رابطه زهد و آزادگی
فارسی 4349 نمایش | یکی از فلسفه های زهد، آزادی و آزادگی است. میان زهد و آزادگی پیوندی کهن و ناگسستنی برقرار است. نیاز و احتیاج، ملاک رویه مزاجی است و بی نیازی ملاک آزادگی آزادگان جهان که سبکباری و سبکبالی و قابلیت تحرک و پرواز، اصیل ترین آرزوی آنها است از آن جهت زهد و قناعت را پیشه می سازند که نیازها را تقلیل دهند و به نسبت تقلیل نیازها خویشتن را از قید اسارت اشیاء و اشخاص رها سازند. زندگی انسان مانند هر جاندار دیگر یک سلسله شرائط طبیعی و ضروری دارد که از آنها گریزی نیست، از قبیل هوا برای تنفس، زمین برای سکنی، نان برای خوردن، آب برای آشامیدن و جامه برای پوشیدن.
انسان نمی تواند خود را از قید این امور، و یک سلسله امور دیگر مانند نور و حرارت، یکسره بی نیاز و آزاد سازد و به اصطلاح حکما مکتفی بذاته گردد. ولی یک سلسله نیازهای دیگر هست که طبیعی و ضروری نیست، در طول حیات به وسیله خود انسان یا عوامل تاریخی و اجتماعی بر او تحمیل می شود و آزادیش را از آنچه هست محدودتر می سازد. جبرها و تحمیل ها مادام که به صورت یک نیاز درونی در نیامده است مانند جبرها و تحمیلهای سیاسی، آنقدر خطرناک نیست، خطرناکترین جبرها و تحمیلها و قید و بندها آنست که به صورت یک نیاز درونی درآید و آدمی از درون خویش به زنجیر کشیده شود.
مکانیسم این نیازها که منجر به ضعف و عجز و زبونی انسان می گردد، این است که انسان برای اینکه به زندگی خویش رونق و صفا و جلا بخشد، به تنعم و تجمل رو می آورد و برای اینکه نیرومندتر و قدرتمندتر شود و از شرایط زندگی بهره مند گردد، در صدد تملک اشیاء برمی آید، از طرف دیگر تدریجا به آنچه آنها را وسیله تنعم و تجمل و یا ابزار قوت و قدرت خویش قرار داده خو می گیرد و عادت می کند و شیفته می گردد و رشته هائی نامرئی او را به آن اشیاء می بندد و عاجز و زبون و ذلیل آنها می سازد، یعنی همان چیزی که مایه رونق و صفای زندگیش شده بود شخصیت او را بی رونق می کند و همان چیزی که وسیله کسب قدرت او در طبیعت شده بود در درون، او را ضعیف و عاجز و زبون می سازد و به صورت برده و بنده آن چیز در می آورد.
گرایش انسان به زهد، ریشه ای در آزادمنشی او دارد، انسان بالفطره میل به تصاحب و تملک و بهره مندی از اشیاء دارد ولی آنجا که می بینید اشیاء به همان نسبت که در بیرون، او را مقتدر ساخته، در درون، ضعیف و زبونش کرده و مملوک و برده خویش ساخته است، در مقابل این بردگی طغیان می کند و نام این طغیان زهد است. عرفا و شعرای ما از حریت و آزادی و آزادگی بسیار گفته اند. حافظ خود را غلام همت آن می داند که در زیر این چرخ کبود از هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. او در میان همه درختان، تنها به حال سرو رشک می برد که از بار غم آزاد آمده است. منظور این بزرگان از آزادی، آزادی از قید تعلق خاطر است، یعنی دلبستگی نداشتن، شیفته و فریفته نبودن.
ولی آزادی و آزادگی چیزی بیشتر از دلبستگی نداشتن می خواهد، رشته هائی که آدمی را وابسته و ذلیل و ضعیف و عاجز و زبون می سازد، تنها از ناحیه قلب و تعلقات قلبی نیست، خوگیریهای جسمی و روحی به شرائط اضافی و مصنوعی که ابتداء برای زیباتر کردن و رونق بخشیدن به زندگی و یا برای کسب قدرت و قوت بیشتر به وجود می آید و بعد به شکل یک اعتیاد طبیعت ثانیه می گردد، هر چند مورد علاقه قلبی نباشد و بلکه مورد نفرت باشد، رشته های قویتری برای اسارت انسان به شمار می رود و بیش از تعلقات قلبی، آدمی را زبون می سازد.
عارف وارسته دل به دنیا نبسته ای را در نظر بگیرید که عادت به چای و سیگار و افیون طبیعت ثانیه او شده است و تخلف از غذاهائی که به آنها عادت کرده موجب مرگ او می شود چنین شخصی چگونه می تواند آزاد و آزاده زیست نماید. دلبستگی نداشتن شرط لازم آزادگی است اما شرط کافی نیست، عادت به حداقل برداشت از نعمتها و پرهیز از عادت به برداشت زیاد، شرط دیگر آزادگی است.
ابوسعید خدری که از اکابر صحابه رسول خدا است، آنجا که در مقام توصیف حالات آن حضرت برمی آید اولین جمله ای که می گوید، اینست: «کان صلی الله علیه و آله خفیف المؤونه؛ رسول خدا کم خرج بود با اندک به سر می برد، با مؤونه بسیار کم می توانست زندگی خود را ادامه دهد».
آیا این فضیلت است که کسی خفیف المؤونه باشد؟ اگر صرفا از جنبه اقتصادی در نظر بگیریم که ثروت کمتری را مستهلک می کند جواب اینست که نه، و لااقل فضیلت مهمی نیست. ولی اگر موضوع را از جنبه معنوی، یعنی از جنبه حداکثر آزادی نسبت به قیود زندگی مورد مطالعه قرار دهیم، جواب اینست: آری فضیلت است، فضیلت بزرگی هم هست، زیرا تنها با احراز این فضیلت است که انسان می تواند سبکبار و سبکبال زندگی کند، تحرک و نشاط داشته باشد. آزادانه پرواز نماید، در نبرد دائم زندگی سبک به پا خیزد. منحصر به عادات فردی نیست، تقید به عادات و رسوم عرفی در نشستن و برخاستنها، در رفت و آمدها، در معاشرتها، در لباس پوشیدنها و امثال اینها بار زندگی را سنگین و آهنگ حرکت را کند می کند. حرکت در میدان زندگی مانند شناوری در آب است هر چه وابستگی ها کمتر باشد امکان شناوری بیشتر است، وابستگیهای زیاد این امکان را سلب می کند و خطر غرق شدن پیش می آورد.
آزادمرد جهان امام علی (ع) از آن جهت به تمام معنی آزاد بود که به تمام معنی زاهد بود. علی (ع) در نهج البلاغه به شعار ترک دنیا یعنی ترک لذتگرائی به عنوان آزادمنشی زیاد تکیه می کند. در یکی از کلمات قصار می فرماید: «الطمع رق موبد؛ طمع ورزی، بردگی همیشگی است» (حکمت، 180). وی زهد حضرت عیسی (ع) را چنین توصیف می کند: «و لا طمع یذله؛ و نه طمعی که او را به خواری کشاند» (خطبه 160). در جای دیگر می فرماید: «الدنیا دار ممر لا دار مقر، و الناس فیها رجلان: رجل باع فیها نفسه فاوبقها، و رجل ابتاع نفسه فاعتقها؛ دنیا سرای گذر است نه سرای ماندن، و مردم در آن دو گروه اند: یکی آن که خود را فروخت و به هلاکت افکند، و دیگری آن که خود را خرید و آزاد کرد» (کلمات قصار، حکمت 133).
از همه صریحتر و روشنتر بیان آن حضرت است در نامه ای که به عثمان بن حنیف نوشته است. در آخرین بخش آن نامه، دنیا و لذات دنیا را مانند یک مخاطب ذی شعور طرف خطاب قرار می دهد و با زبان مخاطبه با دنیا، راز زهد و فلسفه ترک لذتگرائی خویش را برای ما روشن می سازد، می فرماید: «الیک عنی یا دنیا، فحبلک علی غاربک، قد انسلکت من مخالبک، و افلت من حبائلک...؛ ای دنیا از من دور شو، که افسارت را بر پشتت افکنده، و از چنگالت رهیده، و از دام هایت گریخته ام»، «اعزبی عنی! فو الله لا اذل لک فتستذلینی، و لا اسلس لک فتقودینی؛ از من دور شو! به خدا سوگند من در برابرت سر فرود نمی آورم تا به خواریم کشانی، و مهارم را به تو نمی سپارم تا به پیشم بکشانی» (نامه 45 نهج البلاغه).
آری، زهد علی شورشی است علیه زبونی در برابر لذتها، طغیانی است علیه عجز و ضعف در برابر حاکمیت میلها، عصیان و سرپیچی است علیه بندگی دنیا و نعمتهای دنیا.
منـابـع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 235-231 و 238-237
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها