جعدة بن هبیره
فارسی 9809 نمایش |"جعدة بن هبیره مخذومى" فقیهى دانشمند، سلحشورى دلیر، و ناطقى زبردست بود. او در میان قریش شخصیت بزرگ و ممتازى بشمار مى رفت و از محبوبیت خاصى برخوردار بود. پدر او "هبیرة بن ابى وهب" از قبیله بزرگ و معروف "بنى مخزوم" و مادرش "ام هانى" خواهر امیر مؤمنان (ع) از طائفه بزرگ قریش بود. جعده در زمان پیامبر اسلام به دنیا آمد و در شهر مکه پرورش یافت و در روز فتح مکه، همراه مادرش به حضور پیامبر رسید و بعدها سکونت گزید. در هر حال جعده از پستان مادر شجاع و دلیرى شیر خورده و دلاورى را از دودمان مادر به ارث برده بود. او گاهى به انتساب خود به دودمان پیامبر (ص) و دائى بزرگ و با عظمت خود على (ع) افتخار مى کرد و با زبان شعر چنین مى گفت: "اگر از نسب من بپرسى، پدرم از قبیله بنى مخزوم و مادرم از بهترین قبیله یعنى از بنى هاشم است. کیست که با داشتن دائى خوب و با فضیلتى مانند حضرت على (ع) و عقیل بتواند به من فخر بفروشد؟" البته این علاقه جعده به امیر مؤمنان (ع) یک جانبه نبود بلکه امیر مؤمنان (ع) نیز به وى عنایت خاصى داشت و یکى از دختران خود به نام "ام الحسین" را به وى تزویج کرده بود.
همه جا در کنار حضرت على (ع)
مورخان مى نویسند هنگامى که امیر مؤمنان (ع) پس از جنگ جمل وارد کوفه شد، به حضرت پیشنهاد کردند که در قصر دارالاماره اقامت گزیند، حضرت فرمودند قصر ابلهان را براى من منزل قرار ندهید، و آنگاه به خانه جعده تشریف فرما شد. و نیز در شب نوزدهم ماه رمضان یعنى شبى که عبدالرحمن بن ملجم مرادی به فرق امام على (ع) ضربت وارد کرد، امیر مؤمنان (ع) پیش از عزیمت به مسجد، حالى آشفته داشت و اظهار اضطراب مى کرد، ام کلثوم دختر امیر مؤمنان (ع) عرض کرد: دستور بده "جعده" به جاى شما با مردم نماز بخواند، حضرت فرمود: به جعده بگوئید برود به جاى من نماز بخواند، ولى سپس فرمود: نمى توان از مرگ فرار کرد.
مورد دیگرى که جعده در کنار امیر مؤمنان (ع) قرار گرفته بود، در واپسین روزهاى حیات پر افتخار امیر مؤمنان (ع) و هنگامى بود که حضرت یکى از یاران نزدیک امیر مؤمنان (ع) است، مى گوید: «على (ع) هنگام ایراد خطبه در حالى که لباسى از پشم در تن، کفشى از لیف خرما به پا داشت، بند شمشیرش از لیف خرما بود و آثار سجده در پیشانى حضرت به چشم مى خورد، روى قطعه سنگى که "جعدة بن هبیرة" نصب کرده بود، قرار گرفت و سخن آغاز کرد». روى همین ارتباطات نزدیک بود که گاهى جعده مسائلى را از امیر مؤمنان (ع) سئوال مى کرد که دیگران کمتر درباره آن مى اندیشیدند، از آن جمله روزى جعده به امیر مؤمنان (ع) عرض کرد: «دو نفر براى مرافعه و داورى به حضور شما مى آیند یکى به قدرى به شما علاقه دارد که شما از جان خود عزیزتر مى دارید و دیگرى بقدرى با شما دشمنى دارد که اگر بتواند بیدرنگ تو را به قتل مى رساند؛ با این حال چگونه حق را به دومى مى دهى و به نفع او حکم صادر مى کنى؟» امیر مؤمنان (ع) از این سئوال سخت بر آشفت و فرمود: «اگر امر داورى در میان مردم، در اختیار من بود، ممکن بود به نفع خود داورى کنم، ولى این امر مربوط به خداست و بندگان هیچ اختیارى در آن ندارند». جعده مى گوید: «پیامبر اسلام (ص) مرا از پوشیدن انگشترى طلا، نهى کرد»، این تا آن جا که اطلاع داریم تنها حدیثى است که جعده از پیامبر اسلام نقل کرده است.
جنگ صفین
از همه کوششهاى جعده در یارى امیر مؤمنان (ع) شرکت او در جنگ صفین و جانبازى هاى او در این جنگ بود او یکى از پنج قرشى بود که در جنگ صفین در رکاب امیر مؤمنان (ع) شمشیر مى زدند. از قریش سیزده قبیله در جناح معاویه بودند ولى در سپاه امیر مؤمنان (ع) جز پنج نفر از قریش شرکت نداشتند و حال اینکه در پس جریانى "عتبه"، جعده را به مناظره طلبید و چون برتافت و هر دو خشمگین به اردوگاه خود بازگشتند، عتبه آماده شد و دو گروه رو در روى هم قرار گرفتند. جعده شخصا وارد جنگ شد، عتبه در برابر جعده تاب نیاورد و سربازان خود را تسلیم کرده به سرعت به سوى معاویه فرار کرد. معاویه گفت: «جعده تو را رسوا کرد و با این هزیمت و فرار مقابل او لکه ننگى بر دامنت نشست که هرگز قابل شستشو نیست!» عتبه گفت: «دیگر هرگز چنین کارى نمى کنم، من حق داشتم فرار کنم، سربازان من در خور ملامت نیستند. چه کنم خدا نخواست ما به جاى آنان پیروز شویم». عتبه مى خواست با این بهانه ضعف خود را با خواست خدا توجیه کند ولى روشن است که هرگز چنین بهانه اى، نمى تواند ضعف و شکست او را جبران کند. با این پیروزى، ارزش و احترام جعده در پیشگاه امیر مؤمنان (ع) افزایش یافت و بیش از بیش محبوبیت پیدا کرد. بارى جعده پس از یک عمر تلاش و کوشش در راه اسلام سرانجام در ایام خلافت معاویه بدرود زندگى گفت و روح پاکش به سوى فردوس برین بال و پر گشود.
منـابـع
سایت الشیعه
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها