رشد شخصیت انسان توسط وجدان او

فارسی 4409 نمایش |

یکی از احساس ترین مباحث وجدان این است که آیا وجدان درشخصیت و رشد و شکفتگی انسان نقشی دارد؟ شوستار می گوید: «عشق این احساس که از حضور دیگری در فرد ایجاد می شود، همراه معرفت شخصی رشد و نضج می گیرد، بنابراین فقط با وجدان متفکر، انسانی رشد و شکفتگی می کند.» جورج جرداق نیز می گوید: «فقط مقیاس انسانیت با قلب و وجدان است که انسانی را عظمت می بخشند.»
دانشمند دیگری نیز گفته است: «یک نفر ممکن است ساعت زیادی درمیکده به نوشیدن مشروب مشغول شود یا اوقات خود را بر روی میز قمار بگذارد یا به بازی تنیس مشغول شود. به هر حال این شخص با تمام این کارها ممکن است ناراحتی درونی داشته بشد که دائم او را آزار دهد، از تفریح خود لذتی نبرد، چون یک ندای باطنی او را مورد سرزنش قرار می دهد که تو ساعات خود را به بطالت می گذارنی و این ندامت همیشه در وجدان آگاه یا «خودیاب» او طنین انداز است. از طرف دیگر ممکن است به جای آن بازی ها و تفریحات، فکری در سر او به وجود بیاید که چه بهتر است من به تربیت فرزندانم مشغول شوم، چه بهتر است به باغبانی و پرورش گل ها بپردازم، آیا بهتر نیست شعر و موسیقی و نقاشی را پیشه خود کنم؟ اینجاست که وجدان آگاه، وی را به طرف اعمال خوب که هم برای او مفید است و هم دیگران می توانند تمتعی از آن بردارند، هدایت می کند. اینجاست که انسان همیشه خود را با دیگران مقایسه می کند، وجدان او وی را مورد شماتت قرار می دهد. هر قدر اطاعت از ندای وجدان بیشتر قوی تر باشد به همان اندازه قدرت خلاقه و نیروی روانی شخص بیشتر و بهتر خواهد شد و سرزنده تر به زندگی خود ادامه داد و هر قدر انسان کمتر به ندای وجدان توجه کند به همان اندازه وحشی تر و لجام گسیخته تر است.»
«از آن گذشته، ثبات و پایداری خارق العاده وجدان اخلاقی حتی در بیماری های شدید، در جریان جنون و تنزل روحی و بقای وی پس از افسردگی پرتو خرد و هوش، بر اهمیت فراوانی و مقام ارجمند آن در روح بشری گواهی می دهد. پاره ای از دانشمندان از خود می پرسند: آیا وجدان اخلاقی محصول مذهب و تعلیم و تربیت نیست؟ ولی باید یادآور شد که در تشریفات سری اولیه آثاری برجسته از این وجدان به دست آورده اند. وحشت ها و استغفار قبایل اولیه و بسیاری از ملل بت پرست بر قدمت وجدان از همان آغاز کار بشر، گواهی می دهد. انکار این واقعیت به مثابه آن است که از شخصیت بشری هیچ نفهیم.» (ژان ژاک روسو)
«در این ندای وجدان به وسیله تعلیم و تربیت یا به وسیله دیگر میسر نیست، بلکه جزو شخصیت انسانی است. هرکس در اجتماع به هر مقام والا و ارجمند برسد یا در جامعه بشری علمدار گردد، ندای وجدانی اوست که وی را طرف نیکویی ها و پرهیزکاری هدایت می کند».
سه اصل زیر دخالت اساسی وجدان را در شکوفایی و رشد شخصیت انسان اثبات می کند:
1- نه ثروت و نه مقام و نه نسب و نژاد و نه زور بازور و نه کیفیت اجتماعی که فرد در آنجا زندگی می کند و نه علم و نه جمال نمی توانند حامل شخصیت انسانی بوده باشند.
2- تاریخ انسانی تاکنون افراد انسانی را به دو دسته متمایز تقسیم نموده است:
الف- کسی که خود آگاه زندگی نموده و موقعیت خود را در زندگانی کاملا احراز نموده است. این گونه افراد را اشخاص با شخصیت می نامند.
ب- کسانی هستند که بدون کوچک ترین آگاهی به موقعیت خود در حالی که دستخوش هر گونه عوامل درونی و برونی قرار می گیرند زندگی می کنند.اینان فقط با حیوانات در اعضای ظاهری و هوش فرق می کنند والا هیچ گونه تمایز دیگری میان این دو نوع دیده نمی شود. اینان را بی شخصیت می نامند. زیرا در مقابل هیچ گونه عامل خارجی محاسبه و مقاومت نشان نداده و به کلی بی اختیار عوامل خارجی و درونی می باشند.جای تشکیک نیست که این دو قسم اشخاص هم به نوبت خود بسیار گوناگون می باشند.
3- شخصیت های عالی از حیث سودمند بودن فردی و اجتماعی و مادی و معنوی همیشه محبوب بوده و برای هرکس که زندگی آگاهانه ای دارد، رسیدن به شخصیت عالی، مطلوب و ایده ال بوده است.

اگر سه اصل مورد تصدیق واقع شود، عامل رشد شکوفایی شخصیت منحصر به وجدان خواهد بود. پدیده های ذهنی ما که در صورت تعقل و علم، مفاهیمی را برای ما روشن می سازند، ارزش خود را از ایمان واقعی به آن پدیده ها در می یابند. فرض کنیم دانشمند یا فیلسوفی معنای عدالت و اقسام و جنبه روانی فردی و اجتماعی و حقوقی و سیاسی و مذهبی آن را کاملا می داند و توضیح می دهد و این مفاهیم را می تواند آنچنان بررسی و تفسیر نمایند که کوچک ترین سوالی درباره مفهوم و مصداق عدالت باقی نماند، اما خود به ضرورت آن ایمان نداشته باشد یا اگر هم به ضرورت آن ایمان دارد در موارد عمل، تابع هوای نفسانی خود گشته و از عدالت پیروی نمی نماید، این آقای دانشمند یا فیلسوف درباره مسئله عدالت شخصیت ندارد، هرچند که صدها مفاهیم و قضایا را درباره عدالت زیر و رو نموده و به اصطلاح در این مسئله دو روش تجزیه ای و ترکیبی(آنالیتیک سنتتیک) رابه حد نصاب رسانده باشد. لذا تا انسان مفاهیم عالیه انسانی را در درون خود با وجدانش نیامیزد، مانند آن آینه ای است که گل را نشان می دهد ولی با گل نمی آمیزد، ستاره را نشان می دهد ولی ستاره نیست. ولتر چنین می گوید: «علم بی وجدان، ویرانی روح است» علم و دانش با اینکه روشنایی بخش ذهن ما و تغییر دهنده زندگانی ما است و بدون علم از بشر کاری ساخته نیست، ولی هرگز نمی تواند خود به خود بدون اینکه با وجدان انسانی بیامیزد و مورد ایمان انسان قرار بگیرد موجب شخصیت و رشد روانی بوده باشد. بنابراین، مزایای دیگر از قبیل ثروت و مقام و جمال و نژاد و شهرت و زور بازو و هوش و غیر ذلک به طریق اولی نمی توانند برای انسان عامل شخصیت بوده باشد.

منـابـع

محمدتقی جعفری- وجدان- صفحه 159-163

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها