پروتاگوراس
فارسی 5523 نمایش |پروتاگوراس
پروتاگوراس (Protagoras) (پروتاغورس) بنابر اغلب مؤلفان در حدود 481 ق.م. متولد شد، اهل آبدار در تراکیه بود، و ظاهرا در حدود اواسط قرن (پنجم) به آتن آمده است. از عنایت پریکلس برخوردار بود، و گفته شده است که پریکلس کار تهیه و تنظیم قانون اساسی را برای مستعمره یونانی ثوریئی، که در 444 ق. م. تأسیس شده بود، به وی واگذار کرد. وی دوباره در آغاز جنگ پلوپونزی در 431 و در هنگام شیوع بیماری طاعون در 431، که دو پسر پریکلس را ربود، در آتن بود. دیوگنس لائرتیوس داستانی نقل می کند که پروتاگوراس به سبب کتابش درباره خدایان به کفر متهم و مورد تعقیب بود، لیکن پیش از محاکمه از شهر گریخت و هنگام رفتن به سیسیل در راه غرق شد، و کتابش را در بازار شهر سوزاندند. این واقعه در زمان شورش اقلیت مقتدر و متنفذ «چهارصد» در سال 411 ق.م. رخ داد.
برنت گرایش به مشکوک شمردن این داستان دارد و معتقد است که اگر آن کیفرخواست و پیگرد واقع شده بود، پس می بایست قبل از 411 اتفاق افتاده باشد. تیلور در رد داستان تعقیب قضائی پروتاگوراس با برنت موافق است، لیکن رد او به این دلیل است که همچنین با برنت در قبول تاریخ خیلی زودتری برای تولد پروتاگوراس، یعنی 500 ق.م.، موافقت دارد. هر دو نویسنده بر معرفی افلاطون از پروتاگوراس در محاوره ای به همین نام به عنوان یک مرد سالخورده، لااقل نزدیک 65 سال در حدود سال 435، تکیه و اعتماد می کنند. افلاطون «باید دانسته باشد که آیا پروتاگوراس واقعا به نسل پیش از سقراط متعلق بوده است یا نه و نمی توانسته است انگیزه ای برای بد نمایش دادن چنین مطلبی داشته باشد.» اگر این گفته درست باشد، پس ما همچنین باید قول منون را که پروتاگوراس در اوج شهرت درگذشت، بپذیریم.
مشهورترین گفتار پروتاگوراس
مشهورترین گفتار پروتاگوراس در کتاب وی، «حقیقت یا بطلان استدلالات» (اقوال) مندرج است، دایر بر اینکه «انسان مقیاس همه چیزهاست، مقیاس هستی چیزهایی که هست و مقیاس نیستی چیزهایی که نیست.» (قطعه 1)
در شرح و تفسیر این گفتار مشهور او بحث و گفتگوی قابل توجهی بوده است که باید مطرح کرد. بعضی از نویسندگان بر این عقیده اند که منظور پروتاگوراس از «انسان» انسان فردی نیست، بلکه انسان به معنی نوعی است. اگر چنین باشد پس معنی آن قول این نخواهد بود که «آنچه به نظر تو درست آید برای تو درست است، و آنچه به نظر من درست آید برای من درست است»، بلکه این است که جامعه یا گروه یا تمامی نوع انسان ملاک و مقیاتس حقیقت است. همچنین بحث و گفتگو پیرامون این مساله جریان داشته است که آیا چیزها (اشیاء) (خرمانا) را منحصرا باید درباره متعلقات ادراک حسی فهمند با دامنه آن قلمرو ارزشها را نیز در برمی گیرد.
تفسیر افلاطون از گفتار پروتاگوراس
این مسأله ای دشوار است. افلاطون در تئتتوس گفتار پروتاگوراس، با اینکه البته، چنانکه خود افلاطون می پذیرد، بسط داده شده است، یقینا به معنی فردی درباره ادراک حسی تفسیر شده است. (تئتتوس 151 هـ، 152 الف) سقراط خاطر نشان می کند که وقتی باد می وزد، یکی از ما ممکن است احساس سرما کند و دیگری نه، یا یکی ممکن است اندکی احساس خنکی کند و دیگری کاملا سردش شود، و می پرسد که آیا ما باید با پروتاگوراس موافق باشیم که باد برای کسی که آن را سرد حس می کند سرد است و برای دیگری سرد نیست؟ کاملا روشن است که در این عبارت پروتاگوراس چنان تفسیر شده است که گویی به انسان فردی اشاره می کند، و نه اصلا به انسان به معنی نوعی. به علاوه، باید توجه کرد که سوفسطائی به عنوان کسی توصیف نمی شود که می گوید باد برای یکی صرفا سرد به نظر می آید و برای دیگری نه. بدین سان اگر من در روز سردی پس از گردش در هوای بارانی به درون اتاق بیایم، و بگویم که آب گرم است، و شما از اتاق گرمی بیرون بیایید و همان آب را سرد حس کنید، پروتاگوراس خواهد گفت که هیچ یک از ما بر خطا نیست، آب گرم است نسبت به عضو حسی من، و سرد است نسبت به عضو حسی شما.
ارزش های اخلاقی یا ادراکات حسی
در مخالفت با این تفسیر به رساله پروتاگوراس افلاطون توسل جسته اند که در آنجا پروتاگوراس چنین معرفی نشده که آن قول را نسبت به ارزشهای اخلاقی به معنی فردی به کار می برد. لیکن حتی اگر مسلم بگیریم که پروتاگوراس باید با خود سازگار باشد، مطمئنا ضروری نیست که فرض کنیم که آنچه درباره متعلقات ادراک حسی درست است درباره ارزشهای اخلاقی هم درست است. ممکن است گفته شود که پروتاگوراس اعلام می کند که انسان میزان و مقیاس همه چیزهاست، به طوری که اگر تفسیر فردی درباره متعلقات ادراک حسی پذیرفته شود، باید آن را در مورد ارزشها و احکام اخلاقی نیز تعمیم داد، و بر عکس اگر در خصوص ارزشها و احکام اخلاقی پذیرفته نشود، نسبت به متعلقات ادراک حسی نیز نباید پذیرفته شود: به عبارت دیگر، ما مجبوریم که بین تئتتوس و پروتاگوراس یکی را برگزینیم، بر یکی تکیه و اعتماد کنیم و دیگری را رد کنیم.
اما اولا مسلم نیست که معنی و منظور از «همه چیز» این است که شامل ارزشهای اخلاقی نیز هست، و ثانیا به احتمال قوی متعلقات حواس مخصوص دارای چنان خصیصه ای هستند که نمی توانند موضوع معرفت حقیقی و کلی قرار گیرند، و حال آنکه بر عکس ارزشهای اخلاقی از نوعی هستند که می توانند موضوع معرفت حقیقی و کلی شوند. این نظر خود افلاطون است، که گفتار پروتاگوری را با نظریه هراکلیتی درباره جریان دائمی مرتبط می سازد، و معتقد است که معرفت حقیقی و یقینی را تنها می توان درباره مافوق محسوس داشت.
ما سعی نخواهیم کرد که ثابت کنیم پروتاگوراس به نظریه افلاطونی درباره ارزشهای اخلاقی معتقد بوده است، که البته معتقد نبوده است، بلکه می خواهیم نشان دهیم که ادراک حسی و درک و شهود ارزشها نسبت به معرفت یقینی و حقیقت برای همه، در موفقیت و شکست بالضروره سرنوشت مشترکی ندارند.
نظر پروتاگوراس در باب اخلاق
پس تعلیم واقعی پروتاگوراس در باب احکام و ارزشهای اخلاقی چه بود؟ در تئتتوس وی این گونه معرفی شده است که هم می گوید احکام اخلاقی نسبی است «زیرا من معتقدم که اعمالی که برای هر جامعه خاصی به نظر درست و پسندیده می آید برای آن جامعه چنین است، مادامی که آنان چنین معتقد باشند» و هم می گوید مرد عاقل باید بکوشد تا اعمال درست را جانشین اعمال نادرست سازد. (تئتتوس، 166 به بعد) به عبارت دیگر، در اینکه یک نظریه اخلاقی درست و نظریه دیگر نادرست است مساله ای وجود ندارد، بلکه مسأله این است که یک نظریه «سالم تر»، یعنی سودمندتر یا مناسبتر از نظریه دیگر است. «بدین سان، هم این درست است که بعضی از آدمیان عاقلتر از دیگران هستند و هم این که هیچ کس غلط نمی اندیشد.» کسی که فکر می کنیم حقیقت مطلقی وجود ندارد، چندان حق ندارد که مطلقا بگوید «هیچ کس غلط نمی اندیشد.»
حال، در پروتاگوراس، افلاطون سوفسطائی را این گونه معرفی می کند که معتقد است حیا (به یونانی: آیدس) و عدل (به یونانی: دیکه) را خدایان به همه آدمیان بخشیده اند. «زیرا شهرها نمی توانست موجود باشد اگر، چنانکه در مورد دیگر هنرها، فقط چند انسان از آنها بهره مند بودند.» آیا این بیان با آنچه در تثتتوس گفته شده مغایر است؟ ظاهرا منظور پروتاگوراس این است که قانون به طور کلی مبتنی بر تمایلات اخلاقی معینی است که در نهاد همه آدمیان هست، اما انواع خاص قانون، چنانکه در جوامع مختلف یافت می شود، نسبی است، به این معنی که قانون یک جامعه، بدون اینکه «درست تر» از قانون جامعه دیگر باشد، شاید سالم تر یعنی مفیدتر یا مناسبتر باشد. جامعه یا مدینه تعیین کننده قوانین در این مورد است نه فرد، اما خصیصه نسبی احکام اخلاقی واقعی و ضرورتهای واقعی «قانون عام و کلی» محفوظ خواهد بود.
پروتاگوراس، به عنوان هواخواه سنت و قرارداد اجتماعی، بر اهمیت تعلیم و تربیت و فراگرفتن و پذیرفتن سنتهای اخلاقی جامعه تأکید می کند، در حالی که می پذیرد که حکیم جامعه را به قوانین «بهتر» رهنمون می شود. تا آنجا که به فرد شهروند مربوط است، باید پایبند سنت و قوانین پذیرفته شده جامعه باشد، و بیش از همه به دلیل اینکه هیچ «طریقی» درست تر از «طریق» دیگر نیست. حیا و عدل وی را به این روش متمایل می سازد، و اگر نصیبی از این مواهب خدادداد نداشته باشد و از اطاعت جامعه (دولت) سرپیچی کند، جامعه باید از شر وی خلاص شود. بنابراین، در حالی که در نگاه اول نظریه «نسبی گرایانه» پروتاگوراس ممکن است قصدا انقلابی به نظر آید، سرانجام برای حمایت از سنت و حاکمیت مورد استفاده قرار می گیرد. هیچ قانون نامه ای «درست تر» از دیگری نیست، پس حکم فردی خود را به مخالفت با قانون جامعه به کار نگیرید. به علاوه، پروتاگوراس از طریق تصور خود از «حیا» و «عدل» لااقل اشاراتی به قانون نانوشته یا طبیعی می کند، و در این جهت به توسعه دیدگاه یونانی کمک می کند.
دین، اخلاق و اجتماع
در کتابی به نام «درباره خدایان» پروتاگوراس گفته است: «درباره خدایان، من مطمئن نیستم که هستند یا نیستند، و یا اینکه در شکل و هیئت به چه چیز شباهت دارند؛ زیرا خیلی چیزها هستند که مانع معرفت یقینی اند، ابهام موضوع و کوتاهی عمر بشر.» (قطعه 4)
این تنها قطعه ای است که ما از آن اثر در دست داریم. چنین جمله ای ممکن است ظاهرا به تصویر پروتاگوراس به عنوان متفکر شکاک و مخربی که نیروهای انتقادی خود را متوجه تمام سنت مستقر در اخلاق و دین می کند رنگ تایید ببخشد؛ لیکن چنین نظری با تصویری که افلاطون از پروتاگوراس در محاوره ای به این نام به دست می دهد موافقت ندارد، و بی تردید اشتباه آمیز است. درست همان طور که از نسبی بودن قانون نامه های مختلف این نتیجه اخلاقی گرفته می شود که فرد باید خود را تسلیم تعلیم و تربیت سنتی کند، همین طور هم از عدم یقین ما درباره خدایان و ماهیت آنها این نتیجه اخلاقی گرفته می شود که ما باید به دین مدینه وفادار بمانیم.
اگر ما نمی توانیم درباره حقیقت مطلق مطمئن باشیم، چرا دینی را که از پدران خود به ارث برده ایم دور بیندازیم؟ به علاوه، طرز برخورد پروتاگوراس چنان غیر عادی یا مخرب نیست که پیروان یک دین جزمی طبیعتا ممکن است فرض کنند، زیرا، چنانکه برنت اظهار نظر می کند، دین یونانی مشتمل بر «نفی و اثباتهای کلامی» نبود بلکه شامل پرستش بود. درست است که اثر و نتیجه سوفسطائیان تضعیف اعتماد به سنت بوده است، اما ظاهرا شخص پروتاگوراس در خلق و خو محافظه کار بود و قصد و نیت تربیت افراد انقلابی نداشت؛ برعکس، مدعی بود که شهروند خوب می پرورد. در همه آدمیان تمایلات اخلاقی وجود دارد، لیکن اینها فقط در جامعه سازماندار توسعه و پرورش می یابد: بنابراین اگر کسی یک شهروند خوب باشد، باید تمامی سنت اجتماعی جامعه ای را که عضو آن است فرابگیرد. سنت اجتماعی حقیقت مطلق نیست، اما برای یک شهروند خوب معیار است.
ارتباط نسبیت و روش پروتاگوراس
از نظریه نسبی انگارانه چنین برمی آید که درباره هر موضوعی بیش از یک عقیده ممکن است، و پروتاگوراس به نظر می رسد که این مطلب را در پاسخها پرورانده است. جدلی و سخنور در فن پروراندن عقاید و استدلالهای مختلف مشق و تمرین می کند، و وقتی با کمترین اندازه سخن گفتن موفق به اقناع می شود هر چه بیشتر خواهد درخشید. دشمنان سوفسطائیان این را به معنی غلبه دادن آرمان اخلاقا بدتر تفسیر کردند، لیکن این سخن بالضروره دارای این معنی اخلاقا مخرب نیست. مثلا یک وکیل دعاوی که در امر حقی با موفقیت از موکلی که در دفاع از خود ضعیف و ناتوان است یا از حقی که اثباتش دشوار است دفاع کند، ممکن است گفته شود که این کار «استدلال ضعیفتر» را غلبه و تفوق دادن است، هر چند وی هیچ کار غیر اخلاقی نمی کند. به دست سخنوران بی مرام و فاقد اصول اخلاقی و هواخواهان مغالبه و مجادله، اصل و قاعده اخلاقی به آسانی طعم و بوی بد حاصل می کند، اما دلیلی وجود ندارد که به خود پروتاگوراس تمایلی برای تشویق رفتار بد نسبت داده شود. مع هذا، نمی توان انکار کرد که نظریه نسبیت، وقتی با مشق و تمرین جدل و مناظره و مغالبه توام شود به طور خیلی طبیعی تمایلی برای موفقیت به وجود می آورد، بدون اینکه حقیقت و عدالت مورد ملاحظه و رعایت باشد.
پروتاگوراس در مطالعه و علم دستور زبان (گرامر) پیشگام بود. گفته شده است که وی انواع مختلف جمله را طبقه بندی و اصطلاحات متفاوتی برای انواع مختلف اسمها وضع کرده است. آریستوفانس، در یک قطعه سرگرم کننده از ابرها، سوفسطائی را به عنوان کسی توصیف می کند که از اسم مذکر آلکترواون (alectruown) (یعنی خروس) اسم مونث آلکتروآینا (alectruina) (یعنی مرغ) می سازد.
منـابـع
فردریک کاپلستون- تاریخ فلسفه یونان و روم- ترجمه جلال الدین مجتبوی- انتشارات علمی و فرهنگی- 1327- صفحه 105- 110
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها