نمونه هایی از تفال به دیوان حافظ
فارسی 3765 نمایش |فال زدن به دیوان حافظ در ایران شهرت دارد، در این که آیا فال زدن به دیوان حافظ، اساسی دارد یا خرافه می باشد، بین صاحبنظران گفت و گو است. بعضی معتقدند که چون حافظ، همه قرآن را از حفظ داشت و لقب «لسان الغیب» بر او صدق می کرد، فال زدن به دیوانش، ممکن است صحیح باشد، اما برخی آن را بی اصل و اساس می دانند. به هر حال در اینجا مناسب است به سه مورد از فال حافظ که نقل شده توجه کنید:
1. می گویند: مرحوم علامه طباطبائی ( متوفی 25 آبان 1360 ش) هنگامی که از تبریز وارد حوزه علمیه قم شد و خواست کتاب اسفار ملاصدرا ( در علم فلسفه) تدریس کند، حضرت آیة الله العظمی بروجردی برای علامه پیام فرستاد که کتاب فلسفه را در قم تدریس نکند... به هرحال، تا روزی علامه طباطبائی کنار کرسی درس نشسته بود و در این فکر بود که آیا کتاب اسفار را تدریس کند یا نه؟ سرانجام دیوان حافظ را که آنجا بود برداشت و به آن فال زد و آن زا باز کرد و دید در طرف راست صفحه این اشعار است:
عهد وپیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بستم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع بر گردش گردون دون پرور کنم
دوستان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر طمع بر چشمه کوثر کنم
از این اشعار، الهام گرفت و به تدریس اسفار پرداخت و کم کم موفقیت شایانی در این جهت پیدا کرد.
2. گویند: یکی از شخصیت های نیکوکار در شیراز از دنیا رفت. جنازه او را برداشتند تا طبق وصیتش در حافظیه (کنار قبر حافظ) دفن کنند، به دیوان حافظ فال زدند تا ببینند آیا حافظ راضی است یا نه؟ این شعر آمد:
رواق منظر چشم من آشیانه تو است
کرم نما و فرود آی که خانه خانه تو است
3. باز نقل می کنند: بعد از سقوط شاه سلطان حسین صفوی و غلبه افغانها بر ایران، محمود افغان یکی از اقوام خود را به نام «مگس خان»، فرماندار شیراز کرد. وی پس از چند روزی که در شیراز بود، روزی کنار قبر حافظ رفت، بر اثر تعصبات غلطی که داشت تصمیم گرفت قبر حافظ را خراب کند، هرچه اطرافیانش او را نصیحت کردند که از این تصمیم بگذرد، قبول نکرد، سرانجام قرار بر این شد که از دیوان حافظ، در این مورد، فالی بگیرند، وقتی که دیوان را باز کردند، این شعر در آغاز صفحه راست آن آمد:
ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری
مگس خان، با خواندن این شعر سخت تحت تاثیر قرار گرفت، و از روح حافظ طلب عفو و بخشش کرد.
منـابـع
محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه 610 تا 611
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها