نقش حالات روحی انسان در مسیر کمال وی
فارسی 4643 نمایش | در آیه 19 سوره معارج حریص بودن انسان جزو خلقت وی مطرح شده که برای فهم این مطلب توضیحاتی لازم است.
انسان به حسب خلقت چیزهایی را دارد. از نظر اینکه به حسب اصل خلقت دارد باید داشته باشد؛ عیب در خلقتش نیست که چرا به حسب اصل خلقت این سرمایه را دارد، ولی از نظر اینکه باید از این سرمایه ها بهره کشی کند و این ماده خام را به عمل بیاورد و تبدیل به یک ماده قابل استفاده کند و این کار را نکرده است قابل ملامت است. از اینجا معلوم می شود که مذمت در چه قسمتی است. بعد شاهد از خود آیه هم می آوریم. اینکه انسان این حالت حساسیت را نسبت به شر و این حساسیت را نسبت به خیر داشته باشد نقص است یا کمال؟ اول ما در مورد بچه سؤال می کنیم. بچه ای که هنوز به حد تمیز و شعور نرسیده اگر نسبت به آنچه که آن را شر خودش حساب می کند -مثل اینکه غذا را از جلو دستش بردارند یا پستان را از او بگیرند یا بخواهند به او آمپول بزنند- حساسیت نشان می دهد، فرار می کند و داد می کشد، برای او این نقص است یا کمال؟ برای بچه کمال است. این یک حساسیت است.
بچه البته نمی فهمد این آمپول را باید به او بزنند، آن که در حد فهمش نیست، ولی آن مقداری که او می فهمد این است که از زدن این آمپول دردش می آید. در این حدی که می فهمد، نسبت به آن حساسیت نشان می دهد.
این خیلی خوب هم هست. اگر بچه ای اساسا لخت باشد، بدون اینکه بفهمد -که نمی فهمد- این آمپول چه فایده ای برایش دارد، آمپول را به تنش فرو کنند دردش هم بیاید مع ذلک لختی نشان بدهد، این از بی حسی آن بچه است، برای او کمال نیست و نقص است.
اگر شما برای بچه ای یک اسباب بازی بخرید، بعد که می خواهید اسباب بازی را از او بگیرید سفت و محکم می چسبد، منوع است، یعنی این خیری که به او رساندید حالا این خیر را منوع است، به هیچ قیمتی حاضر نیست از او بگیرید. محکم آن را گرفته؛ وقتی هم می خواهد بخوابد روی سینه اش می گیرد و می خوابد. این برای بچه کمال است یا نقص؟ این نیز برای بچه کمال است.
اگر بخواهید یک مرحله بالاتر را بگویید، مثلا بخشنده باشد یا بفهمد پدر که از او می گیرد می خواهد یک چیز بهتری به او بدهد، (می گوییم) فرض این است که به حد آن فهم نرسیده و اگر بدهد از روی نافهمی داده است. در حد فهم خودش برای او کمال است که وقتی یک اسباب بازی به او می دهند محکم بگیرد و بچسبد. ولی اگر این حالت برای این بچه دوام پیدا کند و بعد هم که یک جوان بیست ساله شد همین حالت را نشان بدهد، آن وقت دیگر مسلم نقص است و به او می گویند آیا تو نمی فهمی که تو بیماری و آدم بیمار باید بیماریش را معالچه کند؟ تو نمی دانی این آمپول را که به تو می زنند برای معالجه بیماری توست؟ تو به صرف اینکه یک ذره دردت می آید اینقدر حساسیت و اضطراب نشان می دهی و جزع و فزع می کنی؟! تو باید افق وسیع تری را ببینی و بر اساس یک افق وسیع تر قضاوت کنی. گفت:
طفل می لرزد ز نیش احتجام (حجامت) *** مادر مشفق در این غم شادکام
چرا؟ مادر که دشمن بچه نیست. بچه گریه می کند و می لرزد ولی مادر خیلی خوشحال است چون افق وسیع تری را می بیند. این بچه هم وقتی که افق فهمش به حد مادر رسید در این غم باید شادکام باشد نه اینکه غصه بخورد.
در خیرها هم همین جور است. وقتی که یک جوان بیست ساله شد اگر هر چه که به او رسید به آن چسبید و حاضر نشد بدهد (آیا این امر برای او کمال است یا نقص؟) مثلا به او بگویند این غذایی که اینجا هست آن برادرت از گرسنگی دارد می میرد، آن را به او بده. آن بچه یک ساله این حرف ها سرش نمی شود، باز هم چسبیده و نمی دهد و این برای او کمال است. اما برای یک جوان بیست ساله چطور؟ این چیزی که برای بچه یک ساله کمال است آیا برای او هم کمال است که هرچه به او بدهید دیگر به هیچ قیمتی حاضر نیست آن را پس بدهد؟ آیا نباید حساب کند که بسیاری از اعطاها و جودها و دادن ها و از خود جدا کردن هاست که به دنبال خودش خیرات بزرگتر را می آورد؟ پس برای او که مراحل اول خلقت را طی می کند کمال است و باید هم این جور باشد ولی در آن مراحل به خود واگذاشتگی و وانهادگی باید از آن حالت (یعنی حرص) به عنوان یک سرمایه استفاده کند، چون اگر آن نباشد بعد کمالی نیست.
باز باید همین حرص در نهاد انسان باشد که در مرحله وانهادگی با حرص مبارزه کند؛ مبارزه با حرص است که او را به کمال می رساند. این سرمایه ای است که به او داده اند برای اینکه بعدها با گلاویز شدن و درگیر شدن با همین حالات اولیه، مراتب و درجات کمال خودش را طی کند یعنی دیگر به این حالت باقی نماند و حرص را رام کند.
اگر انسان حرص را به طور جبلی و طبیعی و اولی نداشته باشد، بعد دیگر هیچ چیز برایش کمال نیست. آیا آن وقت برای یک چنین انسانی از خود گذشتگی کمال است؟ ما انسان هایی را توصیف می کنیم و می گوییم اینها مردمان فداکار و از خود گذشته بودند، مال و جان و همه چیزشان را در راه خلق خدا فدا کردند (ممکن است کسی بگوید) فدا کرده باشند؛ چه فرق می کند با آن که خودش خورده؟
فرقش در این جهت است که اگر این مبدأ حرص در او نبود در ایثار هم کمال نبود؛ یعنی اگر میل طبیعی به اینکه «آنچه خود داری خرج خودت کن و به دیگری نده» نبود آن عمل ایثار که بر ضد این میل طبیعی است کمال نبود.
اگر امام علی (ع) هم بشر نمی بود و این خصلت های بشری را نمی داشت یعنی او وقتی که با خانواده اش روزه گرفته بود اصلا گرسنه نمی شد و همیشه سیر بود و وقتی که سر افطار غذا را آوردند -اگر همان نان جو هم هست- هیچ رغبت و میلی از قبیل همان رغبت ها و میل هایی که یک بشر به طعام دارد و باید هم داشته باشد نداشت بلکه یک حالت بی تفاوتی بود، بعد هم مسکین و یتیم و اسیر آمده و او قرص نانش را می دهد، مثل این است که یک مشت سنگریزه داده باشد؛ آن کمالی نیست. مانند این است که من یک مشت سنگریزه داده باشم. من اگر یک فقیر دم در بیاید بروم دامنم را پر از سنگریزه کنم و به او بدهم هنری کرده ام؟ نه. ولی با توجه به اینکه این حالت اولیه را دارد آن حالت ثانوی برایش کمال است. اگر این حالت اولی را نداشته باشد حالت ثانوی هم برایش کمال نیست.
پس چه موجب مدح است و چه موجب ذم؟ اصل خلقت این حالت یعنی این میل طبیعی، این حساسیت نسبت به شر و این حساسیت نسبت به خیر بدون اینکه محاسبه ای در کار باشد که در مواردی باید شری را برای خیر بزرگتر تحمل کرد -که اسمش می شود صبر؛ صبر بر طاعت، صبر از معصیت، صبر بر مصیبت- اصل این حالت را به طور ابتدایی باید بشر داشته باشد.
اصل خلقت برای او یک کمال است که اگر انسانی آفریده بشود و بی تفاوت نسبت به خیر و شر (باشد) او اصلا یک موجود ناقص است، مثل یک انسانی است که از نظر اعضا ناقص خلق شده باشد. او از نظر روحی ناقص خلق شده است. چنین انسانی انسان کامل نیست و اصلا انسان سالم نیست.
ولی آنچه نقص است این است که انسان به همین حالت اولیه خودش باقی بماند و حال آنکه انسان به حکم اینکه یک موجود واگذاشته شده و وانهاده است باید آن حالت دوم را (کسب کند) اما باید به اختیار و آزادی خودش حالت دوم را طی کند. حالت دومش حالتی است که این خیر و شرها را تحت میزان عقل و شرع در می آورد. آن وقت است که شروری به او می رسد و هیچ در مقابل این شرور جزع نمی کند، چرا؟ برای اینکه می داند که به دنبال این شرور خیر عظیمی است و می داند که اگر جزع کند شر برای او یک شر واقعی می شود ولی اگر صبر و ایستادگی و مقاومت کند همان شر برای او تبدیل به خیر می شود؛ خیری به او می رسد منوع نیست، دیگر به آن نمی چسبد، چون می فهمد اینکه این خیر یعنی این منفعت و سود -مثلا این پول- به او برسد، درست است که پول، مال و ثروت برای او الآن خیر است اما اگر این را در راه خدا جود کند خیر بیشتر و وسیع تری است.
از اینجا می توانیم استثنایی را که به این آیه خورده است کاملا بفهمیم. «ان الانسان خلق هلوعا* اذا مسه الشر جزوعا* و اذا مسه الخیر منوعا* الا المصلین ...»؛ «به راستی انسان بسیار حریص و بی تاب خلق شده است چون آسیبی به آن رسد بی تاب است و چون خیری به او رسد بخل ورز است غیر از نمازگزاران.» (معارج/19-22) مگر مردمی که دارای این خصلت ها هستند. یعنی چه؟ آیا «دارای این خصلت ها هستند» یعنی جور دیگر خلق شده اند؟ نه، بحث این نیست که آنها جور دیگر خلق شده اند. چون آنها هم انسانند و اینجا صحبت انسان است.
نفرمود که مثلا: ان الکافر خلق هلوعا، بلکه فرمود انسان خلق هلوعا. مؤمن هم انسان است؛ پس (مطلب) چیست؟ مؤمن انسانی است که او هم «خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا» اما چون بعد در اثر اینکه خودش را تسلیم تربیت دینی و ایمانی کرده است این سرمایه خام برای او تبدیل به یک سرمایه قابل استفاده شده است.
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 9- صفحه 99-103
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها