هدایت تکوینی و ضرورت نبوت برای هدایت اختصاصی انسان

فارسی 5005 نمایش |

بسوى هدف - هدایت عمومى
دانه گندمى که در شکم خاک با شرائط مناسبى قرار میگیرد، شروع به رشد و نمو کرده به شاهراه تحول می افتد و هر لحظه صورت و حالت تازه اى به خود گرفته با نظم و ترتیب مشخصى راهى را می پیماید تا یک بوته اى کامل داراى خوشه هاى گندم می شود و اگر یکى از دانه هاى آن به زمین افتد باز مسیر گذشته را آغاز کرده به سرانجام می رساند، و اگر هسته میوه اى است در مهد زمین آغاز به حرکت نموده، پوست را شکافته نوک سبزى میدهد و راه منظم و مشخصى را پیموده، بالاخره درختى برومند و سرسبز باردار می شود. اگر نطفه حیوانى است در میان تخم یا در رحم مادر شروع به تکامل نموده، راه مشخصى را که ویژه همان حیوان نطفه ایست سیر نموده، فردى کامل از همان حیوان می شود.
این راه مشخص و سیر منظم در هر یک از انواع آفرینش که در این جهان مشهورند، برقرار و در سرشت همان نوع است و هرگز بوته سبز گندم که از دانه شروع نموده به گوسفند یا بز یا فیل نمی رسد و هرگز حیوانى ماده که از بز خود باردار گشته خوشه گندم یا درخت چنار نمی زاید حتى اگر نقصى در ترکیب اعضاء یا در عمل طبیعى نوزادى پیدا شود مثلا گوسفندى بی چشم یا بوته گندمى بی خوشه بوجود آید ما تردید نمی کنیم که به یک آفت و سبب مخالف مستند می باشد.
نظم و ترتیب مداوم در تحول و تکون اشیاء و اختصاص هر نوع از انواع آفرینش در تحول و تکامل خود به نظامى خاص، براى متتبع کنجکاو غیر قابل انکار می باشد. از این نظریه روشن دو مسئله دیگر میتوان نتیجه گرفت:
1 - در میان مراحل که نوعى از انواع آفرینش از آغاز پیدایش تا انجام آن می پیماید یک اتصال و ارتباطى برقرار است مانند اینکه نوع نامبرده در هر یک از مراحل تحول و تکون خود از پشت سر دفع و از پیش رو جذب می شود.
2 - نظر به اتصال و ارتباط نامبرده آخرین مرحله سیر هر نوع از آغاز پیدایش مطلوب و مورد توجه تکوینى همان پدیده نوعى است چنانکه مغز گردوئى که در زیر خاک نوکى سبز میدهد از همان وقت متوجه یک درخت برومند گردوئى است و جنین در تخم یا در رحم از آغاز تکون بسوى حیوان کاملى رهسپار می باشد.
قرآن کریم در تعلیم خود (که مطلق آفرینش و پرورش اشیاء را به خدا نسبت میدهد) این رهسپارى و کشش را که هر نوع از انواع آفرینش در راه کمال خود دارد، به هدایت الهى و رهبرى خدائى نسبت میدهد چنانکه میفرماید: «الذى اعطى کل شىء خلقه ثم هدى؛ خدایی که به هر چیزی آفرینش ویژه اش را داده و پس از آن راهنمایی کرده به سوی هدف زندگی و آفرینش» (طه/ 50). و میفرماید: «الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى؛ همان که آفرید و سامان داد و آنکه تقدیر کرد و هدایت نمود». (اعلى/ 3 و 2)؛ و به نتیجه هاى نامبرده اشاره کرده میفرماید: «و لکل وجهة هو مولیها؛ هرکدام هدف و غایتی دارد که آن را در پیش می گیرد». (بقره/ 148). و میفرماید: «و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین* ما خلقناهما الا بالحق ولکن اکثرهم لایعلمون؛ ما آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آنهاست برای اینکه بازی کنیم، نیافریدیم (بی هدف نیستند)، نیافریدیم آنها را مگر با آفرینش (حق هدف و غرضی در میان است) ولی بیشتر مردم نمی دانند (دخان/ 39 و 38).

هدایت خصوصى
بدیهى است نوع انسان از این کلیات مستثنى نیست و همین هدایت تکوینى که در همه انواع آفرینش حکومت میکند در وى نیز حکومت خواهد کرد و چنانکه با هر نوع سرمایه اختصاصى خود بسوى کمال رهسپار میشود و هدایت می یابد، انسان نیز با هدایت تکوینى بسوى کمال واقعى خود هدایت یابد. انسان در عین اینکه با انواع دیگر نباتى و حیوانى در بسیارى از خصایص شریک است، خصیصه اختصاصى دارد که از دیگران تمیزش میدهد و آن (خرد) است. خرد است که انسان بواسطه آن به تفکر پرداخته، از هر وسیله اى ممکن به نفع خود استفاده مینماید، در فضاى بیکران آسمانها اوج میگیرد و در اعماق دریاها شنا میکند و در سطح زمین از انواع جماد و نبات و حیوان استثمار و استخدام مینماید، حتى از همنوعان خود تا جائى که میتواند سود میگیرد. انسان بحسب طبع اولى سعادت و کمال خود را در آزادى مطلق خود می بیند ولى نظر به اینکه سازمان وجودیش سازمان اجتماعى است و نیازمندیهاى بی شمار دارد که هرگز به تنهائى توانائى رفع آنها را ندارد و در صورت اجتماع و تعاون با همنوعان خود که آنان نیز همان غریزه خودخواهى و آزادى دوستى را دارند، ناگزیر است. مقدارى از آزادى خود را در این راه از دست بدهد در برابر سودى که از دیگران می برد، سودى بدهد و معادل آنکه از رنج دیگران بهره میگیرد، از رنج خود بهره بدهد یعنى اجتماع تعاونى را از روى ناچارى می پذیرد.
این حقیقت از حال نوزادان و کودکان، بسیار روشن است. نوزادان در آغاز در خواستهاى خود به چیزى جز زور و گریه متوسل نمی شوند و نیز زیر بار هیچ قانون و مقرراتى نمی روند ولى تدریجا به حسب تکامل فکر میفهمند که کار زندگى تنها با سرکشى و زورگوئى پیش نمی رود و کم کم بحال فرد اجتماعى نزدیک می شوند تا در سن یک فرد اجتماعى که تفکر کامل دارد به همه مقررات اجتماعى محیط خود رام می گردند. انسان به دنبال پذیرفتن اجتماع تعاونى وجود قانون لازم میشمرد که در اجتماع حکومت کرده وظیفه هر یک از افراد را معین و سزاى هر متخلف را مشخص سازد، قانونى که با جریان عملى آن هر یک از افراد جامعه به سعادت واقعى خود برسند و نیکبختى را که معادل ارزش اجتماعى وى می باشد، بیابند. این قانون همان قانون عملى همگانى است که بشر از روز پیدایش تا امروز پیوسته خواهان و شیفته آنست و همیشه آن را در سرلوحه آرزوهاى خود قرار داده، در برآوردن آن تلاش میکند. بدیهى است اگر چنین چیزى امکان نداشت و در سرنوشت بشریت نوشته نشده بود، خواست همیشگى بشر قرار نمی گرفت (افراد انسان حتی ساده ترین و بی فکرترین آنان به حسب طبع، دوست دارد که جهان انسانی، وضعی داشته باشد که همه با آسایش و صلح و صفا زندگی کنند و از نظر فلسفی خواستن و میل و رغبت و اشتها، اوصافی هستند اضافی و ارتباطی و به دو طرف قائمند مانند خواهان و خواسته و دوست دارنده و دوست داشته شده و روشن است اگر دوست داشتنی امکان نداشت، دوست داشتن آن معنا نداشت و بالاخره همه اینگونه به درک نقص برمی گردد و اگر کمال امکان نداشت، نقص معنا نداشت.). خداى متعال به حقیقت این اجتماع بشرى اشاره نموده، میفرماید: «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیاة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا؛ ما معیشت و زندگی مردم را در میانشان قسمت نمودیم (هر فرد متکفل بخشی از آن است) و برخی از ایشان را برتری دادیم تا بعضی از ایشان بعضی را تحت تسخیر بیاورند (چنانکه هر یک از کارگر و کارفرما با موقع اختصاصی خود دیگری را مسخر دارد و همچنین رئیس و مرئوس و موجر و مستأجر و خریدار و فروشنده» (زخرف/ 32). در معنى خودخواهى و انحصارطلبى انسان میفرماید: «خلق الانسان هلوعا* اذا مسه الشر جزوعا* و اذا مسه الخیر منوعا؛ انسان، هلوع (حریص) آفریده شده وقتی که به وی شر و ناگواری می رسد جزع و وقتی که خیری به او برسد، دیگران را منع می کند.» (معارج/ 21-19).

خرد و قانون
اگر درست دقت کنیم خواهیم دید قانونى که بشر پیوسته در آرزوى آنست و مردم تنها و دسته دسته به نهاد خدادادى لزوم چنان مقرراتى را که سعادتشان را تأمین کند، درک میکنند، همانا قانونى است که جهان بشریت را از آن جهت که جهان بشرى است، بی تبعیض و استثناء به نیکبختى رسانیده، در میانشان کمال عمومى را برقرار سازد و بدیهى است تاکنون در دوره هاى گوناگون زندگى بشر چنین قانونى که تنظیم یافته عقل و خرد باشد، درک نشده است و اگر چنین قانونى به حسب تکوین به عهده خرد گذاشته شده بود البته در این روزگاران دراز براى بشریت درک و مفهوم می شد بلکه همه افراد مردم که با جهاز تعقل مجهز می باشند آن را تفصیلا درک میکردند، چنانکه لزوم آن را در جامعه خود درک می کنند. و به عبارت روشنتر قانون کامل مشترکى، که باید سعادت جامعه بشرى را تأمین کند و باید بشر را از راه آفرینش و تکوین بسوى آن هدایت شود، اگر تکوینا به عهده خرد گذاشته شده بود، هر انسان با خردى آن را درک می کرد چنانکه سود و زیان و سایر ضروریات زندگى خود را درک میکند، ولى از چنین قانونى تاکنون خبرى نیست و قوانینى که خود بخود یا با وضع یک فرد فرمانروا یا افراد یا ملل که تاکنون در جامعه هاى بشرى جریان یافته، براى جمعى مسلم و براى غیر آنان مسلم است و دسته اى از آن با اطلاع و دسته اى بی اطلاع می باشند و هرگز همه مردم که در ساختمان بشرى مساوى و همه با خرد خدادادى مجهزند درک مشترکى در این باب ندارند.

شعور مرموزى که وحى نامیده میشود
با بیان گذشته روشن شد که قانونى را که سعادت جامعه بشرى را تأمین کند، خرد درک نمیکند و چون به مقتضاى نظریه هدایت عمومى وجود چنین درکى در نوع انسانى ضرورى است، ناگزیر دستگاه درک کننده دیگرى در میان نوع انسانى باید وجود داشته باشد که وظایف واقعى زندگى را به آنان بفهماند و در دسترس همگان گذارد و این شعور و درک که غیر از عقل و حس می باشد، شعور وحى نامیده میشود. البته لازمه پیدایش چنین نیروئى در انسانیت این نیست که در همه افراد پیدا شود چنانکه نیروى تناسل در انسانیت آفریده شده ولى درک لذت ازدواج و مهیا شدن براى آن تنها در افرادى پیدا میشود که به سن بلوغ برسند و شعور وحى در افرادى که ظهور نکرده، شعورى است مرموز، چنانکه درک لذت ازدواج براى افراد نابالغ انسان درکى است مرموز.
خداى متعال در کلام خود در خصوص وحى شریعت خود و نارسائى عقل در این خصوص اشاره کرده میفرماید: «انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و النبیین من بعده* رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل؛ ما وحی کردیم به سوی تو چنانکه وحی کردیم به سوی نوح و پیغمبرانی که بعد از او بودند... پیغمبرانی که نویددهندگان و ترسانندگان بشر بودند برای اینکه پس از فرستادن پیغمبران، مردم بر خدا حجتی نداشته باشند» (نساء/ 163 و 165) بدیهی است که اگر عقل در اتمام حجت خدا کافی بود، حاجتی به پیغمبران در اتمام حجت نبود.

پیغمبران - عصمت نبوت
ظهور پیغامبران خدا نظریه وحى را که در مطالب سابق گذشت، تأیید می کند. پیغامبران خدا مردانى بودند که دعوى وحى و نبوت نمودند و به دعوى خود حجت قاطع اقامه کردند و مواد دین خدا را که همان قانون سعادت بخش خدائى است، به مردم تبلیغ نموده در دسترس عموم گذاشتند و چون پیغمبران که با وحى و نبوت مجهز بودند، در هر زمان که ظاهر شدند بیش از یکفرد یا چند فرد نبودند، خداى متعال هدایت بقیه مردم را با مأموریت دعوت و تبلیغ که به پیغمبران خود داده، تتمیم و تکمیل فرمود. و از اینجاست که پیغمبر خدا باید با صفت عصمت متصف باشد یعنى در گرفتن وحى از جانب خدا و در نگهدارى آن و در رسانیدن آن به مردم از خطا مصون باشد و معصیت (تخلف از قانون خود) نکند زیرا چنانکه گذشت تلقى وحى و حفظ و تبلیغ آن سه رکن هدایت تکوینى می باشند و خطا در تکوین معنى ندارد.
گذشته از اینکه معصیت و تخلف از مؤداى دعوت و تبلیغ خود، دعوتى است عملى بضد دعوت و موجب سلب وثوق و اطمینان مردم است از راستى و درستى دعوت و در نتیجه غرض و هدف دعوت را تباه می کند. خداى متعال در کلام خود به عصمت پیغامبران اشاره نموده، میفرماید: «و اجتبیناهم و هدیناهم الى صراط المستقیم؛ و پیغمبران را به سوی خود جمع آوری کردیم (به غیر ما نمی پردازند و از غیر ما اطاعت نمی کنند) و به راهی راست رسانیدیم.» (انعام/ 87). و باز میفرماید: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا* الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا* لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم؛ تنها اوست که داننده غیب است و به غیب خود کسی را مسلط نمی کند مگر پسندیدگان را از پیغمبران و در این صورت از پس و پیش او (پیغمبر یا وحی) مراقبت کامل و رصدی به راه می اندازد که محققا پیامهای خدای خود را برسانند» (جن/ 26-28).

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- شیعه در اسلام- صفحه 134-142

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد