شناسایی منافقین در جنگ تبوک

گروهى از منافقان نزد پیامبر آمدند و پس از بیان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن، اجازه خواستند که آنها را از شرکت در میدان "تبوک" معذور دارد، و پیامبر به این عده اجازه داد. خداوند در نخستین آیه مورد بحث پیامبرش را مورد عتاب قرار مى دهد و مى گوید: «عفا الله عنک لم أذنت لهم؛ خداوند تو را بخشید، چرا به آنها اجازه دادى که از شرکت در میدان جهاد خود دارى کنند؟!» (توبه/ 43) چرا نگذاشتى آنها که راست مى گویند از آنها که دروغ مى گویند شناخته شوند و به ماهیت آنها پى برى؟ «حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین».
در اینکه عتاب و سرزنش فوق که توأم با اعلام عفو پروردگار است دلیل بر آن است که اجازه پیامبر (ص) کار خلافى بوده، یا تنها "ترک اولى" بوده، و یا هیچکدام، در میان مفسران گفتگو است. بعضى آن چنان تند رفته اند، و حتى جسورانه و بى ادبانه نسبت به مقام مقدس پیامبر (ص) گفته اند که آیه فوق را دلیل بر امکان صدور گناه و معصیت از او دانسته اند، و لا اقل ادبى را که خداوند بزرگ در این تعبیر نسبت به پیامبرش رعایت کرده که نخست سخن از "عفو" مى گوید و بد "مؤاخذه" مى کند رعایت نکرده اند و به گمراهى عجیبى افتاده اند.
انصاف این است که در این آیه هیچگونه دلیلى بر صدور گناهى از پیامبر (ص) وجود ندارد، حتى در ظاهر آیه، زیرا همه قرائن نشان مى دهد چه پیامبر (ص) به آنها اجازه مى داد و چه اجازه نمى داد این گروه منافق در میدان "تبوک" شرکت نمى جستند، و به فرض که شرکت مى کردند نه تنها گرهى از کار مسلمانان نمى گشودند بلکه مشکلى بر مشکلات مى افزودند، چنان که در چند آیه بعد مى خوانیم: «لو خرجوا فیکم ما زادوکم إلا خبالا؛ اگر آنها با شما حرکت مى کردند جز شر و فساد و سعایت و سخن چینى و ایجاد نفاق کار دیگرى انجام نمى دادند!» (توبه/ 47)
بنابراین هیچگونه مصلحتى از مسلمانان با اذن پیامبر (ص) فوت نشد، تنها چیزى که در این میان وجود داشت این بود که اگر پیامبر (ص) به آنها اجازه نمى داد مشت آنها زودتر باز مى شد و مردم به ماهیتشان زودتر آشنا مى شدند ولى این موضوع چنان نبود که از دست رفتن آن موجب ارتکاب گناهى باشد، شاید فقط بتوان نام ترک اولى بر آن گذارد به این معنى که اذن دادن پیامبر (ص) در آن شرائط، و در برابر سوگندها و اصرارهاى منافقین هر چند کار بدى نبود اما ترک اذن از آن هم بهتر بود تا این گروه زودتر شناخته شوند.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که عتاب و خطاب مزبور جنبه کنایى داشته و حتى ترک اولى نیز در کار نباشد، بلکه منظور بیان روح منافقگرى منافقان با یک بیان لطیف و کنایه آمیز بوده است. این موضوع را با ذکر مثالى مى توان روشن ساخت فرض کنید ستمگرى مى خواهد به صورت فرزند شما سیلى بزند، یکى از دوستانتان دست او را مى گیرد شما نه تنها از این کار ناراحت نمى شوید بلکه خوشحال نیز خواهید شد، اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت عتاب آمیز به دوستتان مى گوئید: "چرا نگذاشتى سیلى بزند تا همه مردم این سنگدل منافق را بشناسند"؟! و هدفتان از این بیان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست که در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است.
مطلب دیگرى که در تفسیر آیه باقى مى ماند این است که مگر پیامبر (ص) منافقان را نمى شناخت که خداوند مى گوید: مى خواستى به آنها اذن ندهى تا وضع آنها بر تو روشن گردد. "پاسخ" این سؤال این است که "اولا" پیامبر (ص) از طریق علم عادى به وضع این گروه آشنایى نداشت و علم غیب براى قضاوت درباره موضوعات کافى نیست، بلکه باید از طریق مدارک عادى وضع آنها روشن گردد، و "ثانیا" هدف تنها این نبوده که پیامبر (ص) بداند بلکه ممکن است هدف این بوده که همه مسلمانان آگاه شوند، هر چند روى سخن به پیامبر (ص) است.
سپس به شرح یکى از نشانه هاى مؤمنان و منافقان پرداخته مى گوید: «لا یستأذنک الذین یؤمنون بالله و الیوم الآخر أن یجاهدوا بأموالهم و أنفسهم؛ آنها که ایمان به خدا و سراى دیگر دارند هیچگاه از تو اجازه براى عدم شرکت در جهاد با اموال و جانها، نمى خواهند.» (توبه/ 44)
بلکه هنگامى که فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى شتابند و همان ایمان به خدا و مسئولیتهایشان در برابر او، و ایمان به دادگاه رستاخیز آنان را به این راه دعوت مى کند و راه عذرتراشى و بهانه جویى را به رویشان مى بندد. «و الله علیم بالمتقین؛ خداوند به خوبى افراد پرهیزکار را مى شناسد و از نیت و اعمال آنها کاملا آگاه است.» (توبه/ 44)
سپس مى گوید: «إنما یستأذنک الذین لا یؤمنون بالله و الیوم الآخر؛ تنها کسانى از تو اجازه براى عدم شرکت در میدان جهاد مى طلبند که ایمان به خدا و روز جزا ندارند.» (توبه/ 45)
سپس براى تاکید عدم ایمان آنها مى گوید: «و ارتابت قلوبهم؛ آنها کسانى هستند که دلهایشان مضطرب و آمیخته با شک و تردید است.» (توبه/ 45) به همین دلیل در این شک و تردید گاهى قدم به پیش مى گذارند و گاهى باز مى گردند و پیوسته در حیرت و سرگردانى به سر مى برند و به همین جهت منتظر پیدا کردن بهانه و کسب اجازه از پیامبرند (فهم فی ریبهم یترددون) گرچه صفات فوق به شکل فعل مضارع ذکر شده است ولى منظور از آن بیان صفات و حال منافقان و مؤمنان است و ماضى و حال و مضارع در آن تفاوت نمى کند.
به هر حال مؤمنان در پرتو ایمانشان تصمیم و اراده اى محکم و خلل ناپذیر دارند راه را به روشنى دیده اند، مقصدشان معلوم، و هدفشان مشخص است، به همین دلیل با عزمى راسخ و بدون تردید و دودلى با گامهایى استوار به پیش مى روند. اما منافقان چون هدفشان تاریک و نامشخص است گرفتار حیرت و سرگردانى هستند و همیشه به دنبال بهانه اى براى فرار از زیر بار مسئولیتها مى گردند. این دو نشانه مخصوص "مؤمنان" و "منافقان" صدر اسلام و میدان جنگ "تبوک" نبود بلکه هم امروز نیز "مؤمنان راستین" را از "مدعیان دروغین" با این دو صفت مى توان شناخت، مؤمن، شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحیر و عذرتراش!

 


Sources :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏7 صفحه 428

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/110113