ترجمه فارسی بدیعیه ای در ثنای حضرت مهدی

فارسی 4774 نمایش |

قصاید بدیعیه موضوعات مختلفی دارند، از جمله بدیعیات سروده شده، بدیعیه ای است در ثنای حضرت مهدی (ع) به نام دموع علی سفح که محمدرضا حکیمی سروده است.

اشکی بر دامنه کوهساری
1- درخشش حسنی بدیع و نو آیین، در قله ساران کوه علم، اشک مرا بر دامنه آن کوهساران همواره فرو ریخت، دامنه ای که درختان سلم، آن را فرو پوشانیده بود.
2- بدینسان عشق همانگونه که مرا از هر بندی رها ساخت در بند خویش گرفتار کرد، زیرا که سوز و گداز عشق انگیز من به آثار کاشانه محبوب، که از نزیک به آنها می نگریستم، بسی به درازا کشید.
3- اکنون به سرزمین «حزوی» گذر، و سبزه زاری برای شیفته ای اندوهگین به چنگ آر، شیفته ای که در جان او آتش شوق شوق و سوز درد در آمیخته و قرین یکدیگر شده است.
4- به دوست من بگوی: من دیگر نمی توانم ذره ای صبر و شکیب به هم بربندم، چه او، روزی که خون مرا حلال دانست، از سوختن و آتش گرفتن من ابا نورزید.
5- از دگرگونی های احوال عشق، زندگی من پراکنده و تباه گشته است، و دل از سختی بار سنگین این اندوه همی در اضطراب و پریشانی غوطه می خورد.
6- من خود، عشق آنان را، چونان طرفه ترین چیز برگزیدم، برگزیدم تا این عشق دین من باشد، همچنانکه سوخته جانی گرما زده، سبزه زاری بطلبد در کنار آبگاهی سرد و گوارا.
7- ملامتگر عشق، به خاطر آنچه آنان در حق من بر زبان راندند، با من می ستیرد، لیکن او درباره این عاشق وفا پیشه با عزم و پیماینده تاریک راه های عشق و کار افتادگی اشتباه کرده است. این عشق با سردگویی های محبوب از سر به در نمی رود و عاشق عزم خویش از دست نمی نهد.
8- رقبیان، روزگار مرا، در تنگنای سخنی، وارونه کردند، و هم ایشان، تصور خطای خویش در حق من، به حساب اشتباه گذاشتند و آن را اشتباه وانمودند.
9- دل من تشنه است و سوخته و فغانگر از درد سوزان عشقی که از آن شب ها در دل لانه کرد در دامنه «اضم» گذرانیدم.
10- دیگر، اشک سوزان من شمع فروزان من است، تا هرگاه که اشک بریزم، آری نزدیک رسیدن جدایی، چشم مرا با چشمه های آتش شعله ور همانند ساخت.
11- ای عاشق! اشک ریختن چشم تو را، چشمه ساری به کمال رسانید که نخستین باران های پر بار و شبانه روزی بهاران همانند آن توانند بود.
12- از عشق آنان، دیگر زاده شد، عشق به آبادی ها و خانه های آنان، پس ای کاروان سالار، که به سوی سرزمین «حرم» می شتابی، به آهنگ خانه های آنان نیز بشتاب.
13- غرور مایه ناز گونه گون آنان، چگونه مرا شیفته و از خود بیخود کرد، با اینکه من آنم که در آوردگاه ها، دلیران و دلاوران را در برابر خویش خرد و ناتوان می سازم.
14- عشق بی شائبه، جفایی را که آنان کردند، روا نمی شمرد، روا نیست که در برابر عرض نیاز عاشقی سوخته جان، خویشتن به کری زنند و نیاز او، از سر ناز ندیده گیرند.
15- من شب خویش را به شوخی، اما آمیخته با جد، فریاد کردم: ای شب! آیا از این همه اشکی که از دیدگان من ریخت سیر شدی، ای بس است؟
16- شب هنگام که از کرانه افق عرب هلال ماه بدرخشید، گمان بردم که می توانم آرزومند وصال باشم، اما آنان آن شتر نزار را به کار داشتند تا مرا سوار کند و از نزد و نزدیک آنان دور سازد!
17- سخن آخرشان که با ناز و کرشمه گفتند این بود: «هیچ عاشقی در پیشگاه ما راه نخواهد یافت مگر آنکه در کوره تهمت و محنت سوخته و خاکستر شده باشد»
18- کی دیداری خواهد بود، وقت گل نی، و بدین گونه برای عاقبت کارعشق و دیوانگی مثل آوردند.
19- در شب دراز دامن فراق، قصه گویان اشک من، خوب توانستند چیزی به غایت به چنگ آوردند که بنیاد تاریکی و ظلمت را براندازد (یعنی: آن اشک ها خود مانند آتش سوزان شدند و شمع فروزان)
20- غمازان و نکوهش گران، نظر التفاتشان فزونی گرفت، این سخنان گزنده ایشان است. ای نکوهش گران! مرا با همین درد و بیماری که خود دارم تنها گذارید!
21- گفتند: دست از این عشق بردار! گفتم: دلم باز به سوی آن معشوقان خواهد شتافت. گفتند: یکی از این غم به درآی و شاد زی! گفتم: (چگونه شاد زیم با اینکه) سینه ام لانه اندوهان است.
22- و از سر زیرکی، با زال ملامتگر خویش ساختم، از این رو ناله ستایش خوبان را در سخن رها کردم.
23- سرانجام، با لطف آنان، شب مرا بامدادی، هجران مرا وصالی، و دوری مرا نزدیکی و قربی از پس خواهد آمد.
24- و ازخجستگی خویش و طلوع ستارگان سعد وصال، بازگشت ایام حضور که طالع نحس از ما گرفته بود، نزدیک گشته است، پس تو در عشق و ایمان خویش پایدار باش!
25- آری، آن ماه شب چهارده، ناگزیر، طلوع خواهدکرد، و این روزگار نابسامان، در پرتو طلوع آن ماه، چونان روزگاران نخست (صدر اسلام) به سامان خواهد گشت و بدان حال باز خواهد آمد.
26- بهترین رهایی از درون گرداب تاریکی و ظلمت، همان است که التجا برم به خاک پای آن باقیمانده پاکان و زبده زبدگان ادوار و اقوام:
27- حضرت بقیه الله که بهترین است و بهترین پیشوا، برای آن مردمان که فروغ هدایت را از شعله گاه دانش آل محمد (ص) به دست آورده اند.
28- آن حضرت قائم مهدی، آن بزرگوار گرامی، آن که واژه های اوصاف او، چنان قطره های باران، به روی تپه زاران، بر زبانی روان می گردند.
29- او سرچشمه روایی آرزوهاست، و روایی آرزوی چشم به دیدار اوست. اگر جز این شود و دیدار او دست ندهد، این دل شیدا، تا جاودان، اسیر ستوه و ملال خواهد بود.
30- آن آگاه تجاهل کرد که از ما پرسید: آیا پس از دورانی که بس به دراز کشیده است ظهوری خواهد بود؟
31- من در پاسخ گفتم: مهدی و غبیت او، سر خدایی است، و همه عالم های هستی از برکت وجود او بر سر پایند. و بزرگواری و عظمت بین، که کائنات دنباله وجود اویند و طفیل او.
32- مهدی آل محمد (ص) روح زمین است و مانند روح در پیکر گیتی پنهان، و اکنون روزگاری است که زیور زمین مهدی آل محمد است.
33- به زودی، او ظاهر خواهد شد و دول او کران تا کران آفاق را خواهد گرفت، آیه «ان الارض یرثها عبادی الصلحون؛ زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.» (انبیاء/ 105) به دولت آل محمد اشاره کرده است.
34- مهدی آن امام شجاع دلاور و فصیح گفتاری است که چون ظاهر شود، مسیح از آسمان فرود آید تا در کشتن دجال به او کمک کند
35- من اگر بخواهم یکی از اوصاف او را به تکرار باز گویم، باید همواره بگویم: اوست مصلح ملت ها، فرزند مصلح ملت ها.
36- من هر چه در وصف او آوردم همه از سر استوار گویی بود، زیرا که او همان راز نهان عقل کلی عالم است. اکنون تو خود داوری کن!
37- بهترین دلیل برای غبیت او آن است که مردمان، به هنگام نهان بودن فروغ او، پرتو خورشید و ستارگان را بیارند دید.
38- ای نفس! من در عتاب و نکوهیدن تو چه بگویم، تو که راه روشن آن آموزگار را نپیمودی که می خواست می توانست طریق وصول و وصال ایشان را به تو بنمایاند.
39- می خواستم با آتش زنه ثنا و ثنا گستری مهدی، آتشی بیفروزم، از این سخنانم از گوهرهای سفته حکمت اندوه گشت.
40- آن بزرگوار را، جود و بخشندگی در پایگاهی بلند جای دارد، تا آنجا بلند و کریمانه که درخواست هیچ درخواست کننده ای را فاش نسازند، و راز هیچ صاحب رازی را آشکار ندارند.

منـابـع

محمدرضا حکیمی- ادبیات و تعهد در اسلام- صفحه 226-231

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد