استحکام روح و جسم بر اثر رنج و سختی ها
فارسی 3972 نمایش | حضرت علی (ع) در نامه ای که به عثمان بن حنیف نوشته است می فرماید: «الا و ان امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه؛ آگاه باش که پیشوای شما از دنیای خود به دو جامه ژنده و از خوراکش به دو قرص نان بسنده کرده است.»
بعد می گوید: من می دانم مردم باور نمی کنند. «و کانی بقائلکم یقول: اذا کان هذا قوت ابن ابی طالب، فقد قعد به الضعف عن قتال الاقران، و منازله الشجعان؛ گویا گوینده شما را می بینم که می گوید: هرگاه خوراک پسر ابی طالب این باشد، ضعف و سستی او را از نبرد با هماوردان باز می دارد و پیکار با دلاوران او را از پای در می آورد.»
علی به این اعتراض فرضی جواب عجیبی می دهد، می فرماید: اشتباه می کنند که قانون طبیعی این است. چیزی که دیگران دارند خلاف قانون طبیعی است. «الا و ان الشجرة البریه اصلب عودا، و الرواتع الخضره ارق جلودا، والنابتات العذیة اقوی وقودا، و ابطا خمودا؛ آگاه باشید که درخت بیابانی چوبش سخت تر است و درختان سبز و نازپرورده خانگی پوستش نازک تر و درختانی که دیمی رشد می کنند چوبشان آتش افروزتر است و آتششان دیر خاموش تر.» (نهج البلاغه، نامه 45)
موجود زنده اعم از گیاه و حیوان و انسان هر چه بیشتر به او برسند، نازک نارنجی تر و ضعیف تر و ناتوان تر می شود. هر چه کم تر به او برسند و بیشتر با مشکلات مواجه بشود نیرومندتر می گردد. مقایسه کنید میان درخت های کوهی و جنگلی و درختهایی که در خانه هاست، میان بوته های جنگلی و صحرایی و بوته هایی که دست نوازشگر باغبان دائما مراقب آن ها است. انسان هم این جور است. انسان این طور نیست که حتما باید روزی سه مرتبه غذا بخورد، اگر نخورد مریض می شود. بگذارید یک قدری با مشکلات روبرو بشود تا نیرومندتر شود.
این تاریخ است، تاریخ قطعی و مسلم، جنگ صفین، جنگ جمل، جنگ خوارج در زمانی صورت گرفت که علی (ع) مردی شصت ساله است. ما همان مقدار نیرویی که در جوانی داریم از چهل سالگی به آن طرف تحلیل می رود، به پنجاه سالگی که می رسیم این قدر ضعیف و ناتوان هستیم که پیری را احساس می کنیم. علی، در شصت سالگی با سی سالگی خودش فرقی نکرده است، اگر در جوانی با عمروبن عبدود نبرد می کند در سن شصت سالگی با کریز بن الصباح نبرد می کند. نگویید علی مرد استثنایی است. عموم مردم این جور بودند.
مالک اشتر نخعی که آن شجاعت ها را در جنگ صفین از خود نشان داده است، پیرمرد است. یعنی مردی است که در حدود شصت سال دارد. در جنگ جمل همین مالک و عبدالله بن زبیر که جوان بود و بسیار هم شجاع بود با یکدیگر نبرد کردند، این قدر یکدیگر را زدند و دفاع کردند که دیگر از شمشیر کاری ساخته نبود، آخر کار به کشتی گیری رسید. در اینجا مالک عبدالله را به زمین می زند. همین که عبدالله را به زمین زد عبدالله فریاد کشید: «اقتلونی و مالکا؛ هم مرا بکشید هم مالک را»
بالاخره این ها را از یکدیگر جدا کردند. بعد از مدتی که از قضیه گذشت و جنگ جمل خاتمه پیدا کرد، یک روز مالک با عایشه که خاله عبدالله بود ملاقات می کند. عایشه از روی گله و شکایت می گوید: تو آن روز با خواهرزاده من چنین و چنان کردی. مالک قسم خورد که سه شبانه روز بود غذا نخورده بودم. (یکی از چیزهایی که برای خودشان ننگ می دانستند این بود که در جنگ کشته بشوند و شکمشان پاره بشود و از شکم آن ها قاذورات بیرون بیاید. لهذا تا حد امکان کم غذا می خوردند) اگر من یک چیزی خورده بودم، خواهرزاده ات جان سالم از دست من به در نمی برد.
در جنگ خندق مسلمانها از گرسنگی سنگ به شکم خودشان می بستند و مردانه هم می جنگیدند. این خارج از قانون خلقت و طبیعت نیست. اساسا یک فلسفه روزه این است که انسان را از ناز پروردگی خارج می کند. شما روزهای اولی که روزه می گیرید، چون تازه می خواهید از قانون ناز پروردگی خارج بشوید، خیلی بی حال می شوید، ضعف شما را می گیرد، ولی روزهای آخر ماه می بینید با روزهایی که روزه نگرفته اید هیچ فرقی نکرده اید. بسیاری از این خیالاتی که ما می کنیم اشتباه است.
بعضی از افراد، عذرهای بسیاری از کسانی را که روزه می خورند قبول ندارند، می گویند روزه خورهایی که به بهانه این که مریضند روزه نمی گیرند، چون روزه نمی گیرند ضعیف می شوند و چون ضعیف می شوند، این ضعفشان را مانع روزه گرفتن می پندارند.
منـابـع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان جلد1- صفحه 51-53
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها