وضعیت انسانی عصر تجدد و مهدویت
فارسی 3725 نمایش |مسئله مهدویت در اسلام و بالاخص در تشیع یک فلسفه بزرگ است، اعتقاد به ظهور منجی است، نه در شعاع زندگی یک قوم و یک ملت و یا یک منطقه و یا یک نژاد بلکه در شعاع زندگی بشریت. مربوط به این نیست که یک منجی بیاید، و مثلا شیعه را یا ایران را یا آسیا را یا مسلمانان جهان را نجات دهد، مربوط به این است که یک منجی و مصلح ظهور کند و تمام اوضاع زندگی بشر را در عالم دگرگون کند و در جهت صلاح و سعادت بشر تغییر بدهد. ممکن است افرادی خیال کنند که دلیلی ندارد در عصر علم و دانش، در عصری که بشر زمین را در زیر پای خود کوچک می بیند و آهنگ تسخیر آسمانها را دارد، تصور کنیم که خطری بشریت را تهدید می کند و بشریت نیازی به چنین مدد غیبی دارد.
بشریت روز به روز مستقل تر و بالغ تر و کامل تر می شود و طبعا نیازمندیش به کمکها و مددهای غیبی (به فرض قبول آنها) کمتر می گردد. عقل و علم تدریجا این خلأها و نیازها را پر می کند و از میان می برد. خطر، آن زمان بشریت را تهدید می کرد که جهالت و نادانی حکمفرما بود. و افراد بشر به موجب جهالت و نادانی موجبات نیستی خود را فراهم می کردند، تعادل و توازن را در زندگی به هم می زدند. اما پس از روشن شدن فضای جهان به نور علم و دانش دیگر خطری نیست.
متأسفانه این خیال، خیال باطلی است. خطراتی که به اصطلاح در عصر علم و دانش برای بشریت است از خطرات عصرهای پیشین کمتر نیست، بیشتر است و عظیم تر است.
اشتباه است اگر خیال کنیم منشأ انحرافات بشر همیشه نادانی بوده است. علماء اخلاق و تربیت همواره این مسأله را طرح کرده و می کنند که آیا تنها منشأ انحرافات بشر نادانی است؟ و بنابراین "تعلیم" کافی است برای مبارزه با انحرافات و یا اینکه نادانی یکی از علل انحرافات بشر است. انحرافات بشر بیشتر از ناحیه غرائز و تمایلات مهار نشده است، از ناحیه شهوت و غضب است: از ناحیه افزون طلبی، جاه طلبی، برتری طلبی، لذت طلبی و بالاخره نفس پرستی و نفع پرستی است.
بدون شک نظریه دوم صحیح است. اکنون ببینیم در عصر ما که به اصطلاح عصر علم و دانش است غرائز بشر، شهوت و غضب بشر، حس جاه طلبی و برتری طلبی بشر، حس افزون طلبی بشر، حس استخدام و استثمار بشر، نفس پرستی و نفع پرستی بشر، و بالاخره ستمگری بشر در چه حالی است؟ آیا در پرتو علم همه اینها ساکن و آرام شده و روح عدالت، و تقوا، و رضا به حق خود و حد خود، و عفاف، و راستی و درستی جایگزین آن شده است یا کار کاملا برعکس است.
غرائز بشر بسی دیوانه تر از سابق گشته است و علم و فن ابزار و آلت کاری شده در دست این غرائز، فرشته علم در خدمت دیو شهوت قرار گرفته، دانشمندان و عساکر علم خادمان سیاستمداران و عساکر جاه طلبی و مدعیان «انا ربکم الاعلی» گشته اند!؟
گمان نمی شود بتوان کوچکترین تردیدی در این مطلب روا داشت که پیشرفت های علمی کوچک ترین تأثیری روی غرائز بشر نکرده است. برعکس بشر را مغرورتر و غرائز حیوانی او را افروخته تر کرده است. و به همین جهت خود علم و فن امروز به صورت بزرگترین دشمن بشر در آمده است، یعنی همین چیزی که بزرگ ترین دوست بشر است بزرگترین دشمن بشر شده است. چرا؟ علم چراغ است، روشنائی است. استفاده از آن بستگی دارد که بشر این چراغ را در چه مواردی و برای چه هدفی به کار ببرد.
به قول سنائی برای مطالعه یک کتاب از آن استفاده کند و یا برای دزدیدن یک کالا در شب تاریک، و "چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا". بشر علم را همچون ابزاری برای هدف های خویش استفاده می کند. اما هدف بشر چیست و چه باید باشد؟ علم دیگر قادر نیست هدف های بشر را عوض کند، ارزش ها را در نظرش تغییر دهد، مقیاسهای او را انسانی و عمومی بکند. آن دیگر کار دین است، کار قوه ای است که کارش تسلط بر غرائز و تمایلات حیوانی و تحریک غرائز عالی و انسانی او است. علم همه چیز را تحت تسلط خویش قرار می دهد مگر انسان و غرائز او را. انسان علم را در اختیار می گیرد و در هر جهت که بخواهد آن را به کار می برد. اما دین انسان را در اختیار می گیرد، جهت انسان را و مقصد انسان را عوض می کند.
ویل دورانت در مقدمه "لذات فلسفه" درباره انسان عصر ماشین می گوید: "ما از نظر ماشین توانگر شده ایم و از نظر مقاصد فقیر." انسان عصر علم و دانش با انسان ما قبل این عصر در این که اسیر و بنده خشم و شهوت خویش است هیچ فرق نکرده است. علم نتوانسته است آزادی از هوای نفس را به او بدهد. علم نتوانسته است ماهیت حجاج ها، چنگیزها، نادرها، ابومسلم ها، سزارها را عوض کند. آنها با همان ماهیت به علاوه مقدار زیادی نفاق و دوروئی و تظاهر بر جهان حکومت می کنند با این تفاوت که علم دست آنها را درازتر کرده است، تیغ یک ذرعی شان تبدیل شده به موشک بمب افکن قاره پیما."
راسل در کتاب امیدهای نو می گوید: "زمان حاضر زمانی است که در آن حس حیرت توأم با ضعف و ناتوانی همه را فرا گرفته است. می بینیم به طرف جنگی پیش می رویم که تقریبا هیچکس خواهان آن نیست. جنگی که همه می دانیم قسمت اعظم نوع بشر را به دیار نیستی خواهد فرستاد. و با وجود این مانند خرگوشی که در برابر مار افسون شده باشد خیره خیره به خطر نگاه می کنیم بدون آنکه بدانیم برای جلوگیری از آن چه باید کرد؟ در همه جا داستان های مخوف از بمب اتمی و هیدروژنی و شهرهای با خاک یکسان شده و خیل قشون روس و قحطی و سبعیت و درنده خوئی برای یکدیگر نقل می کنیم ولی با اینکه عقل حکم می کند که از مشاهده چنین دورنمائی بر خود بلرزیم، چون جزئی از وجودمان از آن لذت می برد و شکافی عمیق روح ما را به دو قسمت سالم و ناسالم تقسیم می کند، برای جلوگیری از بدبختی تصمیم قاطعی نمی گیریم."
چه تصمیمی؟ مگر بشر قادر است چنین تصمیمی بگیرد؟ هم او می گوید: "دوره به وجود آمدن انسان نسبت به دوره تاریخی طولانی، ولی نسبت به دوره های زمین شناسی کوتاه است. تصور می کنند انسان یک میلیون سال است که به وجود آمده، اشخاصی هستند و از آن جمله انیشتین که به زعم آنها بسیار محتمل است که انسان دوره حیات خود را طی کرده باشد و در ظرف سنین معدودی موفق شود با مهارت شگرف علمی خود، خویشتن را نابود کند."
انصافا اگر بر اساس علل مادی و ظاهری قضاوت کنیم این بدبینی ها بسیار به جا است. فقط یک ایمان معنوی، ایمان به "امدادهای غیبی" و اینکه جهان را صاحبی باشد خدا نام لازم است که این بدبینی ها را زایل و تبدیل به خوشبینی کند و بگوید برعکس، سعادت بشریت، رفاه و کمال بشریت، زندگی انسانی و زندگی مقرون به عدل و آزادی و امن و خوشی بشر، در آینده است و انتظار بشر را می کشد.
اگر این بدبینی را بپذیریم واقعا مسأله صورت عجیب و مضحکی به خود می گیرد، مثل بشر مثل طفلی می شود که در اولین لحظه ای که قادر می شود چاقو به دست بگیرد آن را به شکم خود می زند، خودکشی می کند و کوچکترین حظی از وجود خود نمی برد.
منـابـع
مرتضی مطهری- امدادهای غیبی- صفحه 85-96
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها