رابطه فرهنگ غرب و الهیات مسیحی

الهیات

یکی از عرصه های مهمی که تجددگرایی در آن تحولات و جهت گیری های تازه پدید آورد، الهیات است و چون جریان مدرنیسم به نهضتی برای مدرنیزه کردن عقاید کلامی دینی و کنار گذاشتن یا دست کم جرح و تعدیل پاره ای از اعتقادات رایج در کلیسا تبدیل شد، گروههای مختلف مسیحی در برابر فرهنگ مدرن مواضع گوناگونی یافتند. چرا که مدرنیسم لوازمی برای مسیحیت داشت. فردگرایی از اصول اساسی مدرنیسم به شمار می رود. فردگرایی موجب شد بعد اجتماعی دین کنار گذاشته شود. بسیاری از جامعه شناسان این نکته را مطرح کرده اند که دین در جهان غرب به نحو فزاینده ای شخصی شده است. پس نخستین تأثیر، خصوصی سازی دین بود. دین زدایی نیز از لوازم فرهنگ مدرن بود. به گفته پی. هورستن جامعه، فرهنگ، زندگانی شخصی و دین آن گاه که دیگر به واقعیتی برتر ارجاع نشود و عقلانیت سیطره افکند، انسان و عالم او خودمختار می شوند.
این در ابتدا به انحطاط قدرت و نفوذ دین متشکل می انجامد، سپس جنبه مقدس عالم و انسان از نظر دور می ماند و در نهایت این فراگرد به الحاد منجر می شود. با دین زدایی از جامعه، در فرهنگ مدرن خدا واژه ای بی معنا شد و هر کس برای عبادت، خدایان ویژه ای دارد. خدایانی که مردم در این فرهنگ می پرستند، وجوه اشتراکی است که به زندگی آنها معنا و زمینه می دهد. نیاز اساسی، مراقبت، مصرف، توسعه، اطلاعات، سطح زندگی، مدیریت، جنسیت، شماری از 99خدای زیبای تجدد شمرده می شوند. بنابراین پدید آمدن خدایان جدید دیگر لازمه فرهنگ مدرن است. موارد دیگری را نیز می توان برشمرد. از جمله:
1- کثرت گرایی دینی
2- استقلال علم از دین و طرح نظریه های معارض با آموزه های دینی
3- تعویض پرسشهای بشر در باب دین توجه به محور قرار گرفتن انسان در تفسیر جهان و علم
4- پدید آمدن رویکردهای جدید به دین (دین پژوهی)
5- نقد عقلی آموزه های دینی و شکل گیری دانش فلسفه دین
6- و بالاخره جدایی فرهنگ از دین که همگی از لوازم جدی فرهنگ مدرن است.

واکنش کلیسا در مقابل تجدد

کاتولیک ها با پایه های فرهنگ تجدد و لوازم آن یکسان برخورد نکردند. واکنش های این گروه در دو مقطع قابل بررسی است:
در مقطع اول (جزم گرایی) یعنی از قرن 17 آغاز عصر جدید این کلیسا کوشید با نفی کامل همه ابعاد فرهنگ مدرن برتری خود را در مقام نهاد اصلی جامعه و مالک حقایق مطلق و ابدی به اثبات رساند. کلیسای کاتولیک در ابتدا شریک اشراف و قدرتمندان نظام فئودالی بود و فرهنگ تجدد تنها به گروهی کوچک از جامعه اختصاص داشت؛ اما در همین عرصه محدود نیز کلیسای کاتولیک ناگزیر باید در برابر رقبایی مانند ارزشهای اشرافی و دیدگاه های مدافع سلطنت از اصول عقاید و ارزشهای سنتی خویش دفاع کند. کلیسای کاتولیک تا اواخر قرن 17 می کوشید از طریق برخی فرقه های خود به ویژه فرقه یسوعی، در برخی زمینه های فرهنگی مانند تعلیم و تربیت فعال باشد؛ اما به دلیل برخورد جزم گرایانه با نواندیشان در عرصه علم و فرهنگ طرفدار جهل، شقاوت، استبداد و فساد شناخته شد و از سوی همگان طرد گردید و در انزوا قرار گرفت. این انزوا به تشدید جزم گرایی و غفلت کلیسای کاتولیک از فرهنگ مدرن انجامید و قدرت سحرآمیز فرهنگ تجدد را افزایش داد.
در مقطع دوم (توصیفی) یعنی از اوایل قرن گذشته و به ویژه پس از شورای دوم واتیکان، کلیسای کاتولیک با رهیافتی توصیفی تصمیم گرفت هرگونه لحن محکوم کننده و سوء ظن به فرهنگ تجدد را کنار نهد و حتی از شنیدن و آموختن تحولات سکولار سخن بگوید. تحول واکنش های کلیسای کاتولیک در برابر فرهنگ مدرن بسیار گسترده است و زمینه های گوناگون را شامل می شود. این نکته در مورد شورای دوم واتیکان گفتنی است که پیام اصلی اعلامیه شورای دوم واتیکان، لزوم تأمل درباره علامت های زمانی این مرحله نوین تاریخ است؛ مرحله ای که دستخوش بحران توسعه و دگرگونی فرهنگی عظیم می نماید. شورا همه تغییرات جهان معاصر غرب، یعنی توسعه شهرسازی، صنعتی شدن، رسانه های عمومی را حرکتهایی که می تواند به تمرین سنجیده تر و پخته تر آزادی شخصی بینجامد، می خواند؛ اما در عین حال از خوش بینی ساده انگارانه به تجدد تهی می نماید. در همان منشور واتیکان دو، به مساله فرهنگ توجه ویژه ای شده بود و در تعالیم این شورا می بینیم که تاکید شده «تحول فرهنگی و ارتقای آن باید مورد توجه قرار گیرد» مسیحیت در گستره فرهنگ، اصولی را محور اقدام های خود قرار داد.

برخی از آنها عبارتند از:
1- کنار نهادن رهیافت کهن در مقوله فرهنگ و پذیرش رهیافتی که مفهوم مردم شناسانه فرهنگ یا فرهنگ ها را نیز در بر می گیرد. معنای دستوری کهن فرهنگ، تقریبا تنها به زمینه هایی مانند تعلیم و تربیت، اصلاح، هنر، ابراز و بیان خود و خلاقیت معنوی مربوط می شد؛ اما معنای نوین فرهنگ، بیشتر توصیف شیوه های زندگی و زمینه های معنا و ارزش است.
2- رویارویی با تجدد به رهیافت های کهن و جدید فرهنگ نیازمند است.
3- فرهنگ قلمرو تعالی بشر و از این رو، جایگاه رویارویی با خداست.
4- فرهنگ ساخته آدمی است. به همین دلیل قلمرو ابهام است و باید شناخته و تطهیر گردد.
5- باید تدابیری اندیشید که تکثر فرهنگ ها و تبادل فزاینده آنها، به تشویق انسان و از کف رفتن سنت نینجامد. همچنین باید مراقب بود با ادعای استقلال فرهنگ، سبب پدید آمدن فرهنگی انسان گرایانه که به طور مطلق با دین مغایر است و به جهان خاک وابستگی دارد نشویم.
6- میان فرهنگ و بشارت مسیح، ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد و خداوند از فرهنگ متناسب با عصر و زمان آدمی سخن به میان آورده است.
7- فرهنگ باید در انتقال و ترجمه ایمان دینی به زبان مردمان نقش اساسی ایفا کند و کلیسا نیز چنین کرده است.
8- بشارت مسیح، زندگی و فرهنگ انسان رو به انحطاط را پیوسته حیاتی تازه می بخشد و هرگز از تطهیر و ارتقای معنویت انسان ها باز نمی ایستد.

تحول دیگر رویکرد نوین به الهیات است

امروزه کاتولیک ها سعی می کنند با تصویری نوین از خدا ریشه دین زدایی را بخشکانند و ایمان را به گستره اجتماع باز گردانند. کاتولیک ها می خواهند توکل به خدا را نیاز جامعه جدید معرفی کنند تا بتوانند در فراسوی نومیدی، چشم اندازی از شجاعت بگشایند. تحول دیگر پذیرش تنوع ادیان یا الهیات ناظر به همه ادیان است. این دیدگاه به ظهور گونه ای از تفکر کلامی و سپس رشته ای از الهیات مسیحی انجامید که الهیات ناظر به همه ادیان یا الهیات ادیان خوانده می شود. این رشته رابطه مسیحیت با سایر ادیان را بررسی می کند. خاستگاه آن، این واقعیت است که در جهان ملتهایی متدین و معتقد به ادیان دیگر نیز وجود دارند. پذیرش تکثر فرهنگ یا الهیات پذیرش فرهنگ ها نیز تحولی دیگر بود. با گرایش تدریجی واتیکان به شمول گرایی و تکثر ادیان، مساله فرهنگ در کنار الهیات روز به روز اهمیت فزون تر یافت.
واتیکان هدف خود را در ترکیب فرهنگی در جهت شناخت تفکر جوامع دینی معرفی می کند نه القای فرهنگی. مسأله جامعه گرایی و اجتماعی شدن انسان ها نیز از کوشش های کاتولیک ها بود. به اعتقاد واتیکان دو، تأکیدی که در دوران معاصر بر ارزشهای اجتماعی می شود، بیشتر از پدیده اجتماعی شدن برمی خیزد نه نیاز انسان به گریز از تنهایی، یعنی وابستگی متقابل بخشهای جهان که روز به روز شدیدتر می شود و حالتی جهانشمول یافته سرانجام با تحقق خیر مشترک جهانی مرتبط می گردد. کاتولیک ها می کوشند این تحلیل را با آموزه های دینی گره بزنند و به یاری آن انسان جامعه گریز و فرداگرا را به سوی اجتماع باز گردانند.
از این رو بر اساس نظر دومین شورای واتیکان، طبیعت کلیسا به عنوان یک جامعه از اصل تشکیل دهنده کلیسا، یعنی روح خدای قیام کرده ناشی می شود که مؤمنان از طریق آن خود را از اعضای بدن مسیح می دانند. این دیدگاه صورت بندی معنویت و فعالیت کشیشی به معنای کلیسایی آن را اصلاح می کند؛ زیرا مدتها بود که واعظان و مؤلفان کتابهای معنوی، به شکلی تقریبا انحصاری بر رستگاری و تکامل روح خود مومن تاکید می کردند. همچنین هنر مدرن که یکی از لوازم فرهنگ متجدد بود با وزش نسیم تجدد از نقش خدمتکاری دین خارج شد؛ اما در قرن بیستم هنر به سوی معنوی شدن گام برداشت و کلیسا به این جمع بندی رسید که می توان با گفتگوی صادقانه و پاسخ به نیاز هنرمند در عرصه خلاقیت از انحطاط و سقوط فرهنگ و ارزشهای هنری در عصر حاضر مقابله کرد. توجه به هنر و همچنین رسانه های نوین واکنش های دیگر کاتولیک ها بود. مساله علم و دین در دیدگاه کاتولیک ها همان طور که گفته شد، در مسأله دین و دنیا کاتولیک ها تلاشهایی را آغاز کردند که هم اکنون نیز ادامه دارد تا نشان دهند دین و دنیا با هم سازگارند، مثلا در همان منشور واتیکان دو به مسائلی چون حقوق بشر، عدالت و فقر پرداخته اند که به کار دنیای معاصر می آید.
در مسأله علم نیز کلیسا پس از یک مرحله برخورد سخت با علم و سپس سکوت در عرصه علم به پذیرش استقلال علم و دین گرایش پیدا کرد. روند پذیرش استقلال علم و دین با تمام رشته ها و شاخه های آن پس از شورای واتیکان دو، شتاب فزون تر یافت؛ البته در نظر واتیکان دو این استقلال، دروغین نیست؛ بلکه استقلالی تحت توجه خداوند است و در آن به مسوولیت آدمی در برابر جهان آفرینش، به عنوان یک موهبت الهی، اذعان می شود. جالب آن است که در این متن به گالیله توجه خاص شده است. گویا کاتولیک ها می کوشند با این زخمهای آن رویداد دردناک تاریخ کلیسا را التیام بخشند. در واقع کاتولیک ها می کوشند با استقلال زمینه های معرفتی از یکدیگر این حقیقت را بازگویند که علم در عرصه معرفتی خاص خود در جریان است و دین نیز در ساحت معرفتی ویژه خود قدم برمی دارد و از این رو هیچ گونه تعارض و مقابله ای با یکدیگر ندارند.
اگر پیش از دوران تجدد آموزه های دینی با فرضیه های علمی درآمیخته بود و نظریه های جدید علمی را تاب نمی آورد، بدان سبب بود که به لایه های مختلف حقیقت (جسمی، روحی، مادی و معنوی) توجه نداشت و نمی دانست که این مراتب در زمینه های معرفتی خویش از یکدیگر استقلال دارند؛ اما پس از روشن شدن این موضوع و تشخیص آن از سوی کلیسا دیگر تقابل علم و دین معنا ندارد.
اولین واکنش پروتستان ها ذهن گرایی بود. آنها با انتخاب ذهنیت گرایی، عملا سرنوشت خویش را با تفکر مدرن و تحولات متافیزیکی آن پیوند زدند. در نتیجه، الهیات پروتستان یکی از گره گاه های دیالکتیکی فرهنگ مدرن شد و با جای گرفتن در شمار عرصه های بروز خلاقیت فرهنگی در آشفتگی منظم و عقلانیت جنون آمیز این فرهنگ سهیم شد. ذهن گرایی پروتستان ها باعث شد تاریخ پروتستان از آغاز با تفرقه و تکثر فزاینده همراه باشد؛ زیرا با پدید آمدن هر مکتب فلسفی جدید، الهیات الهام گرفته از آن نیز به سرعت آشکار می شد و در برخی موارد بروز تغییرات اساسی در آن مکتب می انجامید. گویا الهیات پروتستان با انتخاب ذهنیت گرایی به ظرفی تهی تبدیل شد و در هر برهه از تاریخ نمودی از ذهنیت مدرن را پذیرفت.
به دلیل تحولات ژرف و لغزان فرهنگ مدرن، مکتب پروتستان نیز با دگرگونی های پیاپی روبرو شد و این واقعه به گفته فردریک ج. لاورنس، راه حل های لیبرال و نوارتدکسی برای پل زدن میان مسیحیت و فرهنگ های مدرن را به طور ناگهانی ناکام کرد. واکنش دیگر آنها، بنیاد نهادن الهیات مدرن است. گروهی از متکلمان جدید پروتستان بر این اعتقاد بودند که الهیات با وضع کنونیش نمی تواند پیام مسیح را به گوش انسان جدید برساند. از این رو باید با نگرشی نو به مضامین کتاب مقدس و روشی جدید در الهیات، کار ابلاغ پیام مسیح را تسهیل کرد. در واقع پروتستان ها می کوشند با پی ریزی الهیات مدرن، به نوعی گفتمان میان دین و فرهنگ جدید دست یابند. به اعتقاد آنان زنده نگه داشتن الهیات قدیم در عرصه فرهنگ تجدد امکانپذیر نیست.


Sources :

  1. محمدرضا کاشفي- مقاله فرهنگ غربي و الهيات مسيحي- سایت های خبری- جام جم آنلاین

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/111193