خنساء شاعری شهیدپرور
فارسی 4214 نمایش |یکی از زنان عرب «خنساء» است که می نویسند از نوادگان «امراء القیس»، شاعر مشهور است و از شعرای عهد خلیفه دوم ثبت شده است. او مرثیه های بلندی درباره برادرانش «معاویه و صخر» که در یکی از جنگها کشته شده بودند می سرود، منتها بعد از قتل صخر او داغدارتر شد، زیرا صخر بخشنده تر و دلسوزتر بود و در تنگناهای مالی یاریش می نمود، چون این بانو، همسر قماربازی داشت که محصول زندگی خود را می باخت و صخر چندین بار حیثیت این خواهر را حفظ کرده بود. شعرهای او در رثای برادرانش زبانزد ادیبان است، نه قبل از او و نه بعد از وی زنی به عظمت این بانو شعر نگفته است.
وقتی از ادیبان نامور عرب سوال می شود که خنساء در چه پایگاهی از ادبیات است سخنان بلندی دارند. به جریر گفته شد، شاعرترین شخص کیست، «من أشعر الناس» گفت: «أنا لولا هذه» یعنی اگر خنساء نبود می گفتم: شاعرترین مردم این عصر من هستم.
بشار می گفت: زنی تاکنون بدون نقص ادبی شعر نگفته است مگر این بانو. و روزی به بشار گفتند: اگر زن به مقام سرایندگی بنام، نمی رسد پس نظرت درباره خنساء چیست؟ گفت: «تلک فوق الرجال» او بالاتر از شعرای مرد است.
البته اصمعی، لیلا اخیلیه را بر خنساء ترجیح می داد، ولی از خنساء هم به عظمت یاد می کرد. مبرد می گفت: «کانت الخنساء و لیلی فائقتین فی أشعارهما» لیلای اخیلیه و خنساء بر کثر شعرا برتر و فائق هستند.
نابغه ذبیانی، سمت داوری بازار عکاظ را به عهده داشت. و شعرایی که شعر جدید می سرودند، در بازار عکاظ به او عرضه می نمودند تا ارزیابی نماید. هنگامی که قصیده «رائیه» خنساء را که در رثای صخر سروده بود، شنید با شگفتی گفت: «اذهب فأنت أشعر من کانت ذات ثدیین ولولاهذا الأعمی الذی أنشدنی قبلک – یعنی الأعشی –لفضلتک علی شعراء هذا الموسم» یعنی اگر اعشی، قبل از تو شعری نسروده بود می گفتم: مهمترین و والاترین شاعر این مسابقه تو هستی.
حسان بن ثابت معروف، که یکی از شرکت کنندگان در مسابقه بود، وقتی این سخن را از داور مسابقه شنید، عصبانی شد و گفت: من، هم از تو که داور هستی شاعرترم، و هم از خنساء، نابغه گفت: «لیس الأمر کما ظننت» این گونه که فکر می کنی، نیست، سپس رو به خنساء نمود و گفت جواب حسان بن ثابت را بده، خنساء رو به حسان بن ثابت نمود و گفت: «ما أجود بیت فی قصید تلک هذه التی عرضتها آنفا» زیباترین و جامع ترین و رساترین شعر که هم اکنون عرضه داشت، کدام بیت است؟ -بیت الغزل قصیده تو چیست؟ -حسان گفت این است که:
لنا الجفنات الغر یلمعن فی الضحی*** وأسیافنا یقطرن من نجده دما
وقتی حسان گفت مهمترین بیت این قصیده این است، خنساء هفت اشکال ادبی روی همین یک بیت گرفت، گفت: این بیت که بیت الغزل و بیت القصیده محسوب می شود هفت اشکال ادبی دارد، اول: این که گفتی: «جفنات»، مادون جفان و کم تر از آن است و حق این بود که جفان می گفتی دوم: این که گفتی «غر» غر جمع اغر است و به معنای سفیدی پیشانی است، و اگر می گفتی بیض مطلق سفیدی بود و معنایش وسیع تر بود.
اشکال سوم: این که گفتی «یلمعن» و اگر به جای یلمعن «یشرقن» به کار می بردی بهتر بود چون اشراق قوی از لمعان است. لمعان لحظه به لحظه می آید – چشمک زدن است- و اشراق درخشش دائمی است.
چهارم: این که گفتی «بالضحی ولو قلت بالدجی لکان اکثر اطراقا» کاربرد دجی بهتر از ضحی بود زیرا ضحی – که همان چاشت است- نزدیک نیمروز و تابش شمشیر در آن وقت، مهم نیست، چه اگر شمشیری در تاریکی «دجی» بتابد هنر است، تابش شمشیر در اثر انعکاس نور خورشید هنر نیست، پنجم: این که «أسیاف والأسیاف مادون العشره» اسیاف جمع قله است، و اگر می گفتی «سیوفا» بیشتر و بهتر بود.
ششم: گفتی: «یقطرن ولو قلت یسلن لکان اکثر» یعنی این شمشیرها سیل گونه خون می ریزند، این قوی تر از آن بود که گفتی قطره خون می بارد.
هفتم: این که گفتی: «دما والدما اکثر من الدم» در حالی که دماء بیشتر از دم است.
به دنبال این هفت اشکال، حسان ساکن شد و دیگر جوابی نداد. این بود قدرت ادبی این بانوی ادیبه که از نواده های امراءالقیس بود.
پس از اسلام و در اثر خوی جاهلیت، خیلی از زنها و مردها از قبول آن سر برتافتند ولی این بانو به به خاطر نبوغ فکری که داشت اسلام آورد «فقدمت الخنساء علی رسول الله (ص) فأسلمت واستنشدها فأنشدته فأعجب بشعرها» وجود مبارک رسول اکرم (ص) از این بانو درخواست شعر نمود، و او شعری گفت، و حضرت رسول (ص) از شعر او به شگفت آمد.
خنساء فرزندانی را در جامعه اسلامی تربیت نمود، و آنان را خود، تجهیز و تشویق می نمود و به جبهه می فرستاد و در یکی از جنگهای صدر اسلام- که بعد از رحلت پیامبر (ص) پیش آمد، به آنان چنین وصیت نمود «یا بنی کما انکم أسلمتم طائعین و هاجرتم مختارین، والله الذی لااله الا هو انکم لبنو رجل واحد کما انکم بنو امراه واحده ماهجنت حسبکم و لاغیرت نسبکم، واعلموا ان الدار الآخرة خیر من الدار الفانیة اصبر و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون؛ یعنی دنیا در برابر آخرت بی ارزش است، دار پایدار بهتر از دار ناپایدار است، و شما، فرزندان یک پدر و مادرید. من حسب و نسب شما را آلوده ننمودم، بکوشید و برای دینتان تلاش کنید، و جبهه ها را گرم نگه دارید، زیرا شما با اختیار مسلمان شدید و با طوع و رغبت اسلام آوردید، و با اختیار هجرت کردید»، آنگاه آیه پایانی آل عمران را درباره کیفیت اعزام نیرو به جبهه و تهییج و تشجیع آنها قرائت نمود: «یاایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون؛ اى کسانى که ایمان آورده اید صبر کنید و ایستادگى ورزید و مرزها را نگهبانى کنید و از خدا پروا نمایید امید است که رستگار شوید.» (آل عمران/ 200)
در این آیه صبر، غیر از مصابره و مرابطه است، در حوادث فردی انسان صبر می کند اما در حوادث جمعی مثل جنگ و مانند آن، مصابره دارد و در پیوند با رهبری مرابطه دارد. مضمون این آیه را خنساء به فرزندش توصیه نمود و آنان را به جبهه اعزام کرد و گفت: «فاذا رأیتم الحراب قدشمرت عن ساقها، و جللت نارا علی أرواقها فتیمموا وطیسها، جالورا وسیسها»؛ شما آنگاه که دیدید جبهه گرم و داغ شد، همان وقت نان از تنور برگیرید، که این موقعیت، موقعیت خوبی است. یکی از کلماتی که می گویند در میان ادبا سابقه نداشته، همین جمله «الآن حمی الوطیس» است یعنی اکنون که تنور داغ است، موقع نان پختن و نان گرفتن است، وقتی بازار شهادت گرم است باید نمود و جبهه ها را پر کرد. این زن به فرزندانش می گوید، وقتی که دیدید بازار شهادت گرم و میدان جنگ داغ است فرصت را مغتنم شمارید و حضور پیدا کنید «فتیمموا وطیسها». او فرزندانش را به حضور در جبهه دعوت می کند تا شهادت را غنیمت بیاورند. یا فاتح می شوند که پیروزی غنیمت است و یا شهید می شوند که شهادت غنیمت است. دیگران به این فکرند که ساز و برگی به غنیمت بیاروند ولی این فرزندانش را به شهادت و کرامت دعوت می کند و می گوید: «تظفروا بالغنم والکرامه فی دار الخلد والمقامه».
«فلما أضاء لهم الصبح، باکروا الی مراکز فتقدموا واحدا بعد واحد، ینشدون أراجیز یذکرون فیها وصیه العجوز لهم» هر یک از این فرزندان، وصایای مادر را به نحوی در رجزهای خود می گنجانیدند «حتی قتلوا عن آخرهم» تا این که همه شهید شدند، و خبر به این مادر شهید پرور رسید که، چهار فرزند کشته شدند «فقالت: الحمدلله الذی شرفنی بقتلهم و أرجو من ربی أن یجمعنی بهم فی مستقر الرحمه؛ سپاس خداوندی را که به واسطه شهادت آنان به من شرافت بخشید و امیدوارم که مرا همراه آنان در سایه رحمتش جای بخشد.»
همین ذوق ادبی است که می تواند شعری بسراید که مایه اعجاب پیامبر شود، و همین ذوق است که می تواند از آیات قرآن خطابه بسازد و فرزندانش را به جبهه تشویق نماید، و باز همان ذوق ادبی است که پس از دریافت شهادت فرزندانش می گوید: «الحمدلله الذی شرفنی بقتلهم».
چگونه ممکن است انسان بگوید یا باور کند زن، ترسو است! در صدر اسلام چند مرد اینگونه داشتیم؟ اگر چند مرد مثل اباذر وجود دارد، چون بارها شهامت آنها ذکر شده است، در مورد زنان نیز اگر بارها داستان اینگونه زنان بازگو می شد، آنگاه برای همگان، مقام زن شناخته می شد و او را ضعیف و ترسو نمی شمردند.
منـابـع
عبدالله جوادی آملی- زن در آئینه جلال و جمال- صفحه 323-328
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها