عقاید و آراء واصل بن عطا (مرتکب کبیره)
فارسی 2888 نمایش |مناظره واصل و عمرو بن عمید درباره مرتکب کبیره
گفتنی است که واصل در این مساله با دوستش، عمرو بن عبید که شخصیت دوم معتزله و بنابر قولی، موسس این فرقه است و از رای حسن طرفداری می کرده، اختلاف نظر داشته و با وی به مناظره و محاجه پرداخته و، در نهایت، او را تسلیم رای و عقیده خود ساخته است. این مناظره به صورت مختلف از جمله صورت ذیل ثبت شده است:
واصل به عمرو گفت: «ای ابوعثمان (کنیه عمرو) چرا مرتکب گناه کبیره مستحق اسم نفاق است؟» عمرو پاسخ داد: «به این دلیل که خدای متعال فرموده است: «والذین یرمون المحصنات ثم لم ثاتوا باربعه شهدائ فاجلدو هم ثمانین جالده و لا تقبلوهم شهاده ابدا و اولئک هم الفاسقون؛ كساني كه زنان پاكدامن را متهم مي كنند سپس چهار شاهد (بر ادعاي خود) نمي آورند آنها را هشتاد تازيانه بزنيد، و شهادتشان را هرگز نپذيريد، و آنها فاسقانند.» (نور/ 4) و پس از آن، گفته است: «ان المنافقین هم الفاسقون؛ همانا منافقان ایشان فاسقانند.» (توبه/ 67) بنابراین، هر فاسقی منافق است که الف و لام در باب فسق موجود است.»
واصل گفت: «آیا خدای متعال نفرموده است: «ومن لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون؛ و کسانی که حکم نکردند بدانچه خداند فرستاده است، پس آنها ایشانند ستمکاران.» (مائده/ 45) و در آیه دیگر فرموده است: «الکافرون هم الظالمون؛ كافران، خود ستمگرند.» (بقره/ 254) در این آیه هم «الظالمون» معرف به الف و لام است، همچنان که در «القاذف» بود.»
در این هنگام، عمرو قانع و ساکت شد و با واصل معانقه کرد و گفت: «میان من و قول حق عداوتی نیست. قول، قول توست و من پیش حاضران شهادت می دهم که قایل به قول ابوحذیقه (واصل) هستم.»
واصل استدلالش را ادامه داد و گفت: «الست تزعم؛ آیا تو گمان نمی کنی که فاسق خدا را می شناسد و معرفت فقط هنگام قذف (نسبت زنا به زنان پاکدامن) از قلبش بیرون می شود؟ اگر بگویی او همواره خدا را می شناخت، دلیل تو چیست و در حالی که تو او را پیش از قذف منافق می نامی؟ و اگر گمان می کنی که معرفت هنگام قذف از قلبش بیرون رفت، ما می گوییم چرا با ترک قذف آن را داخل قلبش نکرد، همچنن که با قذف خارج ساخته بود؟ پس به عمرو گفت: مگر نه این است که مردم خدا را به ادله می شناسند و با دخول شبهه جاهل به شمار می آیند، پس چه شبهه ای بر قاذف داخل شده تا جاهل و منافق به شمار آید؟»
واصل باز به ادامه سخن پرداخت و گفت: «ای ابوعثمان، کدام یک از نام های محدث سزاوار استعمال است، آنچه همه فرق اهل قبله بدان اتفاق دارند یا آنچه در آن اختلاف کرده اند؟» عمرو گفت: «آنچه در آن اتفاق دارند.» واصل گفت: «نمی بینی که فرق اهل قبله با وجود اختلاف، همه صاحب کبیره را فاسق می نامند و در اسمای دیگر اختلاف دارند؟ خوارج او را کافر فاسق، مرحبه مومن فاسق، شیعه کافر نعمت فاسق و حسن بصری منافق فاسق می نامند، پس همه در تسمیه وی به فاسق اجماع دارند. ما «متفق علیه» را می گیریم و بدان نام می نامیم و از تسمیه وی به «مختلف فیه» خودداری می کنیم، که آن اشبه به اهل دین است.» عمرو گفت: «میان من و حق دشمنی نیست؛ قول، قول توست. من شهادت می دهم و قول خود را رها می کنم و قایل به قول ابوحذیفه واصل هستم.»
ملاحظ می شود که واصل در محاجه با عمرو و استدلال به رای خود سه نوع دلیل به کار می گیرد:
اولا، دلیل نص از قرآن کریم که با ذکر آیات مذکور بدان شاره کرد. ثانیا، دلیل عقلی که آن را با «الست تزعم؛ آیا گمان نمی کنی» آغاز کرد و به «الیس الناس یعرفون الله و.. » به پایان رسانید ثالثا، اجماع که گفت ما قول «متفق علیه» یعنی آنچه را امت بدان اتفاق و اجماع کرده است، می پذیریم و از آن چه مورد اختلاف است، احتراز می جوییم، «فهو اشبه باهل الدین»که آن اشبه به اهل دین است.
رای نهایی واصل در باب مرتکب کبیره
گفتنی است که واصل در مساله مرتکب معصیبت کبیره و توجیه و تبیین عقیده خود یعنی «منزله بین المنزلتین» سخن بسیار گفت و در حد توان با مخالفانش به مباحثه و محاجه پرداخت، که این مساله از مسایل روز و مهم جامعه اسلامی در عصر واصل بود. خلاصه و حاصل سخنش این شد که حکم خداوند درباره هیچ یک از کافران و منافقان و مومنان به مرتکب کبیره منطبق نمی شود و اسم صاحب کبیره غیر اسم آنها و در نتیجه، احکام وی غیر احکام آنهاست. زیرا احکام تابع اسما است، او نه مومن کامل الایمان است و نه کافری که به حد کفر رسیده و متصف به تمام صفات کافر باشد و نه منافق است که حد نفاق بر وی صادق نیست؛ بنابراین، در دنیا در منزلتی میان منزلت ایمان و کفر است اما منزلتش در آخرت چیست؟ آیا میان بهشت و جهنم یعنی در اعراف است یا پس از تعذیب و کیفر دیدن مناسب با معصیتش، با مومنین در بهشت است، یا با کفار مخلد در آتش یا با منافین مخلد در درک اسفل آتش است؟
رای مخالفان واصل درباره نظر وی در این باب
از مکتوبات خود او و همچنین از نوشته های موافقان و هم فکرانش دلیل و شاهدی دردست نیست، ولی طبق نوشته مخالفانش، او معتقد بوده است که متکب کبیره اگر بدون توبه از دنیا برود، مانند کافران مخلد در آتش خواهد بود، چنان که عبدالقاهر بغدادی نوشته است:
«واصل و عمرو در تایید عقاب صاحب کبیره در آتش، با قول به این که او موحد است، نه مشرک و کافر، با خوارج موافقند.»
و لذا گفته شده است که معتزله مخانیث خوارجند، زیرا خوارج چون گناه کاران را مخلد در آتش دانستند، آنها را کافر نامیدند و با آ نها جنگیدند ولی معتزله با انیکه به خلود آنها در آتش عقیده داشتند، نه جرات و جسارت آن یافتند که آنها را کافر بنامند و نه جرات کردند با آنها بجنگند، اسحاق بن سوید عدوی واصل و عمرو را به علت قول به تایید عقاب گناه کاران به خوارج نسبت می دهد و می گوید:
«برئت من الخوارج لست منهم من الغزال منهم و ابن باب»
(مقصود از غزال، واصل و مراد از ابن باب، عمرو بن عبید است).
مخالفان فرقه معتزله و واصل او را به علت قول به «منزله بین المنزلتین» متهم به خروج از اجماع امت کردند؛ ابن راوندی، دشمن سرسخت معتزله نوشت:
«معتزله همه به واسطه قول به «منزله بین المنزلتین» از اجماع خارج شدند، زیرا پیش از ظهور این فرقه، در فساد قول کسانی که گمان می بردند گناهکاران مقربه اسلام نه مومن هستند، نه کافر و نه منافق، اختلافی نبود و همه این قول را فاسد و نادرست می دانستند و مردم را در این مساله سه قول بیش نبود: قول اول، قول خوارج بود که گناهکار مقر را کافر می دانستند. قول دوم، قول مرجئه بود که او را مومن می شناختند و قول سوم، قول حسن بصری بود که قایل به نفاق او بود. و چون واصل بن عطا آمد، در حالی که پیش از وی اجماع بر این بود که قول حق از این سه قول بیرون نیست، از این اقوال بیرون شد و گفت گناه کاران اهل نماز نه مومن هستند، نه کافر و نه منافق، لذا امت اسلامی ادعا کرد که او و همچنین جمیع معتزله در یکی از عقاید بنیادین دینشان از اجماع خارج شده اند.»
رای موافقان واصل درباره نظر وی در این باب
اما خیاط در کتاب الانتصار به نصرت واصل برخاست و در پاسخ ابن راوندی، گفت «واصل بن عطا قولی را که امت قایل بدان نباشد، پدید نیاورده است، تا خارج از اجماع است باشد. و لکن او چون دید که همه امت در تسمیه مرتکب معصیت کبیره به فسق و فجور اتفاق و اجماع دارند و اختلاف در چیزی سوای آن است، او آنچه را به آن اجماع داشتند، گرفت و از آنچه اختلاف دارند، خودداری کرد. تفسیر آن این است که خوارج و پیروان حسن و مرجئه اجماع بر فسق مرتکب کبیره داشتند و همه او را فاسق می نامیدند. فقط خوارج متفرد به این قول بودند که او با وجود فسق و فجور کافر است و فقط مرجئه می گفتند که او با وجود فسق و فجور مومن است. حسن و پیروان وی می گفتند که او با وجود فسق و فجور منافق است.»
واصل گفت «شما در تسمیه مرتکب کبیره به فسق و فجور اجماع کردید و آن به دلیل اجماع شما نام درستی است و قرآن هم در آیه «قاذف» (یعنی آیه قذف) و غیر آن بدان ناطق است. پس، لازم و واجب است که او بدان نام نامیده شود. و اما آن نام هایی که هر یک از شما منفرد به آن هستید، دعوایی است که جز با بینه و شاهدی از کتاب خدا یا سنت نبی او پذیرفته نمی شود. سپس، واصل به خوارج گفت: احکام کفار که مورد اجماع است و در قرآن بدان تصریح شده از مرتکب کبیره زایل و دور است، بنابراین، نام کفر هم از وی زایل می شود زیرا حکم تابع اسم است، همچنانکه اسم تابع فعل است. احکام کافران که مورد اجماع و منصوص در قرآن است، بر دو قسم است؛ خدای عزوجل فرموده است:
«قاتلوا لذین لا یومنون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیه عن ید وهم صاغرون؛ با آنان که به خدا، و روز بازپسین نمی گروند و آنچه را خدا و پیامبرش حرام کرده، حرام نمی کنند و دین حق را نمی پذیرند، از آنانی که کتاب به آنها داده شده (یعنی اهل کتاب) کارزار کنید تا آنکه جزیه بدهند و در حالی که خوارند.» (توبه/ 29)
حکم خداوند درباره اهل کتاب این است و آن از مرتکب کبیره دور است. و خدا فرمود:
«فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتی الذا الثخنتموهم فشدوا الوثاق فاما منا بعد و اما فداء؛ پس چون کافرن را ملاقات کنید، گردن هایشان را بزنید وقتی ایشان را بسیار بکشید، پس بند را سخت کنید، بعد از آن منت نهید یا فدیه بگیرید.» (محمد/ 4)
این حکم خدا در خصوص مشرکین عرب و هر کافری سوای اهل کتاب است؛ این حکم هم از مرتکب زایل است. در سنت مورد اجماع هم آمده است که کافران از مسلمانان ارث نمی برند و در گورستان های اهل قبله دفن نمی شوند و این حکم هم در خصوص مرتکب معصیت کبیره اجرا نمی شود. حکم خدا درباره منافق هم این است که اگر نفاقش را پوشیده نگه دارد و کسی از آن آگاه نباشد و ظاهرش اسلام باشد، او نزد ما مسلم شناخته می شود. آنچه به سود مسلمانان یا به زبان آنهاست، برای او هم هست و اگر کفرش را آشکار سازد، از وی می خواهند توبه کند؛ اگر توبه کرد بر وی باکی نیست و گرنه کشته می شود و این حکم هم از مرتکب کبیره زایل است.
حکم خداوند در حق مومن ولایت، محبت و وعده به بهشت است.
خداوند (جل ذکره) فرموده است: «الله ولی الذین آمنوا؛ خداوند، ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آورده اند.» (بقره/ 257)، «والله ولی المومنین؛ خدا سرور مؤمنان است.» (آل عمران/ 68)، «و بشر المومنین بان لهم من الله فضلا کبیرا؛ مؤمنان را بشارت ده كه براي آنها از سوي خدا فضل و پاداش بزرگي است.» (احزاب/ 47)، «وعدالله المومنین و المومنات جنات تجری من تحته الانهار؛ خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهائي از بهشت وعده داده كه نهرها از زير (درختان) آنها جاري هستند.» (توبه/ 72) و «یوم لا یخزی الله النبی و الذین آمنوا معه؛ روزی که خداوند پیامبر و گروندگان را خوار نمی کند.» (تحریم/ 8) ولی حکم خداوند در خصوص صاحب کبیره این است که او را لعنت کرده و بیزاری جسته و عذابی عظیم برایش آماده ساخته و گفته است: «الا لعنه الله عل الظالمین؛ لعنت خدا بر ظالمان باد.» (هود/ 18) و «ان الفجار لق جحیم؛ و بدكاران در دوزخند.» (انفطار/ 14) به علت قول به «منزله بین المنزلتین» از اجماع امت بیرون رفته است.»
قاعده چهارم، قول واصل در اختلاف سیاسی میان امیرالمومنین علی (ع) و محاربان آن حضرت
به عنوان مثال، گفته می شود که پیش از واصل و همچنین در زمان واصل، مسمانان در خصوص جنگهایی که میان علی (ع) و مخالفانش، از اصحاب جمل: طلحه، زبیر و عایشه و اصحاب صفین: معاویه و پیروان وی و خوارج اتفاق افتاد، سه گروه بودند:
1- شیعه خاص علی (ع)، که او را مصیب و گروه متخاصم و متحارب با او را مخطی، فاسق و حتی کافر می شناختند.
2- خوارج که هم علی (ع) را تکفیر می کردند و هم دشمنان او را. او را به جهت قبول حکمیت و موافقت با تحکیم و دشمنانش را به علت محاربه و جنگ با او.
3- اهل الحدیث که هر دو گروه را مسلمان و مومن می شناختند، اما علی (ع) را مصیب و بر حق و دشمنانش را مجتهد خاطی می داسنتد و خطای در اجتهاد را موجب فسق و کفر نمی انگاشتند. ابن حزم (متوفی 456) نوشته است: «مسلمانان، در خصوص جنگ هایی که میان امیرالمومنین علی (ع) و مخافانش اتفاق افتاد، سه گروه شدند: جمیع شیعه، بعضی از مرجئه، جمهور معتزله و برخی از اهل سنت بر این عقیده شدند که علی (ع) مصیب و مخلفانش همه خطاکار بودند. واصل بن عطا، عمرو بن عبید، ابوالهذیل و طوایفی از معتزله گفتند علی (ع) در جنگ با معاویه و اهل نهر یعنی خوارج مصیب بود، ولی در جنگ با اهل جمل توقف کردند و یکی از دو گروه «لا علی التعیین» را خطاکار دانستند. خوارج گفتند علی در جنگ با اهل جمل و اهل صفین مصیب بود ولی در جنگ با اهل نهر خطا کرد. سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر و جمهور صحابه درباره علی و اهل جمل و اهل صفین توقف کردند. جمهور اهل سنت و ابوبکر بن کیسان هم بدان قول قایل شدند. جماعتی از صحابه و برگزیدگان تابعین و طوایفی از کسانی که پس از آنها آمدند، محاربان با علی (ع) را در جنگ با اصحاب جمل و اصحاب صفین، آنها که در آن دو روز جنگ حضور داشتند، تصویب کردند.»
1- شنیدنی است که سیف الدین آمدی (متوفی 631) در الامامه، آنجا که از اختلاف مسلمانان در واقعه ها و فتنه هایی که این صحابه رخ داده است، سخن می گوید، می نویسد:
«عده ای همچون هشامیه، از فرق معتزله آن وقایع را به کلی و از اصل و ریشه انکار کردند و گفتند عثمان اصلا به محاصره درنیامده و به غیله و خدعه کشته نشده و واقعه جمل و صفین هم اتفاق نیفتاده است. عده ای دیگر به وقوع آن وقایع اعتراف کردند اما در عین حال، به وحدت نظر نرسیدند. برخی ساکت شدند، نه تخطئه کردند و نه تصویب، آنها طایفه ای از اهل سنتند؛ اما برخی دیگر ساکت ننشستند و سخن گفتند، اینها هم اختلاف کردند. بعضی همچون عمرویه یعنی پیروان عمرو بن عبید هر دو گروه را تخطئه و تفسیق کردند. بعضی دیگر به تخطئه یکی از دو گروه حکم کردند، اینها هم اختلاف کردند. بعضی به تخطئه و تفسیق یکی از دو گروه عثمان و قاتلان وی و علی (ع) و مقاتلان با او، «لابعینه» قایل شدند و گفتند هر یک از دو گروه اگر به باقه بقلی (دسته ای سبزی) شهادت دهند، شهادتشان پذیرفته نمی شود، زیرا احتمال می رود که او فاسق باشد؛ اینها واصلیه یعنی پیروان واصل بن عطای معتزلی هستند. و بعضی دیگر به تخطئه یکی از دو گروه به عینه قایل شدند. اینها متفقا قاتلان عثمان و مقاتلان با علی (ع) را و همچنین تمام کسانی را که بر امام متفق علیه قیام کند، خاطی شناختند اما در عین حال اختلاف کردند. بعضی مانند قاضی ابوبکر به تفسیق آنها قایل نشدند ولی بعضی دیگر همچون شیعه و کثیری از صحابه آنها را فاسق دانستند.»
2- رای نهایی در اصل در این باب: از مطالب فوق استفاده شد که واصل در خصوص علی (ع) و محاربان و مقاتلان با آن حضرت قایل به توقف بوده و یکی از دو طرف را لابعینه مخطی می پنداشته است، اما در اینکه توقف وی فقط درباره علی و یارانش و اصحاب جمل یعنی طلحه و زبیر و عایشه بوده یا اطلاق داشته و شامل تمام متقاتلان و متحاربان از جمله اصحاب صفین و خوارج می شده است، به درستی معلوم نیست.
آنچه در بالا از ابن حزم نقل شد، صراحت دارد که توقف و رای وی مخصوص اصحاب جمل است و در خصوص جنگ صفین یعنی معاویه و پیروانش و همچنین اهل نهر، یعنی خوارج امیرالمومنین (ع) را مصیب و مخالفانش را مخطی می شناخته است، اما اشعری قمی در المقالات و الفرق و نوبختی در فرق الشیعه عقیده وی را در خصوص علی (ع) و متحاربان و متقاتلان با او مطلق نقل کرده اند. ظاهر عبارات اسفراینی، بغدادی و ظاهر کلام شریف جرجانی نیز دلالت دارد که توقف واصل فقط در مورد متحاربان در جنگ جمل بوده و از اظهار نظر وی درباره دیگران چیزی ننوشته اند و شهرستانی متحاربان در جنگ صفین را هم افزوده ولی در خصوص متقاتلان جنگ نهروان ساکت شده است.
اما از آنجا که آثار واصل از بین رفته و آنچه از وی می دانیم، از نوشته های دیگران و بیشتر از مخالفان اوست، اظهار نظر قطعی درباره عقیده وی در این مساله سیاسی- دینی حاد که در زمان او از مسایل بسیار پیچیده و مورد اختلاف است اسلامی بوده است، مخصوصا با توجه به ارتباط وی با زیدیه و نظر منفی او نسب به بنی امیه و شهادت او به امامت و خلافت امیرالمومنین علی (ع) گفته شد، بسیار سخت است و اصولا اظهار نظر قطعی ممکن نیست. البته به احتمال می توان گفت که او مانند برخی دیگر در این مساله دچار نوعی شک و تردید بوده و قدرت و جرات اظهارنظر قطعی نداشته است و اصولا او و فرقه اش یعنی معتزله کلامی با معتزله سیاسی و مرجئه ارتباط کامل داشته اند. و این گروه ها در مسایل سیاسی از شجاعت و قدرت تشخیص و صراحت لهجه بی بهره بودند و از نوعی سیاست انفعالی پیروی می کردند که با روح اسلام و عمل اکثر مسلمانان هرگز سازگار نیست.
سایر عقاید و آرای واصل
اطلاعات و ابتکارات واصل محدد به لغات زبان عربی و قواعد ادبی و مسایل عقیدتی و کلامی نبوده، بلکه او در اصول فقه نیز صاحب نظر بوده و عقاید خاصی اظهار داشته است، او که در عهد فقیه نامدار اهل سنت و جماعت، ابوحنیفه، در کوفه می زیسته است و ما می دانیم که واصل و پیروانش از پیشتازان اعمال عقل در اصول دینی، و ابوحنیفه و اتباعش از رهبران به کارگیری عقل در اصول فقهی بوده اند و ملاقات واصل با ابوحنیفه معلوم نشد ولی بعید نیست که واصل در تاسیس اصول فقه با او و پیروانش انباز باشد.
و نخستین کسی است که گفت: حق از چهار طریق شناخته می شود: کتاب ناطق یعنی قرآن، خبر مجمع علیه، حجت عقل و اجماع؛ حجیت کتاب در صورتی است که در آن حتمال تاویل نرود و به اصطلاح نص باشد. خبر هم در صورت حجت است که نه حتی در آن احتمال تواطو (یعنی سازش بر کذب و تراسل) نرود، بلکه اتفاق و اجماع بر عدم تواطو نیز موجود باشد که اگر احتمال تواطو باشد، مطرح یعنی دورافکنده خواهد شد.
همچنین، اولین کسی است که آمدن اخبار و صحت و فساد آنها را به مردم آموخت و خبر را به دو قسم عام و خاص تقسیم کرد و گفت: همچنان که خبر متباین با امر است، خبر عام هم متباین با بر خاص است، یعنی جایز نیست کسی بگوید امیر زندانیان را زد و مقصودش برخی از آنها باشد نه همه آنها، یا برعکس کسی بگوید مثلا فردوسی میهن دوست بود و مقصودش هه ایرانیان باشد و بنابراین، جایز نیست خاص عام باشد که در این حال جایز می شود که عام خاص باشد، همچنین جایز می شود که کل بعض و بعضی کل باشد، پس دلالت خاص مباین با دلالت عام است
نسخ در امر و نهی است نه در اخبار
قابل ذکر است که مسلمانان با قبول جواز و حتی وقوع نسخ اختلاف داشتند که ممکن است نسخ در اخبار واقع شود یا نه؟ گروهی گفتند: نسخ فقط در امر و نهی است و گروهی دیگر آن را در اخبار نیز جایز دانستند.
واصل موافق گروه اول بود و تصریح کرد که نسخ فقط در امر نهی است و در اخبار واقع نمی شود. به روایت ابوهلال عسکری، واصل نخستین کسی است که قایل به این قول شده است. شاید واصل این قول را در برابر شیعه اظهار کرده باشد، که قایل به بدأ هستند و نسخ را در اخبار نیز روا می دانند.
مقصود از محکم و متشابه
معنی الفاظ محکم و متشابه که در آیه مبارکه «هوالذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه بتغاء الفتنه و بتغاء تاویله و ما یعلم تاویله الا االله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولوالالباب؛ او كسي است كه اين كتاب (آسماني) را بر تو نازل كرد، كه قسمتي از آن، آيات «محكم» (صريح و روشن) است، كه اساس اين كتاب مي باشد؛ (و هرگونه پيچيدگي در آيات ديگر، با مراجعه به اينها، برطرف مي گردد). و قسمتي از آن، «متشابه» است (آياتي كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات ديگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفي در آن مي رود؛ ولي با توجه به آيات محكم، تفسير آنها آشكار مي گردد). اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنه انگيزي كنند (و مردم را گمراه سازند)، و تفسير (نادرستي) براي آن مي طلبند؛ در حالي كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمي دانند. (آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهي) مي گويند: «ما به همه آن ايمان آورديم، همه از طرف پروردگار ماست.» و جز صاحبان عقل، متذكر نمي شوند (و اين حقيقت را درك نمي كنند).» (آل عمران/ 5) آمده، از مسایل مهمی است که اذهان مفسران و قرآن پژوهان به طور عام و متکلمان مسلمان را به طور خاص، از جمله معتزله، به خود مشغول داشته و درباره آن اقوال متعددی اظهار شده است. در کتب لغت، «محکم» به معنای استوار و «متشابه» به معنای ماننده آمده است و در تداول علمای دین، محکم به آیه ای گفته می شود که معنایش برای هر دانای به لغت واضح و ظاهر باشد، مانند «ان الله لایظلم الناس شیئا؛ خداوند هيچ به مردم ستم نمي كند.» (یونس/ 44) و متشابه به خلاف آن، مانند «الرحمن علی العرش استوی؛ او خداوندي است رحمان كه بر عرش مسلط است.» (طه/ 20)
واصل نیز مانند دیگران در این باره اندیشیده، اما برخلاف عموم از خود عقیده ویژه ای ابداع کرده و گفته است: مقصود از محکم معصیتی است که خداوند عذاب آن را اعلام کرده است، مانند «و من یقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فیها و غضب الله علیه و لعنه و اعدله عذابا عظیما؛ و هر كسي فرد با ايماني را از روي عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است كه جاودانه در آن مي ماند و خداوند بر او غضب مي كند و از رحمتش او را دور مي سازد و عذاب عظيمي براي او آماده ساخته است.» (نساء/ 93) و نظایر آن، و مقصود از متشابه معصیتی است که خداوند عقاب بر آن را از بندگان پنهان داشته و بیان نفرموده است که بر آن عذاب می کند یا نه. عمرو بن عبید نیز همین عقیده را داشته است.
نبوت امانت الهی است
میان عالمان دین و متکلمان مورد بحث است که نبوت تفضل الهی است بر انبیا، قسرا و جبرا، یا مکتسب به طاعت است. عده ای قایل به قول اول شدند و عده ای دیگر قایل به قول دوم. اشعری در مقالات الاسلامیین، بدون آنکه نامی از واصل ببرد، می نویسد:
«معتزله اختلاف کردند که آیا نبوت جزا و پاداش است یا نه، برخی گفتند جزا و پاداش است و برخی دیگر گفتند جزا و پاداش نیست».
اما قول واصل در این مساله به گونه ای دیگر است و می توان آن را قول سوم به شمار آورد. او گفت نبوت امانتی است که خداونند آن را بدون جبر به کسانی می سپارد که می داند آن را می پذیرند، بدان وفا می کنند و بر آن پایدار می ماند، که خدای تعالی فرمود: «الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ آن را قرار نمی دهد مگر در کسی که می داند به آن وفا می کند و می پذیرد.» (انعام/ 125) و ثوابی که خداوند بر انبیا می دهد، به جهت قبول رسالت و انجام آن است.
منـابـع
محسن جهانگیری- فصلنامه فلسفی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران- شماره 12 صفحه 33-19- زمستان 1385
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها