سازمان های سیاسی و مذهبی در عراق
فارسی 5980 نمایش | هنگام شهادت علی (ع) سه گروه در عراق به سر می بردند:
1. عثمانیان یا طرفداران بنی امیه
2. شیعیان یا پیروان علی (ع) و دوستداران خاندان پیغمبر (ص)
3. خوارج.
عثمانیان
اینان طرفداران حکومت خاندان اموی بودند و اگر بعضی به ظاهر این دلبستگی را آشکار نمی کردند، اما به زمامداری خانواده پیغمبر (ص) نیز گردن نمی نهادند. عثمانیان عراق بیشتر در شهر بصره اقامت داشتند و عمده ساکنان بصره را مضریان یا عرب های (عدنانی) شمالی تشکیل می دادند؛ برخلاف کوفه که ساکنان آن بیشتر قحطانیان یا عرب های جنوبی و یا از موالی بودند. عایشه، طلحه و زبیر بصره را مرکز مقاومت خود قرار دادند. در این شهر بود که نخستین جنگ داخلی بن مسلمانان بنام خونخواهی خلیفه مظلوم آغاز شد. بصره از آن رو برای شورشیان اهمیت داشت که مضریان در آن جا ساکن بودند.
شیعه
آن روز که پیغمبر (ص) به جوار پروردگار رفت، تنی چند از مهاجران و انصار در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند تا زمامدار مسلمانان را انتخاب کنند. حاضران سقیفه بانگ برداشته بودند و هر یک از دو دسته انصار و مهاجران یا مردم مدینه و آنان که از مکه به مدینه آمده بودند و یا به تعبیر دقیق تر قحطانیان و عدنانیان، زمامداری را از آن خود می دانستند. در آن روز علی (ع) و خاندان پیغمبر در خانه عایشه مقدمات به خاک سپردن بدن پیغمبر (ص) را فراهم می کردند و کسی از آنان در آن مجمع حاضر نبود. چنان که نوشتیم، پیغمبر (ص) در واپسین حج خود در منزل جحفه، علی (ع) را پس از خود بر مسلمانان ولایت داد. بدین ترتیب، از همان روز دسته ای در مدینه به وجود آمد که خلافت پیغمبر (ص) را حق مسلم علی (ع) می دانست. این دسته شیعه یا شیعه علی (ع) نام گرفتند. چون علی (ع) به ناچار و برای مصلحت عمومی مسلمانان با سه خلیفه پس از پیغمبر (ص) بیعت کرد، شیعیان او نیز از او پیروی کردند و خاموش نشستند. پس از کشته شدن عثمان، چون علی (ع) به خلافت رسید، اکثریت قریب به اتفاق مهاجران و انصار (جز تنی چند) بیعت او را پذیرفتند. شام نیز هر چند پی فرصت می گشت، اما مخالفت خود را با خلیفه آشکار نکرد و بظاهر مطیع می نمود. در آن جا گفته می شد: کشندگان عثمان در کنار خلیفه تازه ایستاده اند، اینان باید به حکم قرآن قصاص شوند. معاویه خویشاوند عثمان و خونخواه اوست و حق مطالبه اجرای حکم قصاص را دارد. چون کشندگان عثمان به کیفری که سزای آن هستند رسیدند، دمشق تابع کوفه خواهد بود. روزی که علی (ع) در کوفه به شهادت رسید، از نو صف شیعه و غیر شیعه مشخص شد. شیعیان گرد امام حسن (ع) فرزند ارشد او را که از حضرت فاطمه (س)، دختر پیغمبر (ص)، داشت گرفتند و با وی بیعت کردند. در حالی که عثمانیان از تیره هاشم دلی خوش نداشتند و مسلم بود که بیعت خلیفه تازه را نخواهند پذیرفت.
آنان که پس از پیغمبر (ص) به علی (ع) و خاندان او دل بسته بودند، بیشتر از انصار یا قحطانیان یا یمانیان و یا عرب های جنوبی بودند. از هم چشمی و کینه توزی قحطانی (عرب های جنوبی) و عدنانی (عرب های شمالی) جای جای سخن گفته ایم. اینان که با آمدن پیغمبر (ص) از مکه به مدینه و بستن پیمان برادری میان مهاجران و انصار موقتا دشمنی دیرین را فراموش کرده بودند، پس از روی کار آمدن بنی امیه در دوره عثمان، دیگر بار اندک اندک به خوی دیرین خود برگشتند و هرچه امویان در دست اندازی بر کار کشور گستاخ تر شدند، نفرت و کینه قحطانیان به آنان سخت تر شد. اینان آن چنان که پیغمبر (ص) را بسوی خود خواندند و در کنار او ایستادند، پیمان محبت خویش را با خاندان پیغمبر (ص) برقرار نمودند و با قریش که دشمنان دیرین او بودند پیکار کردند. در نبرد صفین با معاویه می گفتند: دیروز در رکاب پیغمبر (ص) بر سر تنزیل قرآن با شما می جنگیدیم، امروز بر سر تأویل آن با شما می جنگیم. معلوم بود که انصار جانب بنی هاشم را رها نخواهند کرد. پس از شهادت علی (ع) این دسته از عرب حاضر در کوفه و نیز موالیان آنان امامت فرزند او، حسن (ع) را پذیرفتند.
طبری می نویسد: نخستین کسی که با حسن (ع) بیعت کرد قیس بن سعدبن عباده بود که گفت: دست خود را پیش بیاور تا با کتاب خدا و سنت پیغمبر (ص) و کشتار بدعت آوران با تو بیعت کنم. این قیس پسر سعد بن عباده، رئیس طایفه خزرج، از انصار مدینه است.
خوارج
هنگامیکه علی (ع) شهید شد بازماندگان خوارج فرصتی یافتند تا از نو به تبلیغ و ترویج فکر خود بپردازند. آنان در سراسر حکومت امویان و نیمی از حکومت عباسیان موجب نگرانی خلفا بودند. دلیری ایشان چندان بود که گاه دسته های کوچکی از ایشان سپاهیان انبوه را در هم شکستند، و سرانجام در قرن دوم هجری، سردسته فرقه ای از خوارج بنام عبدالرحمان بن رستم، که از سرزمین های شرق جنوبی ایران برخاسته بود، توانست در مغرب اسلامی در شهر تاهرت برای مدت یکصد و پنجاه سال دولتی بنام دولت رستمیان تأسیس کند.
سود جویان
جز از این سه گروه که براساس عقیده مذهبی و یا همبستگی نژادی تشکیل شده بود، حرکت سیاسی دیگری نیز در عراق وجود داشت که چون کار خود را زیر پوشش دین می کرد تاریخ نویسان بدان بی اعتنا بوده اند. در فصل گذشته هنگام بحث از اوضاع سیاسی و اجتماعی عربستان پیش از اسلام گفتیم که دولت های کوچک ناحیه شرقی و شمالی عربستان افزاری برای دو حکومت بزرگ ساسانی و امپراتوری روم بودند. این دو قدرت که بر سر دست اندازی به راه بازرگانی آسیا به اروپا و آفریقا با هم نبرد می کردند عرب یا بهتر بگوییم ساکنان این دو منطقه (عراق و شام) را بدنبال خود داشتند. قدرت و ناتوانی حکومت های دست نشانده این دو منطقه بستگی به پیروزی و یا شکست دو امپراتوری بزرگ داشت. پس از آن که در نتیجه ظهور دین اسلام و گسترش آن، یکی از دو قدرت بزرگ نابود و دیگری ضعیف شد و عراق داخل قلمرو اسلامی قرار گرفت. اینان کینه توزی با یکدیگر را فراموش نکردند، اما با گرویدن بدین دین و سرگرمی مسلمانان به فتوحات، دشمنی عراقی و شامی موقتا از میان رفت. در سراسر خلافت کوتاه ابوبکر و نیز خلافت عمر و عثمان، عرب از هر تیره و منطقه ای که بود، در سرزمین غیر عربی و با مردمی غیر عرب و یا غیر مسلمان نبرد می کرد و گاه چنان بود که عراقی و شامی در کنار یکدیگر می جنگیدند. چون علی (ع) عراق را مرکز خلافت خود قرار داد و عراقیان بدو پیوستند و با شامیان جنگیدند و داور عراق از داور شام فریب خورد، سیاست پیشه های عراق دانستند که باز هم باید زیر دست شام باشند. معلوم است این دسته همیشه معتقدات مذهبی را وسیله ای برای رسیدن به آرزوهای خود می کنند و به مصلحت وقت در کنار گروه های دینی می ایستند اما تا آن جا که کار به بن بست نکشد و پای جان در میان نیاید. چون خوارج مردمی خشک و غیر قابل انعطاف بودند و نیز شمار آنان اندک بود گروه سیاست پیشه مصلحت خود را در این می دید که پشت سر شیعه بایستد و به ظاهر طرفدار خاندان علی (ع) باشد. مردم عراق با شور و هیجان علی (ع) را پذیرا شدند و تا پیروزی از آن او بود (دو نبرد جمل و آغاز صفین) در کنار او ماندند. همین که نبرد صفین به شکست سیاسی منتهی شد، با او به مخالفت برخاستند و هر چه علی (ع) آنان را برای جنگ خواند بهانه آوردند. اگر اینان به راستی پیرو علی (ع) بودند و او را امام می دانستند و اطاعت او را لازم می شمردند. باید یکدل و یک زبان پشت سر او می ماندند، اما چنین نکردند. به ظاهر با علی (ع) بودند و در نهان سود خود را می جستند. پس از علی (ع) با فرزندانش امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و با نواده او زید نیز همین رفتار را پیش گرفتند. و تا پایان عصر اموی این شیوه زشت همچنان ادامه داشت، هرگاه حاکمی مقتدر و خونخوار بر سر آنان بود، خاموش می نشستند و گاهی که وضع سیاسی آشفته می شد از نهانخانه ها بیرون می آمدند و گروه ها و جمعیت ها تشکیل می دادند؛ پشت سر یکی از فرزندان پیغمبر (ص) می ایستادند؛ او را پیش می انداختند و چون بر ایشان مسلم می شد که تاب پایداری ندارند او و پیروان راستین او را برابر دشمن رها می کردند و دیگر بار به خانه های خویش می رفتند و انتظار می بردند چه وقت فرصتی مناسب پیدا شود. اگر براستی اینان پایبند عقیده بودند باید چون خوارج از مرگ نهراسند و اگر دین داشتند، باید چون یاران حسین (ع) تا آخرین مرد با دشمن بجنگند. اما اینان چنین نبودند. چرا؟ چون غم دین نداشتند. آنچه می خواستند این بود که عراق نباید زیر دست شام بماند. از نو کینه توزی لخمی و غسانی دیگر پدیدار شده بود. دسته دیگر نیز در عراق و بیشتر در کوفه به سر می بردند که هرچند سازمان منظمی نداشتند، لیکن بتدریج مشکلاتی برای حکومت ها پدید آوردند. اینان نو مسلمانانی بودند که از سرزمین های فتح شده به عراق آمده و هر یک خود را به گروهی از عرب بسته بود. بدین سبب در تاریخ اسلام از آنان بنام موالی نام می بردند. پیوستگی اینان با دسته های سیاسی متشکل تا آن جا بود که بدانند سودی را که می جویند در کنار کدام دسته خواهند یافت. این سه ایالت (شام و حجاز و عراق)، از آن رو مهم است که سرنوشت حوزه مسلمانی را تعیین می کرد. از سال سی و پنجم هجری به بعد تصمیم گیری عمده درباره اداره قلمرو اسلامی را عراق و شام به عهده گرفت.
منـابـع
سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 168-164
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها