گنج پنهان در ماجرای حضرت موسی و خضر علیهماالسلام
فارسی 3885 نمایش | در قرآن در قصه ی خضر و موسی علیهماالسلام آمده که جناب خضر آن دیوار در شرف انهدام را مستقیم کرد تا گنجی که زیر آن نهفته و مال دو پسر بچه ی یتیم بود باقی بماند و آنها پس از رسیدن به سن رشد آن را تصرف کنند. چنان که فرموده است: «و اماالجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینة و کان تحته کنز لها..؛ و اما دیوار از آن دو پسر بچه ی یتیم بود در شهر و زیر آن گنجی بود از آن دو یتیم..» (کهف/ 82)
در روایت آمده است که آن گنج زیر دیوار طلا و نقره نبود، بلکه لوحی بود که بر آن چهار کلمه ی حکمت نوشته شده بود:
(عجبت لمن ایقن بالموت کیف یفرح و یضحک)
(عجبت لمنایقن بالحساب کیف یذنب)
(عجبت لمن ایقن بالقدر کیف یحزن)
(عجبت لمن یری الدنیا و تقلبها باهلها کیف یطمئن الیها)
«تعجب می کنم از کسی که یقین به مرگ دارد؛ چطور خوشحال است و می خندد»؟
تعجب می کنم از کسی که یقین به حساب روز جزا دارد؛ چطور مرتکب گناه می شود؟ با آنکه می داند که خدایش فرموده است:
«فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره * و من یعمل مثقال ذره شر یره؛ پس هر که هموزن ذره اى نیکى کند [نتیجه] آن را خواهد دید و هر که هموزن ذره اى بدى کند [نتیجه] آن را خواهد دید.» (زلزال/ 7-8)
اعمال آدمی را هر چند به قدر سنگینی ذره ای باشد، به حساب می آورند. آیا این آدم با چنین باوری چگونه ممکن است در ارتکاب گناه بی پروا باشد؟ در نگاه و گفتارش، در خوراک و پوشاکش، در معاملات و معاشراتش، در زندگی خانوادگی و اجتماعی اش، در همه جا، بی پروا و بی حساب؛ آیا این روش با یقین ناسازگار نیست؟
تعجب میکنم از کسی که یقین به مقدرات الهی دارد؛ چطور از پیش آمدن حوادث غمگین می شود؟ در صورتی که همه ی وقایع ابتدا از تقدیر حکیمانه ی الهی گذشته سپس در عالم به وقوع می پیوندد. دنیای زشت کاری ها قبلا مقدر گشته و دنبال فرمانبرداری ها نعمت؛ و احیانا صحنه های امتحانی حتی برای صالحان نیز مقدر شده است و کلا بر اساس مصالحی در جریان است. وظیفه ی انسان مؤمن مؤقن تطبیق اخلاق و اعمال خود با مقدرات حضرت حق است که به صورت احکام دین به دست او رسیده است. در این موقع است که می گوید: هرچه از سوی خدا آمد، خوش آمد.
تعجب می کنم از کسی که دنیا را شناخته و دگرگونی های آن را نادیده [که چگونه یک روز می خنداند و روز دیگر می گریاند و در عین حال، دل به آن می بندد] و اطمینان به آن پیدا می کند.
حال، دو بچه یتیم در شهر وجود ما زندگی می کنند به نام های عقل و فطرت که سایه ی پدر، یعنی امام زمان (عج) بر حسب ظاهر، از سرشان کوتاه شده است. خضر عالم هستی این دیوار وجود آدمی را سرپا نگه داشته تا آن دو بچه یتیم به مرحله ی رشد خود برسند و آن گنج ایمان و یقین به خدا و روز جزا را به تصرف خود درآورند و به تجارت بپردازند. آری؛ ما را برای بدست آوردن همین گنچ آورده و نگه داشته اند اما اصلا توجهی به آن نمی کنیم.
منـابـع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 4- صفحه 80-83
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها