مقایسه زمان امام حسین علیه السلام و امام صادق علیه السلام

فارسی 6103 نمایش |

در مورد حضرت صادق (ع) در واقع دو سؤال وجود دارد: یک سؤال اینکه اولا در زمان ایشان یک وضعی پیش آمد که همه کسانی که داعیه حکومت و خلافت‏ داشتند، به جنب و جوش آمدند جز امام صادق (ع) که اساسا کنار کشید، و خصوصیت اصلی زمان ایشان همان علل و موجباتی بود که سبب شد حکومت از امویان به عباسیان منتقل شود. به علاوه ما می‏ بینیم که شخصیتی مانند "ابوسلمه خلال" که او بر ابومسلم خراسانی هم تقدم داشته است؛ (او را می گفتند "وزیر آل محمد" و ابومسلم را می‏گفتند "امیر آل محمد") برای انتقال‏ حکومت از امویان به عباسیان تلاش می‏کند و البته ابوسلمه پس از انقراض امویها و استقرار حکومت بر عباسیها تغییر عقیده می‏دهد و به فکر می ‏افتد که خلافت را به آل علی منتقل کند و دو نامه به وسیله دو نفر می‏فرستد به مدینه، یکی برای امام صادق (ع) و یکی‏ برای عبدالله محض که از بنی اعمال حضرت و از اولاد امام مجتبی (ع) بود. از این دو نفر عبدالله محض خوشحال می‏شود و استقبال می‏کند، ولی امام صادق (ع)‏ فوق العاده بی اعتنایی می‏کند، حتی نامه ‏اش را نمی‏خواند و در حضور آورنده‏ آن، جلوی چراغ می‏گیرد و می‏سوزاند. می‏گوید جواب این نامه همین است.
به طور کلی این مطلب بسیار روشن‏ است که امام صادق (ع) از نظر تصدی امر حکومت و خلافت خیلی حالت کناره گیری‏ به خود گرفت و هیچ گونه اقدامی که نشانه ‏ای از تمایل امام باشد، به این که‏ زعامت را در دست گیرد وجود نداشت. این به چه علت بوده و چه جهتی در کار بوده است؟ البته در این جهت شک نیست که اگر فرض کنیم که زمینه‏، زمینه مساعدی برای امام بود که اگر اقدام می‏کرد حکومت را در دست‏ می‏گرفت امام می‏ بایست اقدام می‏کرد، ولی صحبت در این جهت است که اگر زمینه صد در صد مساعد نبود و مثلا صدی پنجاه مساعد بود، چه مانعی داشت‏ که امام اقدام می‏کرد حتی اگر کشته می‏شد. در این جا باز همان مقایسه با وضع و روش‏ امام حسین (ع) مطرح می‏شود. در واقع برای امام صادق (ع) اگر چه زمینه برای‏ زعامت فراهم نشد و اگر فراهم می‏شد مسلم آن زمینه از همه زمینه ها بهتر بود، ولی یک زمینه دیگری فراهم بود و حضرت از آن زمینه استفاده کرد؛ به‏ طوری که تحقیقا می‏توان گفت حرکتهای علمی دنیای اسلام اعم از شیعه و سنی‏ مربوط به امام صادق (ع) است.
حوزه‏ های شیعه که خیلی واضح است، حوزه‏ های سنی‏ هم مولود امام صادق (ع) است؛ به جهت اینکه رأس و رئیس حوزه‏ های سنی "جامع ازهر" (دانشگاه معروف در مصر) است که از هزار سال پیش تشکیل شده و جامع ازهر را هم‏ شیعیان فاطمی تشکیل دادند، و تمام حوزه‏ های دیگر اهل تسنن منشعب از جامع‏ ازهر است و همه اینها مولود همین استفاده‏ ای است که امام صادق (ع) از وضع‏ زمان خودش کرده است. این مطلب لااقل به صورت یک مسئله مطرح است که‏ آیا برای امام صادق (ع) بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم کشته شود؟ یا اینکه از این زمینه عالی استفاده کند؟ اسلام که تنها مبارزه با ظلم نیست، اسلام چیزهای دیگر هم هست. اگر امام صادق (ع) از این زمینه استفاده نمی‏کرد جای این سؤال‏ بود که اگر ائمه حکومت و خلافت می‏خواستند مگر جز برای این می‏خواستند که‏ اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نکردند و باز خودشان‏ را به کشتن دادند؟ جوابش این است که در وقتی که زمینه، مساعد بود چنین نبود که زمینه مساعد را از دست بدهند.

زمان امام صادق (ع) از نظر اسلامی یک زمان منحصر به فرد است، زمان نهضتها و انقلابهای فکری است‏ بیش از نهضتها و انقلابهای سیاسی. این زمان از دهه دوم قرن دوم‏ تا دهه پنجم قرن دوم است؛ یعنی پدرشان در سال 114 از دنیا رفته‏ اند که‏ ایشان امام وقت شده ‏اند و خودشان تا 148 - نزدیک نیمه این قرن - حیات‏ داشته‏ اند. تقریبا یک قرن و نیم از ابتدای ظهور اسلام و نزدیک یک قرن‏ از فتوحات اسلامی می‏گذرد. دو سه نسل از تازه مسلمانها از ملتهای مختلف‏ وارد جهان اسلام شده ‏اند. از زمان بنی امیه شروع شده به ترجمه کتابها. ملتهایی که هر کدام یک ثقافت و فرهنگی داشته ‏اند وارد دنیای اسلام شده ‏اند. نهضت سیاسی یک نهضت کوچکی در دنیای اسلام بود. زمان حضرت صادق (ع) با زمان امام حسین (ع) از زمین تا آسمان تفاوت داشت. زمان امام حسین یک دوره اختناق کامل بود و لهذا از امام حسین در تمام‏ مدت امامت ایشان، آن چیزی که به صورت حدیث نقل شده ظاهرا از پنج شش‏ جمله تجاوز نمی‏کند. برعکس، در زمان امام صادق (ع) در اثر همین اختلافات‏ سیاسی و همین نهضتهای فرهنگی آنچنان زمینه ‏ای فراهم شد که نام چهار هزار شاگرد برای حضرت در کتب ثبت شده است.
به همین جهت اگر ما فرض کنیم (در صورتی‏ که فرضش هم غلط است) که حضرت صادق (ع) در زمان خودش از نظر سیاسی در همان شرایطی بود که امام حسین بود - در صورتی که این طور هم نیست - از یک جهت دیگر یک تفاوت زیاد میان موقعیت حضرت صادق (ع) و موقعیت امام حسین بود. امام حسین - که البته درباره شهادتش آثار زیادی به وجود آمده است - اگر شهید نمی‏شد چه بود؟ یک وجود معطل در خانه و در به رویش بسته. امام صادق (ع) هم اگر فرض هم کنیم که شهید می‏شد، همان نتایج شهادت امام حسین‏ بر شهادت او بار می شد. اما در شهید نشدنش یک نهضت علمی و فکری را در دنیای اسلام رهبری کرد که در سرنوشت تمام دنیای اسلام - نه تنها شیعه - مؤثر بوده است. فاصله زمان امام حسین و زمان امام صادق (ع) نزدیک یک قرن است. شهادت امام حسین در سال 61 هجری است و وفات امام صادق (ع) در سال 148؛ یعنی وفاتهای این دو امام‏ هشتاد و هفت سال با یکدیگر تفاوت دارد. بنابراین باید گفت عصرهای این‏ دو امام در همین حدود هشتاد و هفت سال با همدیگر فرق دارد. در این مدت‏ اوضاع دنیای اسلامی فوق العاده دگرگون شد.

در زمان امام حسین یک مسئله‏ بیشتر برای دنیای اسلام وجود نداشت که همان مسئله حکومت و خلافت بود، همه عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکیل می‏داد. خلافت به معنی‏ همه چیز بود و همه چیز به معنی خلافت؛ یعنی آن جامعه بسیط اسلامی که به‏ وجود آمده بود، به همان حالت بساطت خودش باقی بود. بحث در این بود که‏ آن کسی که زعیم امر است، کی باشد؟ و به همین جهت، دستگاه خلافت نیز بر جمیع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت. معاویه یک بساط دیکتاتوری عجیب و فوق العاده ‏ای داشت، یعنی وضع و زمان هم شرایط را برای او فراهم داشت‏ که واقعا اجازه نفس کشیدن به کسی نمی‏داد. اگر مردم می‏خواستند چیزی را برای یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت بود، امکان نداشت. نوشته‏ اند که اگر کسی می‏خواست حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث‏ در فضیلت امام علی (ع) بود، تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمی‏شد که او موضوع‏ را فاش نمی‏کند، نمی‏گفت. می‏ رفتند در صندوقخانه ها و آن را بازگو می‏کردند. وضع عجیبی بود. در همه نماز جمعه‏ ها امیرالمؤمنین را لعن‏ می‏کردند. در حضور امام حسن مجتبی (ع) و امام حسین، امیرالمؤمنین را بالای منبر در مسجد پیغمبر لعن می‏کردند.
به همین دلیل ما می‏ بینیم که تاریخ امام حسین در دوران حکومت معاویه - یعنی بعد از شهادت حضرت امیر تا شهادت خود حضرت امام حسین - یک تاریخ مجهولی است؛ هیچ کس کوچکترین سراغی از امام حسین نمی‏دهد. هیچ کس یک خبری، یک حدیثی، یک جمله ‏ای، یک‏ مکالمه‏ ای، یک خطبه‏ ای، یک خطابه‏ ای و یک ملاقاتی را نقل نمی‏کند. اینها را در یک انزوای عجیبی قرار داده بودند که اصلا کسی تماس هم نمی‏توانست‏ با آنها بگیرد. امام حسین با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر می‏کرد، باز همین طور بود یعنی سه جمله هم از او نقل نمی‏شد، زمینه هر گونه‏ فعالیت گرفته شده بود. در اواخر دوره بنی امیه که منجر به سقوط آنها شد و در زمان بنی‏ العباس عموما - بالخصوص در ابتدای آن - اوضاع طور دیگری شد. البته نمی‏خواهیم‏ آن را به حساب آزادمنشی بنی العباس بگذاریم؛ بلکه باید به حساب طبیعت جامعه‏ اسلامی گذاشت.

به گونه‏ ای که: اولا حریت فکری در میان مردم پیدا شد. در این که چنین حریتی بوده است، آزادی فکر و آزادی عقیده ‏ای وجود داشته، بحثی نیست. اما بحث این است که منشاء این آزادی فکری چه‏ بود؟ و آیا واقعا سیاست بنی العباس چنین بود؟ ثانیا شور و نشاط علمی در میان مردم پدید آمد. یک شور و نشاط علمی ای که در تاریخ بشر کم‏ سابقه است که ملتی با این شور و نشاط به سوی علوم روی آورد؛ اعم از علوم‏ اسلامی - یعنی علومی که مستقیما مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمتهای مختلف ادبیات - و یا علومی که مربوط به اسلام نیست و به اصطلاح‏ علوم بشری است؛ یعنی علوم کلی انسانی است؛ مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات.
این را در کتب تاریخ نوشته ‏اند که ناگهان یک حرکت و یک‏ جنبش علمی فوق العاده ‏ای پیدا می‏شود و زمینه برای اینکه اگر کسی متاع‏ فکری دارد عرضه بدارد، فوق العاده آماده می‏گردد؛ یعنی همان زمینه ‏ای که‏ در زمانهای سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر (ع) و دوره امام صادق (ع) اصلا وجود نداشت، یکدفعه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است‏، بیاید حرف خودش را بگوید. البته در این امر عوامل زیادی دخالت داشت‏ که اگر بنی العباس هم می‏خواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت؛ زیرا نژادهای دیگر - غیر از نژاد عرب - وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه‏ آن نژادها پرشورتر همین نژاد ایرانی بود. از جمله آن نژادها مصری بود. از همه شان قویتر و نیرومندتر و دانشمندتر، بین النهرینی ها و سوریه ای ها بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود.
این ملل مختلف آمدند و خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها، زمینه را برای اینکه‏ افکار تبادل شود فراهم کرد. کسانی هم که مسلمان شده بودند، می‏خواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر در آورند. اعراب آنقدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن کریم نمی‏کردند؛ ولی ملتهای دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل‏ مربوط به آن کاوش می‏کردند که حد نداشت، روی کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب می‏کردند. حال شما از مجموع اینها ببینید چه زمینه‏ ای از نظر فرهنگی برای امام‏ صادق (ع) فراهم بود و امام استفاده کرد. زمینه‏ ای که نه قبلش برای هیچ امامی‏ فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. البته به مقدار کمی برای امام رضا (ع) فراهم بود. برای امام موسی کاظم (ع) که دوباره وضع خیلی بد شد و مسئله زندان و غیره پیش آمد. دیگر ائمه معصومین علیهم السلام نیز همه به همان جوانی جوانمرگ‏ می‏شدند. مسموم می‏شدند و از دنیا می‏رفتند. نمی‏گذاشتند اینها زنده بمانند و الا وضع محیط به گونه ای بود که تا حدی مساعد بود. ولی برای امام صادق (ع) هر دو جهت حاصل شد: هم عمر حضرت طولانی شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان، مساعد بود. حال آیا این امر چقدر ثابت می‏کند تفاوت زمان امام‏ صادق (ع) را با زمان سیدالشهداء؟ یعنی چه زمینه‏ هایی برای امام صادق (ع) فراهم‏ بود که برای سیدالشهداء فراهم نبود؟ سیدالشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند، آب و نانی بخورد و برای خدا عبادت کند و در واقع زندانی‏ باشد و یا کشته شود. ولی برای امام صادق (ع) این جور نبود که یا باید کشته‏ شود و یا در حال انزوا باشد؛ بلکه اینطور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهره ‏برداری را بکند. ما این مطلب را که‏ ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین را ثابت و روشن کردند، درک‏ نمی‏ کنیم. اگر امام صادق (ع) نبود، امام حسین نبود؛ همچنانکه اگر امام حسین‏ نبود، امام صادق (ع) نبود. یعنی اگر امام صادق (ع) نبود، ارزش نهضت امام حسین هم‏ روشن و ثابت نمی‏شد. در عین حالی که امام صادق (ع) متعرض امر حکومت و خلافت‏ نشد، همه می‏دانند که امام صادق (ع) با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفی‏ می‏کرد، نوعی جنگ سرد در میان بود. معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه‏ به وسیله امام صادق (ع) در دنیا پخش شد.

منـابـع

مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 103 و 127-121 و 140-139

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد