وضعیت فقه و فقاهت در دوره اموی و عباسی
فارسی 7894 نمایش | در دوره خلفای اموی فقهای عرب نژاد غیر شیعه تقویت می شدند و در زمان خلفای عباسی فقهای غیر عرب و غیر شیعه، مخصوصا ایرانیان غیر شیعه. جرجی زیدان درباره خلفای اموی می گوید: «امویان تعصب زیادی نسبت به اعراب داشتند و ملل غیر عرب را حقیر می شمردند. با این حال چون فقهای مدینه خلافت را حق اهل بیت رسالت می دانستند و بنی امیه را غاصب می شمردند، لذا خلفای بنی امیه قلبا از فقهای مدینه متنفر بودند ولی از روی ناچاری آنها را گرامی شمرده در راضی کردن آنها می کوشیدند، به خصوص خلفای پرهیزکار اموی مانند عمربن عبدالعزیز که بدون نظر فقهای مدینه به هیچ کار مهمی دست نمی زدند.
پس از بنی امیه کار به دست عباسیان افتاد و منصور عباسی در صدد کوچک کردن عرب ها و بزرگ ساختن ایرانیان بر آمد، چه به دست ایرانیان و با کمک آنان دولت عباسی تشکیل یافته بود و یکی از اقدامات منصور برای اجرای نقشه خودش این بود که نظر مسلمانان را از مکه و مدینه برگرداند. لذا بنایی به نام قبة الخضراء ساخت تا مردم بدانجا رفته اعمال حج به جا آورند و مقرری معمول اهل مدینه را قطع کرد. فقیه آن روز مدینه (در میان اهل تسنن) که مالک بن انس بود پس از استفتای مردم مدینه در خلع بیعت منصور به خلع او فتوا داد، اهل مدینه از منصور دست کشیده با محمدبن عبدالله از خاندان علی (ع) بیعت کردند.
کم کم کار محمد بالا گرفت و منصور با وی جنگیده با زحمت بسیار بر وی غلبه کرد و اهل مدینه دوباره با منصور بیعت کردند. با این همه، مالک خلفای عباسی را خلیفه نمی دانست و چون حاکم مدینه جعفر بن سلیمان عموی منصور این را فهمید خشمگین گشت و مالک را احضار نموده و شانه او را برهنه کرده بر آن تازیانه زد.» (ترجمه تاریخ تمدن، جلد 3- صفحه 104-105)
ابن الندیم در "الفهرست" در مقاله مربوط به فقها در ذیل احوال محمدبن شجاع معروف به ابن الثلجی، داستانی نقل می کند که نشان دهنده سیاست خلفای عباسی در مورد ایرانیان (البته ایرانیان غیر شیعه) است. از اسحاق بن ابراهیم مصعبی نقل می کند که گفت: «خلیفه مرا احضار کرد و گفت فقیهی را برای من انتخاب کن که هم اهل حدیث باشد و هم اهل قیاس، بلند بالا و خوش تیب و خراسانی الاصل باشد، از آنها باشد که در دولت ما پرورش یافته اند. که طرفدار دولت ما باشد، می خواهم منصب "قضاء" را به او بسپارم. اسحاق گفت به خلیفه گفتم مردی با چنین اوصاف، جز محمدبن شجاع ثلجی سراغ ندارم. اجازه بدهید با او مذاکره کنم. گفت بسیار خوب، وقتی که پذیرفت او را نزد من آر. اما محمدبن شجاع نپذیرفت، گفت چرا بپذیرم؟ نه به مال و ثروت احتیاج دارم و نه به مقام و نه به شهرت...»(الفهرست، صفحه 305)
منـابـع
مرتضی مطهری- خدمات متقابل اسلام و ایران- صفحه 441-442
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها