تصویر انسانی خدا در مسیحیت

فارسی 5146 نمایش |

کلیسا به خدا تصویر انسانی داد و خدا را در قالب بشری به افراد معرفی نمود. افراد تحت تأثیر نفوذ مذهبی کلیسا، از کودکی خدا را با همین قالب های انسانی و مادی تلقی کردند و پس از رشد علمی دریافتند که این مطلب با موازین علمی و واقعی و عقلی صحیح سازگار نیست و از طرف دیگر، توده مردم طبعا این مقدار قدرت نقادی ندارند که فکر کنند ممکن است مسایل مربوط به ماورای طبیعت، مفاهیم معقولی داشته باشد و کلیسا اشتباه کرده باشد. چون دیدند مفاهیم کلیسایی با مقیاس های علمی تطبیق نمی کند، مطلب را از اساس انکار کردند.
کتابی است به نام "اثبات وجود خدا" که مجموعه ای است از چهل مقاله از چهل نفر از دانشمندان متخصص در رشته های گوناگون که هر کدام از راه مطالعات تخصصی خود، برای اثبات خدا استدلال کرده اند. این کتاب به زبان فارسی ترجمه شده است. از جمله، یکی از آن دانشمندان به نام والتر اسکار لندبرگ بحثی علمی درباره خداشناسی می کند و در ضمن بحث، تحقیقی دارد در این زمینه که چرا عده ای، حتی از دانشمندان، گرایش مادی پیدا کرده اند. وی دو علت ذکر می کند که یک علتش نارسایی مفاهیمی که به این نام و عنوان در خانه یا در کلیسا به افراد یاد می داده اند.
اینکه فقط نام کلیسا را می بریم، به این معنی نیست که در منابر و مساجد ما همیشه افراد مطلع و با صلاحیت، مفاهیم دینی را تعلیم می دهند و می دانند چه تعلیم دهند و با عمق تعلیمات اسلامی آشنا هستند. اینکه فقط نام کلیسا را می بریم یکی بدان جهت است که بحث در علل گرایش های مادی است و این گرایش ها در محیط های مسیحی بوده نه در محیط های اسلامی.
در محیط های اسلامی هر چه پیدا شده کپی و تقلیدی بوده و هست از اروپا، دیگر اینکه در محیط اسلامی در سطح فلاسفه و حکمای الهی، مکتبی وجود داشته است که پاسخگوی اهل تحقیق بوده و مانع بوده که کار دانشمندان بدان جا بکشد که در اروپا کشیده شد، ولی در محیط های کلیسایی چنین مکتبی وجود نداشته است.
به هر حال، آقای والتر اسکار لندبرگ چنین می گوید:
"اینکه توجه بعضی دانشمندان در مطالعات علمی منعطف به درک وجود خدا نمی شود، علل متعددی دارد که از آن جمله دو علت را ذکر می کنیم: نخست آنکه غالبا شرایط سیاسی استبدادی یا کیفیت اجتماعی و یا تشکیلات مملکتی، انکار وجود صانع را ایجاب می کند، دوم آنکه فکر انسانی همیشه تحت تأثیر بعضی اوهام قرار دارد و با آنکه شخص هیچ عذاب روحی و جسمی هم نداشته باشد، باز فکر او در انتخاب و اختیار راه درست کاملا آزاد نیست. در خانواده های مسیحی اغلب اطفال در اوایل عمر به وجود خدایی شبیه انسان ایمان می آورند، مثل اینکه بشر به شکل خدا آفریده شده است. این افراد هنگامی که وارد محیط علمی می شوند و به فرا گرفتن و تمرین مسایل علمی اشتغال می ورزند، این مفهوم انسان گونه و ضعیف از خدا نمی تواند با دلایل منطقی و مفاهیم علمی جور در بیاید و بالنتیجه بعد از مدتی که امید هرگونه سازش از بین می رود، مفهوم خدا نیز به کلی متروک و از صحنه فکر خارج می شود. علت مهم این کار آن است که دلایل منطقی و تعریفات علمی، وجدانیات یا معتقدات پیشین این افراد را عوض نمی کند و احساس اینکه در ایمان به خدا قبلا اشتباه شده و همچنین عوامل دیگر روانی باعث می شوند که شخص از نارسایی این مفهوم بیمناک شود و از خداشناسی اعراض و انصراف حاصل کند." (اثبات وجود خدا، ص 51)
خلاصه سخن این که چیزی که در برخی تعلیمات دینی و مذهبی مشاهده می شود و متأسفانه کم و بیش در میان خود ما هم هست این است که در ایام صباوت مفهومی با مشخصات خاصی با نام و عنوان خدا به خورد کودک می دهند. کودک وقتی بزرگ می شود و دانشمند می گردد، می بیند چنین چیزی معقول نیست و نمی تواند موجود باشد تا خدا باشد یا غیر خدا. کودک پس از آنکه بزرگ شد، بدون اینکه فکر کند یا انتقاد کند که ممکن است مفهوم صحیحی برای آن تصور کرد، یکسره الوهیت را انکار می کند.
او خیال می کند خدایی را که انکار می کند همان است که خداشناسان قبول دارند. پس چون این ساخته شده ذهن خود را که اوهام عامیانه برایش ساخته اند قبول ندارد، خدا را قبول ندارد، دیگر فکر نمی کند خدای به آن مفهوم را که او انکار می کند، خداشناسان نیز انکار دارند و انکار او انکار خدا نیست، بلکه انکار همان است که باید انکار کرد.
فلاماریون در کتاب "خدا در طبیعت" می گوید: کلیسا به این شکل خدا را معرفی کرد که: "چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد". بدیهی است افرادی که از دانش بهره ای داشته باشند -ولو بسیار مختصر- به چنین موجودی نمی توانند معتقد شوند.
خدا از منظر اگوست کنت
فلاماریون از اگوست کنت که پایه گذار "پوزیتیویسم" است و به اصطلاح "اصالة العلمی" است، مطلبی نقل می کند که دور نمای خوبی است برای نشان دادن اینکه تصویری که دانشمندانی مانند اگوست کنت در محیط کلیسایی آن روز از خدا داشته اند، چگونه تصویری بوده است. فلاماریون می گوید آگوست کنت گفته است: "علم، پدر طبیعت و کائنات را از شغل خود منفصل «کرد» و او را به محل انزوا سوق داد و در حالی که از خدمات موقت او اظهار قدردانی کرد، او را تا سرحد عظمتش هدایت نمود".
مقصودش این است که قبلا هر حادثه ای در جهان پیدا می شد، با استناد به خدا تعلیل می شد. مثلا کسی تب می کرد و این پرسش به وجود می آمد که چرا تب کرده است؟ تب از کجا پیدا شد؟ جواب این بود که خدا تب را آورده.
مفهوم عمومی از این جمله این نبود که گرداننده چرخ کائنات خداست و اینکه می گوییم خدا تب را آورد یعنی خداوند گرداننده اصلی و کلی جهان است، بلکه مفهوم این جمله این بود که خدا مانند موجود مرموزی و مانند جادوگری که جادو می کند، یک مرتبه تصمیم گرفت بدون مقدمه تب بیافریند و آفرید. بعد علم آمد علت آن را کشف کرد، دیدند تب را خدا نیاورده است بلکه فلان نوع میکرب موجب تب شده است. در اینجا خدا یک قدم عقب نشینی کرد. بعد خداشناس مجبور بود بگوید بحث را به میکرب منتقل می کنیم. میکرب را کی آورد؟ علم علت میکرب را هم کشف کرد که در چه شرایطی میکرب به وجود می آید. باز در اینجا خدا قدمی عقب تر رفت. باز از علت آن علت بحث می شد. و همچنین عقب نشینی خدا ادامه یافت تا آنجا که بالاخره علم توسعه یافت و عمومیت پیدا کرد و علت بسیاری از پدیده ها کشف شد و آن پدیده هایی هم که علت آنها مجهول ماند، یقین حاصل شد که علتی از نوع علت های شناخته شده دارد.
اینجا بود که بشر برای همیشه عذر خدا را خواست، زیرا جایی و پستی برایش باقی نمانده بود. حالت خدا در این وقت حالت کارمندی است در یک مؤسسه که شغل مهمی به او واگذار شده و آنگاه افراد شایسته تری پیدا می شوند و تدریجا کارهای او را از او می گیرند تا جایی که پست او و مشاغل او یک جا گرفته می شود و پستی و جایی برایش باقی نمی ماند. در این وقت مدیر مؤسسه می آید و ضمن قدردانی از خدمات گذشته او برای همیشه عذرش را می خواهد، ابلاغ خاتمه خدمت را به دستش می دهد و برای همیشه مرخصش می نماید.
اگوست کنت از خدا به "پدر طبیعت" تعبیر کرده است. این تعبیر درباره خدا نشان دهنده طرز تفکر کلیسایی اوست. او با تعلیمات کلیسا مخالف است، اما تفکرش درباره خدا تفکر کلیسایی بوده و نتوانسته است خود را از این طرز تفکر آزاد کند.
مجموع گفته اگوست کنت نشان می دهد که خدا در نظر او یعنی چیزی مانند جزئی از جهان و عاملی در عرض سایر عوامل جهان، ولی عاملی مجهول و مرموز. از طرف دیگر، پدیده های جهان نیز بر دو قسم است: معلوم و مجهول. هر پدیده مجهولی را باید به آن عامل مرموز و مجهول نسبت داد. طبعا هر چه پدیده ها در اثر علم، مکشوف و معلوم می گردند از حوزه تأثیر آن عامل مجهول کاسته می گردد.
این طرز تفکر، تفکر او تنها نبوده است، تفکر محیط و عصر و زمان او بوده است.

منـابـع

مرتضی مطهری- علل گرایش به مادیگری- صفحه 56-61

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد