حمزه سردار رشید اسلام

در جنگ احد، موقعی که خالد بن ولید از کوه به طرف عبدالله بن جبیر سرازیر شد، یاران عبدالله فرار کردند، و او با عده کمى پایمردى کرد، تا همه در همان دهنه دره کشته شدند، آن گاه خالد از پشت سر به مسلمانان حمله کرد، و قریش در حال فرار رایت جنگ خود را دید که افراشته شده، دور آن جمع شدند، و اصحاب رسول الله (ص) پا به فرار گذاشتند، و شکستى عظیم خوردند، هر کس به یک طرف پناهنده مى شد، و بعضى به بالاى کوه ها مى گریختند. رسول خدا (ص) وقتى این شکست و فرار را دید کلاه خود از سر برداشت و صدا زد «انا رسول الله الى این تفرون عن الله و عن رسوله؛ من رسول خدایم، به کجا مى گریزید، آیا از خدا فرار مى کنید و آیا از رسول خدا مى گریزید؟»
در این هنگام «هند» (دختر عتبه زن ابوسفیان مادر معاویه) در وسط لشکر بود، و میل و سرمه دانى در دست داشت، هر گاه مردى از مسلمانان را مى دید که پا به فرار گذاشته آن میل و سرمه دان را جلو او مى برد، که بیا سرمه بکش، که تو مرد نیستى.
حمزة بن عبدالمطلب مرتب بر لشکر دشمن حمله مى برد، و دشمن از جلو شمشیرش مى گریختند، و احدى نتوانست با او مقابله کند، در این بین هند "همسر ابو سفیان" به مردى به نام وحشى قول داده بود که «اگر محمد و یا على و یا حمزه را به قتل برسانى فلان جایزه را به تو مى دهم.» و وحشى که برده اى بود از جبیر بن مطعم، و اهل حبشه با خود گفت: «اما محمد را نمى توانم به قتل برسانم، و اما على را هم مردى بسیار هوشیار یافته ام که بسیار به اطراف خود نظر مى اندازد، و از ضربت دشمن بر حذر است، امیدى به کشتن او نیز ندارم، به ناچار براى کشتن حمزه کمین گرفتم ناگهان در زمانى که داشت مردم را فرارى مى داد، و از کشته پشته مى ساخت، از پیش روى من عبور کرد، و پا به لب نهرى گذاشت، و به زمین افتاد من حربه خود را گرفتم و آن را دور سرم چرخانده و به سویش پرتاب کردم، حربه ام در خاصره او فرو رفت، و از زیر سینه اش برون شد و به زمین افتاد من خود را به او رسانده، شکمش را دریدم و جگرش را بیرون آورده نزد هنده بردم، گفتم: این جگر حمزه است، هنده آن را از من گرفت، و در دهان خود نهاده گاز گرفت، و خداى تعالى جگر حمزه را در دهان آن پلید مانند داعضه (استخوان سر زانو) سخت و محکم کرد، هنده قدرى آن را جوید و بعد بیرون انداخت.»
رسول خدا (ص) فرمود: «خداى تعالى فرشته را واداشت تا آن جگر را به بدن حمزه ملحق کند.» وحشى مى گوید: «هنده بعد از این کار کنار جسد حمزه آمد، و آلت و دو گوش و دست و پاى حمزه را قطع کرد.»
هند به هنگام ضعف مسلمانان با گروهی از زنان وارد میدان شدند و به شنیع ترین عمل یعنی بریدن گوش و بینی شهدا دست زدند و از اعضای بریده برای خود گردنبند و خلخال درست کردند و گردنبند و گوشوارهای طلایی خود را قاتل «حمزه»، (وحشی) بخشیدند حتی به این هم اکتفا نکردند. پس از خاموشی آتش نبرد، پیامبر در میدان نبرد به گردش پرداخت، وقتی چشمش به بدن مثله شده ی حمزه افتاد خشم خاصی بر او دست داد و گفت: «اگر بر قریش دست یابم، سی نفر از آنان را مثله می کنیم که در میان عرب سابقه ای نداشته باشد.»
پیامبر (ص) در این اندیشه و گفتگو بود که وحی الهی فرود آمد و او را به عدل در مقام مجازات، دعوت نمود و چنین فرمود: «و إن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین* و اصبر و ما صبرک إلا بالله و لا تحزن علیهم و لا تک فى ضیق مما یمکرون؛ و اگر سزا مى دهید، مانند آنچه با شما کرده اند سزا دهید، و اگر صبورى کنید بى شک همان براى صابران بهتر است. و صبور باش که صبر تو جز به توفیق خدا نیست، و بر ایشان محزون مباش و از آن مکرى که مى کنند دل تنگ مدار.» (نحل/ 126- 127)


Sources :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏4 صفحه 16

  2. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 6 صفحه 388

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/110075