضی معلل»، به عنوان یک قضیه موجبه کلیه نمی تواند عکس قضیه «کل ما یکون معللا فهو لا یکون ذاتیا» بوده باشد.
پاسخ این اشکال این است که عکس دائم الصدق برای قضیه موجبه، همواره قضیه موجبه جزئیه است؛ ولی هر گاه موضوع و محمول در قضیه متساوی الصدق باشند، عکس قضیه موجبه کلیه، ممکن است موجبه کلیه باشد. چنان که در انسان و ناطق می بینیم قضیه «کل انسان ناطق» به عنوان یک قضیه موجبه کلیه، صادق است. عکس آن نیز که عبارت است از «کل ناطق انسان» به عنوان یک قضیه موجبه کلیه صادق است؛ بنابراین، قضیه «کل معلل عرضی» که مفاد «کل ما یکون معللا فهو لایکون ذاتیا» می باشد، به عنوان یک قضیه موجبه کلیه، صادق است؛ عکس آن نیز که عبارت است از قضیه «کل عرضی معلل» به عنوان یک قضیه موجبه کلیه، صادق است. صدرالمتالهین از این قاعده در باب نفی ماهیت از واجب الوجود بالذات استفاده کرده است. حاج ملاهادی سبزواری نیز در باب نفی کثرت و اثبات عینیت وحدت با صرف وجود از این قاعده استفاده کرده است.
2- کل ما بالعرض لابدأن ینتهی الی ما بالذات
هر موجود بالعرض ناچار به یک موجود بالذات منتهی می گردد؛ زیرا عرض همواره تابع است و موجود بالعرض محکوم به احکام عرض است. تابع بودن عرض قولی است که جملگی برآنند و تاکنون شنیده نشده است کسی عرض را موجودی مستقل و غیر تابع بداند؛ چنان که جمهور حکما در مقام تعریف عرض گفته اند: «هی ماهیة اذا وجدت فی الخارج وجدت فی الموضوع؛ عرض ماهیتی است که پدید آمدنش مشروط است به وجود موضوعی در خارج». صدرالمتالهین شیرازی اعراض را تابع جواهر صوریه دانسته و چنین می گوید: «و اما الاعرض فهی تابعة فی الوجود لوجود الجواهر الصوریة». حکما برای اثبات برخی مسائل، از این قاعده استفاده کرده و به آن استناد نموده اند؛ چنان که فارابی مطابق آنچه حاج ملاهادی سبزواری از وی نقل می کند در باب اثبات وجوب برای صفات ذاتی باری تعالی می گوید: «یجب ان یکون فی الحیاة حیاة بالذات و فی الارادة ارادة بالذات و فی الاختیار اختیار بالذات حتی تکون هذه فی شیء لا بالذات». معنی این جمله آن است که حیات بالعرض و اراده و اختیار بالعرض ناچار باید به یک حیات ذاتی و اراده و اختیار بالذات منتهی گردند و این معنی جز آنچه در باب قاعده «کل ما بالعرض لابد و ان ینتهی الی ما بالذات» گفته می شود، چیز دیگری نیست.
صدرالمتالهین
صدرالمتالهین در شاهکار فلسفی خویش یعنی اندیشه والای حرکت در جوهر و اثبات تجدد و سیلان ذاتی برای طبیعت، از این قاعده استفاده کرده است. وی منشا هرگونه تجدد و تغییر عرضی را در این عالم یک نوع حرکت جوهری و ذاتی در طبیعت دانسته که عین سیلان و انقضاء و تصرم است؛ و هرگونه حرکت و تغییری از آن سرچشمه می گیرد؛ و این جوهر سیال را که عین تجدد و تغیر است، چیزی جز طبیعت نمی داند.
موارد کاربرد قاعده
از جمله مسائل بسیار پراهمیت که بر قاعده «کل ما بالعرض لابد ا ن ینتهی الی ما بالذات» مترتب است، و برای اثبات آن می توان به این استناد نمود، مسئله بداهت وجود و اولی التصور بودن آن است که آن را باید نخستین گام در راه فلسفه و اولین سنگ بنای ساختمان مباحث هستی به شمار آورد. کیفیت ترتب مسئله بداهت و اولی التصور بودن وجود بر این قاعده، این است که اگر کلیه تصورات که منشا تشکیل قضایا می باشند، از طریق اکتساب به دست آیند و یک تصور اولی ذاتی، که به هیچ وجه قابل اکتساب نیست، وجود نداشته باشد، در باب تصورات محدود به بن بست دور، و در باب تصورات غیر محدود با غائله تسلسل روبرو خواهیم شد؛ و برای رهایی از این مشکل هیچ راه گریزی نیست مگر این که بر حسب مفاد قاعده که هر موجود بالعرض ناچار به یک موجود بالذات منتهی می شود، منشا کلیه تصورات اکتسابی را تصور ذاتی و اولی وجود بدانیم؛ و به این ترتیب از زندان و زنجیر دور و تسلسل رهایی یابیم.
بنابراین، اندبشه هستی، نخستین اندیشه بشر است و هرگونه اندیشه ای از آن سرچشمه می گیرد، و سرانجام نیز به آن باز می گردد، به طوری که قضیه امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین که ابده بدیهیات است و آن را اول الاوائل نامیده اند، بدون تصور وجود، قابل تصور نیست؛ زیرا علم به این که هر امری یا موجود است یا معدوم و هیچ واقعه ای خالی از نفی یا اثبات نیست، مسبوق است به تصور وجود؛ پس تصور وجود و اندیشه هستی اصل الاصول و ذات نخستین همه اندیشه ها است.
منـابـع
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی- قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی- ج 1 صفحه 290-291 و 293-295
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها