حالات محتضر در کلام علی علیه السلام
فارسی 2489 نمایش |امام امیرالمؤمنین علی (ع) در خطبه بعد از 108 نهج البلاغه ذکر حال مغرورین از اهل دنیا که بهره مند از وعظ هیچ واعظی از انبیاء و اولیای خدا نمی شوند، در حالی که با چشم خود می بینند که چگونه صاحبان عزت و سطوت در برابر سلطان مرگ به زانو در آمده و رفته اند، آنچنان که دیگر راه فسخ و رجوع و بازگشتی برای آنها باقی نمانده است که به دنیا بازگردند و جبران مافات نمایند، می فرماید: «چگونه بدیشان نازل شد آنچه که جهل به آن داشتند (از تفاصیل مرگ و شدائد هول انگیز آن) و به سراغشان آمد از جدایی دنیا چیزی که از آن (به زعم خود) در امان بودند و وارد آخرت گشتند به همانگونه که قبلا وعده داده می شدند. پس سختی هایی که بر ایشان فرود آمد (در هنگام مرگ) به وصف درنمی آید، سختی جان دادن و اندوه از دست رفتن (محبوبات)، دست به دست به هم داده و بر آنها هجوم آوردند، در نتیجه اعضاء و جوارحشان سست گردید و رنگ هایشان دگرگون شد. پس از آن، ورود مرگ در آنان رو به ازدیاد و شدت نهاد، تا آنکه میان هریک از آنها و گفتارش حائل گردید (زبان از سخن بازماند) درحالتی که او در بین کسان خویش (افتاده و) با دیده اش (با اضطراب به آنان) می نگرد و با کوشش (آه و ناله ی آنها را ) می شنود، عقلش به جا و درک و شعورش برقرار است. به فکر می رود که عمر خود را در چه فنا کرده و روزگار خویش را چه سان نابود ساخته است و به یاد می آورد اموالی را که جمع کرده و در راه به دست آوردن آنها چشم (از حلال و حرام) بر هم نهاده و آنها را از مأخذی که بعضا حلیت و حرمت آن آشکار و (بعض دگر) متشبه بوده فراهم نموده است. طبعا آثار شوم جمع آوری آن اموال گریبانگیر وی گردیده و (الحال) اشراف بر فراق آن همه گرد آورده ها پیدا کرده است (که باید بگذارد و برود) تمام آن اموال می ماند تا دیگران پس از او به خوشگذرانی در میراث وی بپردازند و از آن کام گرفته و برخوردار گردند. نتیجه آنکه گوارایی (و لذت ثروت او) مال دیگران بوده و بار سنگین (آثار شوم آن) بر پشت او باشد؛ در حالی که مرد (مسکین) در گرو آن اموال مانده (از حساب و بازپرسی نسبت به آن رهایی ندارد و راه خلاصی از وبال آن به توبه و اعمال صالحه بر او) بسته شده است. پس بر اثر آنچه هنگام مرگ بر وی آشکار گشته (از زیان و تهی دستی نسبت به سعادت اخروی) و از شدت پشیمانی بر کار خود دست خود را می گزد و به آنچه در ایام عمرش به آن تمایل و رغبت داشت، بی رغبت می شود (از دنیا و همه چیز آن متنفر می گردد) و آرزو می کند ای کاش آن کسی که (وی) در امر دنیا به او رشک می برد و به داشتن آن بر او حسد می ورزید، همو این اموال را جمع کرده بود، نه این (و الا هم بار سنگین و وبال این اموال بر دوش او می بود، نه بر دوش این). پس پیوسته و دمادم، مرگ در جسدش شدت می یابد و راسخ می گردد، تا آنکه گوش او هم مانند زبانش از کار می افتد (دیگر صدا و سخنی هم نمی شنود ) و در میان کسانش چنان می شود که نه با زبانش سخن می گوید و نه با گوشش می شوند و (تنها) چشم خود را به نظر کردن در چهره های آنان می چرخاند، حرکات زبان آنها را می بیند (ولی) کلام آنها را نمی شنود. باز هم شدت چسبندگی مرگ بیشتر می شود تا آنکه چشمش را هم می گیرد، چنانکه گوشش را گرفته بود (دیگر چیزی را نمی بیند) و جان از جسدش خارج می گردد (در آن حال) او مرداری می شود در میان کسانش که از وی وحشت می نمایند و از نزدیک شدن به او دوری می کنند! نه گریه کننده ای را همراهی می نماید و نه خواننده ای را پاسخ می دهد. پس از آن (جنازه ی) او را حمل می کنند به سوی شکافی یا محلی از زمین (قبر) می آورند و او را در آن تنها گذارده و به عملش می سپارند و از دیدارش دست می کشند.»
منـابـع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 9- صفحه 198-201
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها