ریاست مدینه در فلسفه سیاسی فارابی

فارابی

ابونصر فارابى، بزرگترین فیلسوف دوره میانه است که اندیشه هاى او از دیدگاه «فلسفه مدنى» نخستین، مهمترین و واپسین تلاشها در جهت تأسیس و تدوین نظامى از اندیشه عقلى، در سیاست دوره اسلامى است. درباره اندیشه فارابى و تبعا، فلسفه سیاسى اسلامى، آنچه اهمیت اساسی دارد، ارزیابى نسبت این اندیشه با ساخت قدرت دوره میانه و بنابراین، بازتاب و باز تولید اقتدارگرایى آن در اندیشه سیاسى فیلسوفان این دوره است. به دلیل جو حاکم بر این دوره بود که فارابى با تکیه بر مقدماتى که داشت، هرگز نتوانست ساختار و منطق اقتدارى قدرت سیاسى رابه نقد و چالش فرا خواند; بلکه با حفظ و تکیه بر همان ساختار، که بر بنیاد «نظم سلطنت» استوار بود، طرحى فلسفى از حکومت دانشمندان ارائه کرد. وى در پاسخ به این پرسش قدیمى که; چه کسى باید حکومت کند؟ تصریح نمود که اگر قدرت، خیر است و اگر منشأ فساد در حکومت و مدینه، اشخاص جاهل هستند، تنها راه حل، آن است که شخص حکیم و دانشمند در رأس حکومت قرار گیرد. اما هر کسى نمى تواند دانش و توانایى لازم براى ریاست مدینه را داشته باشد: «و رئیس المدینه الفاضله لیس یمکن ان یکون اى انسان اتفق» زیرا ریاست فقط به دو چیز تحقق مى یابد; یکى آنکه به طور فطرى و طبیعى مهیا و ماده ریاست باشد، و دوم به واسطه هیئت و ملکه خاص ارادى; که قهرا براى کسى حاصل مى شود که بالطبع چنین فطرت ریاست دارد. به نظر فارابى، با هر صناعت و فطرتى نمى توان ریاست کرد; بلکه اکثر صنایع به گونه اى هستند که براى خدمت در مدینه بوده و اکثر فطرتها; فطرت خدمت و نه ریاست مى باشند. بدین سان، لازم است که رئیس مدینه; صناعت، ملکه، دانش و ویژگیهاى منحصر به فردى داشته باشد.

خصال دوازده گانه رئیس اول
فارابى در «آراء اهل مدینه فاضله» خصال دوازده گانه اى را براى رئیس اول در نظر مى گیرد. همو که مطابق مبناى خود; عقل و وحى، و فلسفه و نبوت را دو راه مطمئن براى اتصال به فیض الهى، توسط عقل فعال مى داند، رئیس مدینه را به اعتبار شریعت یا حکمت، فیلسوف/ نبى مى خواند: «و هرگاه این امر در هر دو جزء قوه ناطقه; یعنى جزء نظرى و جزء عملى آن حاصل شود و سپس در قوه متخیله; در این صورت، این انسان، همان انسانى است که به او وحى مى شود و خداوند، عز و جل، به وساطت عقل فعال به او وحى مى کند.... پس به واسطه فیوضاتى که از عقل فعال به عقل منفعل او افاضه مى شود، حکیم و فیلسوف و خردمند کامل باشد و به واسطه فیوضاتى که از او به قوه متخیله اش افاضه شود، نبى و منذر بود از آینده، و به واسطه وجودى که وجود الهى در آن تعقل مى شود، از جزئیات امور در حال حاضر خبر مى دهد... و این چنین انسانى به تمام افعالى که به واسطه آنها مى توان به سعادت رسید، واقف و آشنا مى باشد و این نخستین شرط از شرایط رئیس است.»

نبوت فلسفى رئیس مدینه

رئیس مدینه، در اندیشه معلم ثانى، مقدم بر مدینه بوده و وجود و دوام شهر قائم به او است: «هر گاه اتفاق بیفتد که ریاست شهر فاقد عنصر حکمت شود، در این هنگام، مدینه فاضله فاقد پادشاه و رئیس مانده و در معرض تباهى قرار مى گیرد و سرانجام اگر حکیمى یافت نشود که بدو حکمت فزاید، طولى نخواهد کشید که آن مدینه تباه و فنا گردد.» اما ازسوى دیگر، فارابى با ارتقاء و الحاق فیلسوف به مقام نبى، هر چند به لحاظ عقلى، امکان استمرار نبوت فلسفى را طرح مى کند; اما با توجه به «خاتمیت» نبوت و شریعت اسلامى، مدینه فاضله را به بن بست عدم امکان، و افقى دست نیافتنى مى راند; زیرا که با بسته شدن دایره نبوت در اندیشه اسلامى، و نیز این نکته که تحقق فیلسوفى همشأن نبى، تعلیق به محال است، فارابى ناگزیر مى شود که از نظام سیاسى مطلوب خود در این جهان دست کشیده و آن را به عالم مجردات عقلى براند.
برخلاف افلاطون، بن بست عدم امکان تحقق مدینه فاضله، واپسین سخن فارابى در سیاست نیست. وى به عنوان حکیمى که همه اندیشه خود را در جهت نفى تغلب به کار گرفته، فلسفه یونانى را با امامت شیعى جمع نموده و سیاستى را تأسیس و تدوین کرد که ساختار درونى آن با ساختار و منطق درونى تشیع هماهنگ است. در واقع، فارابى در شرایطى که رئیس اول مدینه فاضله را افقى دست نیافتنى مى داند; اما بر خلاف افلاطون، ناگزیر به پذیرش تغلب در هرگونه عمل سیاسى نمى شود. وى با طرح سطوحى از رؤساى فاضله، که هرکدام کم و بیش سهمى از حکمت و فضیلت دارند، راهى را مى گشاید که به قلمرو فکر شیعه در امکان عمل به فضیلت و نیل به سعادت در زندگى سیاسى منتهى مى شود.

مبانی تقسیم صنوف رؤساى مدینه فاضله

فارابى با توجه به تلازم عقل و شرع از یک سو، و نیز وحدت یا تعدد حاکمان از سوى دیگر، رؤساى مدینه فاضله را به چهار صنف تقسیم مى کند; رئیس اول، رؤساى افاضل، رئیس سنت و رؤساى سنت. همین تقسیم در اخلاق ناصرى و توسط خواجه نصیر طوسى نیز تکرار شده است. منظور از رئیس اول یا رئیس حکمت، فردى است که شرایط حکمت، تعقل، قدرت در اقناع، تخییل، جهاد، و نیز، سلامت اعضاء داشته باشد. ریاست افاضل در صورتى است که مجموع آنها در تعدادى افراد حاصل شود. رئیس سنت یا رؤساى سنت در شرایطى است که هر دو نوع ریاست اول و دوم مفقود بوده و فرد یا افرادى که عالم به سنن آنان هستند، به تدبیر و ریاست مدینه قیام مى کنند. فارابى در فصول منتزعه، و نیز خواجه نصیر طوسى، هر چند در گفتار خود انواع ریاست حکمت را به ریاسات سنت تقدم داده و بدین سان، فلسفه را بر سنت ترجیح داده اند; اما فارابى در «کتاب المله» به صراحت بر یکسانى و برابرى اعتبار آن دو حکم مى کند. وى به طور کلى، فلسفه را جزء ضرورى در ریاست مدینه مى داند و در صورت عدم امکان رهبرى فیلسوف واحد، به گونه اى از رهبرى جمعى نظر دارد که فلسفه در آن جمع حضور دارد. اما فارابى آنگاه که به جامعه اسلامى نظر دارد و از این حیث که بر جمع و مطابقت دین و فلسفه مى اندیشد، پیامبر اسلام (ص) را رئیس اول مدینه فاضله در تمدن اسلامى معرفى مى کند که هم شأن رئیس فیلسوف در مدینه هاى غیر دینى است. معلم ثانى، با تطبیق و انتقال ساختار و لوازم «مدینه فیلسوف» به «امت نبى»، عناصر جدیدى به فلسفه سیاسى یونانى اضافه مى کند که در عین حال، الزامات منطقى این افزوده ها، شرط حکمت را از ریاست مدینه/ امت اسلامى حذف نموده و فلسفه سیاسى را به کلى به حاشیه مى راند.

ریاست فاضله در مدینه و امت

فارابى که در «المله» به ارزیابى فلسفى از زندگى سیاسى در جامعه اسلامى مى پردازد، ریاست فاضله در مدینه/ امت را به دو قسم تقسیم مى کند; نخست ریاست اولى و دیگرى، ریاست تابعه. فارابى پیامبر اکرم (ص) را مصداق تام ریاست اولى تعریف مى کند که با وضع مقررات و سنن جدید، امت را از سنتها و سیرتهاى جاهلى به سنن و سیرتهاى فاضله منتقل نموده است. اما ریاست تابعه، که او را رئیس سنت و پادشاه سنت نیز مى نامد، ریاستى است که بى آنکه رأسا شریعتى آورده باشد، با شناخت و اجراى شریعت پیامبر (ص) در جامعه، موجب حفظ سنت الهى و ممانعت از رخنه آداب و رسوم جاهلى در زندگى مؤمنان مى گردد.
رئیس سنت که لازم است به تمام تصریحات واضع شریعت، و احکام و قوانین او آشنا شود، براى استنباط احکام زندگى، ناگزیر است که مجهز به صناعت فقه باشد; «فیضطر حینئذ الى صناعه الفقه.» و بدین لحاظ که فقه نیز همانند فلسفه، دو بخش نظرى و عملى دارد، و به اعتبار یکسانى حقیقت فلسفه و دین، ماهیت احکام فقیه و فیلسوف واحدند. جایگاه فقیهان در جامعه اسلامى شبیه فیلسوف و متعقل در دیگر جوامع خواهد بود. فارابى سرانجام نتیجه مى گیرد که فقیه از آن روى که به اعتبار شریعت خاص (شریعت اسلامى) مبادى و مقدمات استنباطش نوعا «نقلى» است، و آراء خود را از منبع «مله» و شریعت اخذمى کند، در ریاست جامعه اسلامى نیازمند فلسفه نخواهد بود; «و اماالتابعه لها، التى رئاستها سنیه، فلیس تحتاج الى الفلسفه بالطبع.»
بدین سان، ابونصر فارابى که نخستین فیلسوف بزرگ و بنیانگذار فلسفه سیاسى در جهان اسلام است، با واگذارى ریاست امت اسلامى و تدبیر زندگى سیاسى مؤمنان به فقیه و اصحاب شریعت، دنیاى پرتلاطم سیاست را براى همیشه ترک مى کند. فیلسوف مسلمان که تمام مسئولیت زندگى سیاسى را با همه الزامات و پیامدهاى آن به فقیهان شریعتمدار وانهاده است، دلیل چندانى براى ادامه تأملات فلسفى در سیاست مدن ندارد. به همین دلیل است که فلسفه اسلامى پس از بنیانگذارآن، در قلمروهایى غیر از سیاست مدن، و به ویژه در اخلاق فردى و الهیات و فلسفه اولى، بسط یافت.


Sources :

  1. پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا

  2. پایگاه اطلاع رسانی حوزه

  3. سیدحسین نصر- تاریخ فلسفه اسلامی- ترجمه جمعی از نویسندگان- حکمت- تهران‌- 1383

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/111105