نقد نظریه کانت در مورد سعادت و کمال
فارسی 6221 نمایش | نظریه کانت کمال و سعادت را تفکیک می کرد. این خیلی اشتباه است. کمال از سعادت منفک نیست. هر کمال خودش نوعی سعادت است، منتها سعادت یعنی خودش منحصر به خوشیهای حسی نیست. به آقای کانت باید گفت: شما می گویید وقتی انسان با وجدانش مخالفت می کند یک تلخی شدیدی در وجدان خودش احساس می کند. این راست است، ولی چطور وقتی انسان از وجدان اطاعت نمی کند احساس تلخی می کند اما وقتی اطاعت می کند نوعی مسرت و لذت، منتها مسرت و لذتی در سطحی خیلی بالاتر، عمیقتر، ریشه دارتر، لطیفتر، باقیتر و جاودان تر احساس نمی کند؟! بنابراین به قول آقای کانت انسان اگر فرمان وجدان را اطاعت کند نیز احساس تلخی می کند، چون خودش گفت: ما آن را از سعادت جدا می کنیم، پس کار سخت و دشواری است. فرمان وجدان را اگر اطاعت بکنیم احساس رنج می کنیم، احساس تکلیف به معنی کلفت و مشقت می کنیم؛ مخالفت هم بکنیم باز بدتر احساس رنج می کنیم.
این معنی ندارد و چنین چیزی محال است، به دلیل اینکه انسان آن جا که فرمان وجدان را مخالفت می کند رنج می برد و درد می کشد. به همین دلیل وقتی انسان ندای وجدان را اطاعت می کند غرق در نوعی خاص از مسرت و شادی می شود، یک نوع مسرت و شادی که قابل توصیف نیست. آنکه ایثار می کند؛ بعد از ایثارش، درونش به نوعی گلشن می شود. آنکه رنج خود و راحت یاران می طلبد، بعد از اینکه برای راحت دیگران رنجی متحمل می شود، در وجود خودش نوعی مسرت و رضایت احساس میکند که نظیر آن را انسان در هیچ لذت حسی درک نمی کند.
ابوعلی سینا برای همین مطلب، در خاتمه اشارات بحثی باز کرده است تحت عنوان اینکه اشتباه است اگر ما لذت را منحصر به لذت حسی بدانیم. بعد مثالها ذکر می کند برای لذتهای معنوی غیر حسی و در روانشناسی امروز هم این یک موضوع خیلی مشخصی است که لذت برای انسان منحصر به لذت حسی نیست، لذت حسی لذتی است معمولا عضوی، مربوط به یک محرک خارجی؛ مثلا غذایی تماس پیدا می کند با سطح زبان انسان، و اعصاب آن تأثر پیدا می کنند و لذتی پیدا می شود. یا لذتهای دیگری که شامه یا لامسه یا سامعه درک می کنند. ولی یک سلسله لذتها هست که مربوط به حواس نیست. مثل لذت قهرمانی. یک نفر قهرمان، بعد که احساس کرد که قهرمان است و بالا دست همه قرار گرفته، احساس لذت می کند ولی این لذت، موجب حسی خارجی ندارد یعنی از یک عامل خارجی نیست. انسان از اینکه محبوب مردم باشد احساس لذت می کند. آن کس که احساس می کند جامعه او را دوست دارد و محبوب مردم است، از احساس محبوبیت، احساس لذت می کند.
درباره خواجه نصیرالدین طوسی نوشته اند که وقتی مسائل برایش مشکل می شد، شروع می کرد به فکر کردن تا مسئله را حل می کرد. گاهی آن آخر شب، وقتی که مسئله برایش حل می شد چنان حالت وجدی به او دست می داد که می گفت: «این المملوک و ابناء الملوک من هذه اللذة؛ پادشاهان و شاهزادگان کجایند که بیایند و ببینند لذتی که الآن من حس می کنم بیشتر است یا لذتهایی که آن ها از امور حسی برده اند؟»
سید محمد باقر حجت الاسلام شب زفافش بود. تا موقعی که باید می رفت پیش عروس، مقداری فاصله بود. رفت پرداخت به مطالعه. چنان در مطالعه غرق شد که یادش رفت شب زفافش است. یک وقت صدای اذان را شنید (عروس بیچاره هم ناراحت شد، خیال کرد آقا او را نمی خواهد، دیده و نپسندیده) ناراحت شد و آمد و قسم خورد که والله من چنان غرق در مطالعه شدم که یادم رفت امشب شب عروسی ماست. این لذت، لذت علم است. اینها لذت حسی نیست. بنابراین نمی شود مسئله لذت را از امور وجدانی جدا کرد. البته بیان علمی و فلسفی اش که بوعلی و دیگران کرده اند جور دیگر است. به هر حال وقتی انسان از چیزی لذت می برد دلیل بر این است که درونش می خواسته به چیزی برسد و به آن رسیده. همیشه لذت، از رسیدن پیدا می شود، و الم و درد، از نرسیدن به کمالی که انسان باید برسد. بنابراین تفکیک کمال از لذت که کم کم در فلسفه اروپا یک سخن رایجی شده که آیا انسان باید طالب کمال باشد یا طالب سعادت و لذت، حرف درستی نیست. هر کمالی خواه ناخواه نوعی لذت به دنبال خود می آورد ولو اینکه طالب کمال در وقتی که دنبال کمال می رود فکر نمی کند که دنبال لذت می رود، و دنبال لذت هم نمی رود. او کمال را برای خود کمال جستجو می کند، ولی رسیدن به کمال، خود به خود برای انسان لذت می آفریند. این است که این قسمت نظریه اش هم تا حد زیادی مخدوش است.
منـابـع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 78-81
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها