حکایت خواب پدر مرحوم آیت الله حاج شیخ آقابزرگ طهرانی
فارسی 21504 نمایش | علامه تهرانی میگوید: این حقیر در اوقاتیکه در نجف أشرف به تحصیل اشتغال داشتم، عصر پنجشنبه ای بود که برای زیارت اهل قبور به وادی السلام رفتم. در بین قبرها که می گردیدم، برخورد کردم به مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ آقا بزرگ طهرانی که از علمای برجسته و از زهاد و عباد و از متخصصین فن حدیث و رجال و استاد حقیر در این دو فن و صاحب کتاب «الذریعة إلی تصانیف الشیعة» و کتاب «أعلام الشیعة» ـ که از نفائس کتب مدونه عصر حاضر است- بودند.
آن مرحوم متجاوز از صد سال عمر کرد و اکنون چند سالی است که از رحلتش می گذرد، و با حقیر نسبت سببیت (ایشان پدر عیال دائی زاده ما بودند، چون مرحوم آقامیرزامحمد طهرانی صاحب کتاب مستدرک البحار رحمة الله علیه دائی پدر ما بودند و فرزند آن مرحوم که بنام آقامیرزامهدی شریف عسگری طهرانی است، صبیه مرحوم شیخ آقابزرگ را تزویج کرده اند) داشت، و از مشایخ إجازه حقیر است. مردی بود متواضع، لین العریکة، کثیرالمعونة، قلیل المؤونة، نرم، سلیم، بزرگوار، جلیل، و با پدر من سوابق ممتدی داشت و محضر جد من مرحوم آقا سید إبراهیم طهرانی را ادراک کرده بود و داستانهائی از آن مرحوم نقل می نمود. به من بسیار اظهار محبت می کرد و من هفته ای یا دو هفته ای یکبار به منزل ایشان میرفتم و بسیار استفاده می نمودم. باری، در وادی السلام که به خدمتش رسیدم و سلام کردم، با یکدیگر فاتحه میخواندیم و میرفتیم تا رسیدیم به محلی که در یک سطح چهار گوش زمین را با آجر بنائی کرده بودند و سنگهائی از قبور بر آن نصب بود. فرمود: بیا اینجا فاتحه بخوانیم! اینجا قبر پدر من و مادر من و دائی من و بعضی دگر از أرحام من است.
نشستیم و برای هر یک از آنها فاتحة جداگانه خواندیم. و سپس روایتی نقل کرد که حاصلش این بود که: هر کس در عصر پنجشنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند، خداوند جل و عز طبقهائی از نور به قلب آنان افاضه میکند و آنها را خشنود میگرداند و حاجات این کس را بر می آورد. ارحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنجشنبه برسد و بیایم اینجا و فاتحه بخوانم. پس از آنکه برخاستیم و براه افتادیم در راه فرمود: من طفل بودم و منزل ما در طهران، پامنار بود، و چند روز بود که مادر بزرگ من یعنی مادر پدر من از دنیا رفته بود و مجالس ترحیم برقرار شده و خاتمه یافته بود.
یک روز مادر من در منزل آلبالو پلو پخته بود. هنگام ظهر یک سائلی در کوچه سؤال میکرد و مادر هم که در مطبخ مشغول طبخ بود صدای سائل را شنید و برای خیرات به روح مادر بزرگ من که مادر شوهرش بوده و تازه از دنیا رحلت کرده بود میخواهد مقداری از غذا به سائل بدهد ولی ظرف تمیز در دسترس نبوده، به عجله برای آنکه سائل از در منزل رد نشود مقداری از آن آلبالو پلو را در طاس حمام که در دسترس بود ریخته و به سائل میدهد، و از این موضوع کسی خبر نداشت. نیمه شب پدر من از خواب بیدار شده و مادر مرا بیدار کرد و گفت: امروز چکار کردی؟ چکار کردی؟ مادرم گفت: نمی دانم! پدرم گفت: الان مادرم را در خواب دیدم و بمن گفت: من از عروس خودم گله دارم، امروز آبروی مرا در نزد مردگان برد؛ غذای مرا در طاس حمام فرستاد. تو چکار کرده ای؟ مادرم می گفت: هر چه فکر کردم چیزی بنظر نیامد، ناگهان متوجه شدم که این آلبالو پلو را به سائل چون به قصد هدیه برای روح تازه گذشته داده ام و در آن عالم غذای آن مرحومه بوده است، چون بصورت نامطلوبی به سائل داده شده است، به همان طریق آنرا در عالم ملکوت برای مادر شوهرم برده اند و او از این کار گله مند است.
آری، او شکوه دارد که چرا غذای مرا که صورت ملکی اش آلبالو پلو به سائل است و صورت ملکوتی اش یک طبق نور است که برای روان متوفی میبرند، در طاس حمام ریخته! و اهانت به سائل، اهانت به روح متوفی بوده است. هر احسانی که انسان میخواهد بکند باید با کمال احترام و بزرگداشت سائل و فقیر، و با توقیر و تجلیل آنها انجام یابد. هر کاری که انسان می کند و با سعه و اختیار میتواند برای او سودمند باشد، باید در حال زندگی و حیات بکند و الا چون دستش کوتاه شود، قدرت ندارد که ظرف غذای خود را که بصورت طاس حمام است عوض کند و غذای ملکوتی خود را در ظرف بلورین صرف کند.
منـابـع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 191-188
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها