اقسام حرکت جوهریه

قبل از پرداختن به بحث چند نكته را یادآوری چند نكته الزامی است:
1- حركت جوهریه در واقع نو شدن دمادم وجود جوهر است و ربطى به حركات ستارگان و كهكشان ها و سحابی ها ندارد همچنین حركات اتم ها و ملكول ها و حركات ذرات درون اتم به دور هسته و حتى اگر حركتى در درون هسته هم فرض شود ربطى به حركت جوهریه نخواهد داشت زیرا همه اینها حركت در مكان و اعراض است و اساسا حركت جوهریه مسئله اى است فلسفى و عقلى نه علمى و تجربى.

2- اعراضى كه ساكن و بى حركت به نظر مى رسند داراى حركت نامحسوس دائمى هستند زیرا وجود آنها هم در بستر زمان گسترده است و تا یك جزء زمانى از آنها نابود نشود جزء دیگرى پدید نمى آید بنابراین همه جهان مادى یكسره در حال نابود شدن و پدید آمدن و نو شدن مى باشد و هیچ موجود ثابت و ساكنى در آن یافت نمى شود و به دیگر سخن وجود سكون نسبى است و سكون مطلقى وجود نخواهد داشت.

3- ممكن است یك موجود مادى در زمان واحد داراى حركات متعددى باشد چنانكه كره زمین مانند همه جواهر مادى حركتى جوهرى دارد و بر اساس آن دائما وجودش نو مى شود و همچنین همه صفات و اعراضش نو به نو به وجود مى آیند به علاوه هم بدور خودش و هم به دور خورشید مى چرخد و نیز حركات دیگرى دارد كه دانشمندان علم هیئت اثبات كرده اند. همچنین ممكن است جسمى بتبع جسم متحرك دیگرى داراى یك یا چند حركت تبعى باشد مثلا موجودات روى زمین بتبع آن حركاتى دارند هر چند خودشان مستقلا حركت نكنند چنانكه خود زمین بتبع منظومه شمسى حركتى در كهكشان و بتبع كهكشان حركتى در فضا دارد بنا بر این وحدت متحرك هیچگاه دلیل وحدت حركت نخواهد بود هر چند وحدت شخصى حركت بدون وحدت متحرك معنى ندارد.

4- گاهى حركات متعدد مستقیما به متحرك نسبت داده مى شود ولى گاهى هم حركتى به واسطه حركت دیگرى عارض متحرك مى شود و بدون آن امكان تحقق ندارد. چنانكه حركت مارپیچى زمین بواسطه حركت انتقالى آن حاصل مى شود و در واقع صفتى براى این حركت مى باشد یا حركت اتومبیل متصف به افزایش یا كاهش تدریجى سرعت شتاب مى شود یا حركت جوهرى اجسام متصف به اشتداد و تكامل مى گردد چنین حركاتى را مى توان حركت بر حركت نامید.

5- مفهوم سرعت از نسبت بین زمان و مسافت بدست مى آید و از این روى خود زمان متصف به سرعت نمى شود و طبعا شتاب و افزایش یا كاهش سرعت هم در باره آن مفهومى نخواهد داشت بنا بر این آنچه گفته مى شود كه زمان به تندى یا كندى مى گذرد و بنام زمان روانشناختى نامگذارى مى گردد تعبیرى مسامحه آمیز و مبنى بر كیفیت درك گذشت زمان مى باشد نظیر این مطلب در باره زمان فیزیكى هم جارى است.

اقسام حركت جوهری
حركت جوهریه مانند دیگر حركات خود بخود اقتضاى تكامل و اشتداد ندارد و دلایل وجود آن هم چیزى بیش از تغیر تدریجى و نو به نو شدن وجود جوهر را اثبات نمى كند از این روى مانند حركات عرضى مى توان سه حالت را براى آن در نظر گرفت یا آن را به سه قسم تقسیم نمود:
1- حركت یك نواخت كه همه اجزاء بالقوه جوهر از نظر كمال و مرتبه وجود مساوى باشند.
2-حركت اشتدادى كه هر جزء مفروضى از آن كاملتر از جزء سابق باشد.
3- حركت تضعفى یا نزولى كه هر جزء لاحقى ضعیفتر و ناقصتر از جزء سابق باشد.

و مى توان حركتهاى اشتدادى و تضعفى را مركب از دو حركت شمرد كه یكى بواسطه دیگرى عارض متحرك مى شود و حركت بى واسطه نمایانگر بقاء جوهر و حركت باواسطه نمایانگر تكامل یا تنزل آن باشد نظیر حركت شتاب دار كه افزایش یا كاهش سرعت آن حركتى صعودى یا نزولى روى حركت مكانى یا حركت دیگرى به شمار مى رود و مى توان حركتى را كه در آغاز شتاب مثبت و سپس شتاب منفى دارد بصورت خط مستقیمى نمایش داد كه از همان نقطه آغازش خطى منحنى روى آن رسم مى شود و سپس در نقطه پایانى به آن مى پیوندد و قوس صعودى آن نمودار شتاب مثبت و قوس نزولى آن نمودار شتاب منفى مى باشد. این تصویر در مورد جوهرهایى كه داراى دو صورت متراكب باشند مصداق روشنترى پیدا مى كند بدین ترتیب كه صورت زیرین داراى حركت جوهرى یكنواختى باشد و مرتبه وجود آن تكامل یا تنزلى پیدا نكند ولى صورت فوقانى داراى حركت صعودى یا نزولى باشد بعنوان مثال عناصر تشكیل دهنده گیاه به همان حالت اولیه باقى مى مانند اما صورت نباتى تدریجا تكامل مى یابد و سپس وارد مرحله ذبول و انحطاط مى گردد و سرانجام فاسد و نابود مى شود و آن همان نقطه پیوستن قوس نزولى به خط مستقیم مى باشد. اما كسانى كه به استناد بعضى از تعریفات حركت ضرورت تكاملى بودن آن را استنباط كرده اند در مورد حركت جوهریه هم قائل شده اند به اینكه لزوما اشتدادى و تكاملى است هر چند حس ما نتواند اشتداد آن را درك كند و همچنین حركات نزولى و تضعفى را حركاتى بالعرض قلمداد كرده اند.

رابطه حركت جوهریه با قوه و فعل
قوه و فعل دو مفهوم انتزاعى است كه از نسبت بین دو موجود متقدم و متاخر و بقاء موجود سابق یا جزئى از آن در موجود لاحق انتزاع مى شود اكنون با توجه به اینكه همه موجودات مادى دائما در حال نو شدن و پدید آمدن و نابود شدن هستند این سؤال مطرح مى شود كه چگونه مى توان بقاء موجود سابق را تصور كرد و تعریف قوه و فعل را بر مبدا و منتهاى حركت تطبیق نمود. گاهى به این صورت پاسخ داده مى شود كه هر چند موجود سابق عینا باقى نمى ماند ولى كمال وجودى آن در موجود لاحق محفوظ مى ماند و نتیجه گرفته مى شود كه هر حركتى تكاملى و اشتدادى مى باشد. اما علاوه بر اینكه نتیجه مذكور با واقعیات عینى وفق نمى دهد اصل پاسخ هم مشكل اساسى را حل نمى كند زیرا با توجه به معدوم شدن موجود سابق باقى ماندن كمال آن جز این معنایى نخواهد داشت كه موجود لاحق در مقام مقایسه با آن كامل تر مى باشد و بازگشت آن به این است كه باقى ماندن چیزى از موجود بالقوه در موجود بالفعل لازم نیست و این معنى با فرض توالى موجودات متعدد كه هر كدام كامل تر از دیگرى باشد و با تفسیر حركت به توالى فعلیت ها كه در حكم توالى سكونات است نیز سازگار مى باشد. ممكن است گفته شود كه بنا بر قول به ثبوت حركت اجزاء سابق و لاحق تعدد بالفعلى ندارند و همگى با وجود واحدى موجود هستند بر خلاف قول به توالى سكونها كه هر كدام وجود بالفعل خاصى خواهند داشت و نیز در صورت اول یك وجود سیال تا بى نهایت قابل تجزیه مى باشد بر عكس صورت دوم كه مبنى بر وجود اجزاء محدود و تجزیه ناپذیر مى باشد. ولى سخن در باره قوه و فعل بعنوان مبدا و منتهاى حركت است كه خارج از متن حركت مى باشد نه در باره اجزاء بالقوه حركت توضیح آنكه حركت را به خروج و سیر تدریجى از قوه به فعل تعریف كرده اند كه قوه مبدا حركت و فعلیت منتهاى آن بشمار مى رود و اما قوه نامیدن جزء سابق حركت نسبت به جزء لاحق اصطلاح خاصى است كه به حسب آن بقاء چیزى از جزء سابق لازم شمرده نمى شود و در این صورت دیگر جایى براى سیر تدریجى از قوه به فعل و فاصله زمانى بین آنها باقى نمى ماند.
بنظر مى رسد كه تطبیق تعریف مزبور بر حركات جوهرى بسیار دشوار است و تنها در مورد صورتهاى متراكب كه صورت زیرین قبلا موجود باشد مى توان آن را نسبت به تحقق صورت فوقانى كه عین حركت جوهریه مى باشد بالقوه دانست هر چند خودش هم عین حركت است زیرا بقاء جزئى از حركت آن هنگام تحقق یافتن صورت فوقانى كافى است اما در مورد حركت جوهرى بسیط و یك نواخت نمى توان قوه و فعل را بعنوان دو موجود خارج از متن حركت و بعنوان مبدا و منتهاى آن اثبات كرد. راستى اگر فرض كنیم كه تنها جسم بسیطى در عالم وجود داشته باشد و همواره با همان مرتبه وجودى خاص خودش در طول زمان باقى بماند و پیوسته اجزاء بالقوه آن موجود و معدوم گردد آیا ضرورتى دارد كه موجودى قبل یا بعد از آن به عنوان مبدا یا منتهاى آن وجود داشته باشد. بنابراین رجحان تعریف تغیر تدریجى براى مطلق حركت بر سایر تعاریف وضوح بیشترى مى یابد.


Sources :

  1. محمدتقی مصباح يزدی- آموزش ‏فلسفه- انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی- 1366

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/111123