هدایتگری در هنر دینی

چون خداوند دست به کار آفرینش زد همه چیز را همچون خود زیبا، چون خداوند کامل و جمیل آفرید تا جلوه اى از زیبائى، جمال و کمال او باشد. او در آفرینش، آن چنان زیبائى، هماهنگى، تناسب و کمال به خرج داد که در نهایت، این آفرینش خود را سزاوار بالاترین ستایش هستى، دانست و فرمود: «فتبارک الله احسن الخالقین؛ آفرین بر خدا زیباترین پدید آورندگان» (مؤمنون/ 14)، و سپس با صراحت اعلام کرد: دیدگان به پهنه گسترده هستى بنگرند و در آن به جستجو بپردازند. هرگز کژى، کاستى و ناهماهنگى نخواهند دید و باز دیگر بار بنگرند و پى جوئى کنند، در پایان این همه پى جوئى خسته و وامانده برخواهند گشت و شگفت زده (آیات اول سوره ملک) و حیرت زده از اینهمه زیبائى و جمال و کمال اعتراف خواهند کرد که: «فتبارک الله احسن الخالقین». در این میان از اقیانوس بى انتهاى جمال و کمال خویش جرعه اى به کام آدم ریخت و در او ودیعه اى نهاد تا او نیز زیباشناس و زیبا آفرین باشد و بدین گونه هنر آفریده شد. به دیگر سخن؛ خداوند چون همه موجودات را آفرید به هر کدام سلاحى شایسته داد تا از هستى خود به دفاع برخیزند و از نابودى و تباهى خود جلوگیرى کنند و چون نوبت به انسان رسید و سخن از دفاع انسان از ثروت انبوه خود که شامل تمامى استعدادها و کرامت ویژه الهى، فرهنگ و فکر و اندیشه او است به میان آمد، خداوند براى دفاع انسان سلاح هنر را در اختیار او گذاشت تا با این سلاح از فکر، کرامت، فرهنگ خویش، به دفاع بپردازد و در غوغاى گذر روزگار از بین نرود و در لابلاى چرخ زمان فراموش نشود. هنر به انسان قدرت گذار از سه مرز را عنایت کرد: 1- مرز زمان 2- مرز مکان 3- مرز ظاهر

هنر فراتر از زمان

امروز اندک نیستند اقوام و ملتهایى که به طور کلى از صحنه روزگار محو شده اند و غبار گذر زمان آنان را چنان در خود فرو برده است که به طور کامل فراموش شده اند ولى آنچه که بر قدرت گذر زمان و غبار گذشت شب و روز فائق آمده است و در تمامى طول روزگاران باقى است، تنها جلوه هاى هنرى آنان است. براستى از قوم عرب جاهلى چه چیز، به جز معلقات سبع و شعرهاى پراکنده اى که تنها نمود هنرى آن جامعه است، در تاریخ مى توان جست؟ آیا حمورابى، کوروش و خسرو پرویزها جز در پرتو برخى آثار باقى مانده هنرى دوران خویش زنده شده و به یاد مى آیند؟ دیریست که شیرین و فرهاد و خسرو و همه قوم و قبیله و ثروت و قدرتشان نابود شده است و از آنان تنها نقشى بر دیوار که آمیخته با هنر و برآمده از هنرمندى است، به یادگار مانده است.

هنر در گذر از تنگناى مکان
از سوئى دیگر اعمال انسان ها هر کدام رنگ جغرافیائى خاصى خورده است و محدود به مکانى خاص مى شود به طورى که براى سایر اماکن و مناطق، ناشناخته و غیر مأنوس است. ولى هنر آشنا با همه مرزها و مناطق است و مرز نمى شناسد و در همه جا قدر مى بیند و بر صدر مى نشیند. نمونه این سخن، ترجمه سخنان حافظ شیرین سخن و امثال او به چندین زبان زنده دنیاست.

هنر مسلط بر دل و ذهن
توان سومین هنر آن است که تنها گوش را نمى نوازد بلکه هوش را برمى انگیزد و عواطف، احساسات، عقل و وجدان را تحت سیطره خود قرار مى دهد. گاه مصرع شعرى در درون انسان آنچنان طوفانى برمى انگیزد که هزاران صفحه استدلال و برهان از ایجاد آن ناتوانند. و گاهى نثرى بلیغ و جان دار و وعظى هنرمندانه آنگونه انسانى را متحول مى کند که تحت تأثیر این هنر، براى تمام عمر روشى مغایر با گذشته خویش در پیش مى گیرد.

هدایت و هنر

این سه توان هنر (گذر از زمان، مکان و ظاهر) باید که در خدمت تعهد، ایمان و ارزشهاى اسلامى قرار گیرد و به عبارت دیگر معارف الهى را باید بر مرکب هنر نشاند تا در تمامى مرزها و همه زمانها و عمق جانها نفوذ کند و سیطره و سلطه خویش بگستراند.

هدایت گرایى قرآن و هنر
در راستاى به خدمت گرفتن هنر براى هدایتگرى است که مى بینیم خداى هنر آفرین نیز در هدایت جوئى بندگان خویش از سلاح فصاحت، بلاغت و تناسب به گونه اى استفاده مى کند که با نهایت سرافرازى تحدى مى کند و اعلام مى دارد که کسى را توان آوردن سخن هنرمندانه هم سنگ قرآن نیست. و این قدرت و توان هنرى قرآن است که چون ولید بن مغیره مرد شماره یک عرب جاهلى به مسجد الحرام مى آید و چند آیه ابتداى سوره غافر را مى شنود، آنگونه متحول مى شود که از میان مردم مى گریزد و به گوشه خانه خویش پناه مى برد و چون جماعت قریشیان به او اعتراض مى کنند، پاسخ مى دهد: «فما اقول فیه فوالله ما منکم رجل اعلم فى الاشعار منى و لا اعلم برجزه منى و لا بقصیده و لا باشعار الجن و الله ما یشبه الذى یقول شیئا من هذا و الله ان لقوله لحلاوة و انه لیحطم ما تحته و انه لیعلو و لا یعلى؛ من درباره سخنان محمد (ص) چه بگویم! بخدا سوگند هیچکدام از شما آگاهتر از من نسبت به شعر عربى نیستید هیچکس چون من از رجزها و قصیده ها و اشعار جن شناخت و بصیرت ندارد ولى آنچه را من از محمد شنیدم به هیچکدام شباهت ندارد سخن او را شیرینى ویژه اى است، کلام او تمامى سخنان دیگر را فرو مى کوبد و خود برترى مى یابد و هیچ سخنى بر او فزونى و برترى ندارد» (تفسیر البیان، ج1) و بنا به روایتى دیگر گفت: «سخنان او را شیرینى خاص و طراوت ویژه اى است شاخه هایش پربار و ریشه هایش محکم و استوار است.»

تسلیم در برابر هنر قرآن
و چون گروهى بناى معارضه با قرآن مى گذارند و هر یک عهده دار نگاشتن قسمتى از کتابى همانند قرآن مى شوند یکسال براى این کار مهلت و مدت تعیین مى کنند و پس از یکسال تلاش و صرف فکر و اندیشه و دقت در آیات و مضامین این کتاب آسمانى در کنار کعبه گرد هم مى آیند تا محصول یکساله خود را عرضه کنند. اولین نفر آغاز سخن مى کند و مى گوید: «من در بررسیهاى خود چون به این آیه رسیدم «قیل یا ارض ابلعى مائک؛ » (هود/ 44) هر چه در آن اندیشه سوختم و به تفکر نشستم و به عظمت و ظرافت هنرى و بلاغت و فصاحت آن اندیشیدم بیشتر باورم آمد که نگاشتن همانند آن غیر ممکن است.» دیگرى پاسخ داد: «من به هنگام مطالعه آیه «فلما استیئسوا خلصوا منه نجیا؛ پس چون از او نومید شدند رازگویان کنار کشیدند» (یوسف/ 80) به همین نظریه رسیدم و دست از کار بداشتم». در این هنگام امام صادق (ع) از کنار آنها گذشت و نگاهى به آنها کرد و این آیه را برخواند «قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یأتوا بمثل هذالقرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا؛ اى پیامبر ما اعلام کن که اگر آدمیان و جنیان گرد هم آیند تا همانند قرآن بیاورند از آوردن همسان آن ناتوانند اگر چه بعضى مدد کار بعض دیگر باشند» (اسراء/ 88) (بحارالانوار، ج92، ص16) و این اوج هنرنمائى خدا در کتاب هدایت بشر است.

سنت و هنر
در تاریخ موارد بسیار متنوعى را مى یابیم که معصومان علیهم السلام از سلاح هنر در هدایت گرى انسانها استفاده کرده اند. بلنداى فصاحت و بلاغت در خطبه هاى رسول اکرم (ص) و غوغاى زیبائى در نهج البلاغه امام على (ع) و اوج هنر آفرینى و شورگسترى، در خطبه حضرت فاطمه (س) و دخترش حضرت زینب (س) و امثال آن بهترین درس براى هدایت گران و آمران به معروف و نیز شاهد صدقى بر سخن ماست.

هنر شعر در سنت
معصومین علیهم السلام هماره با بهره جوئى از هنرمندى و حس زیبایى شناسى و تحریک احساسات لطیف انسانى سعى در هدایت افراد داشته اند. و در این راستاست که شعرهاى مختلفى از آنان به یادگار مانده است. کلام منظوم شاعرانه به گونه اى غریب در دل مى نشیند و به خوبى در حافظه جاى مى گیرد، از آن رو هماره حکومتها براى تبلیغات خود از این سلاح بهره مى جستند و آشکار است همانگونه که از این سلاح بسیار برنده براى تباهى و زشتى و پلیدى استفاده شده است شایسته و سزاوار است در مسیر صحیح و براى راهیابى به ارزشهاى الهى و انسانى و بازداشت از گناه و تباهى از آن استفاده شود. از این رو تمامى معصومین علیهم السلام به جز پیامبر اکرم (ص) را مى بینیم که به مناسبتهاى گوناگون اشعارى سروده، یا خوانده اند.
البته شعر نگفتن رسول خدا (ص) نیز علتى داشت زیرا یکى از اتهامهائى که مشرکان براى مقابله با رسول خدا (ص) و بى اهمیت قلمداد کردن اعجاز جاوید او (قرآن) بیان مى کردند؛ این بود که او را شاعر مى خواندند. و چون شعر در ذهن و زبان عرب جاهلى آمیزه اى از خیال و دروغ بود این نکته باعث شد که خداوند مقام والاى رسالت را از این اتهام بپیراید و بگوید «و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون؛ و آن گفتار شاعرى نیست [که] کمتر [به آن] ایمان دارید» (حاقه/ 41). اما در کلمات دیگر معصومین علیهم السلام اشعار فراوانى یافت مى شود که به حق مى توان گفت شعر را آبرو بخشیده و شاعران را مایه افتخار گردیده است. بر خلاف آنچه در آن روزگار مشهور بود که «نیکوترین شعر دروغ ترین آن است» آنان با اشعارى سرشار از حقیقت اثبات نمودند که شعر مى تواند وسیله اى رسا و توانمند در خدمت حقیقت گذارى و باطل ستیزى باشد و اتهام زشت دروغ زنى و افترا پراکنى را از دامان شعر متعهد، والا و همراه با شعور ستردند.
در این رابطه به دیوان منسوب به امیر مؤمنان (ع) و امام حسین (ع) و اشعار متنوعى که در حافظه تاریخ و دل کتابها از ائمه علیهم السلام به یادگار مانده است، مى توان مراجعه کرد. به عنوان نمونه مى توان به شعر خوانى امام هادى (ع) در مجلس متوکل اشاره کرد. آن هنگام که شبانه به خانه حضرت مى ریزند و آن حضرت را دستگیر کرده، به بزم میگسارى مى آورند و متوکل با بى شرمى به آن حضرت مى گوید: "براى ما شعرى بسراى"، آن حضرت پس از استنکافى کوتاه هفت یا هشت بیت شعر مى خواند و چنان مجلس بزم و رقص و شادخوارى و گناه را دگرگون مى کند که حتى شخص متوکل تحت تأثیر قرار گرفته، آنقدر مى گرید که صورتش از گریه خیس مى شود و با احترام آن حضرت را به خانه برمى گرداند (مروج الذهب، ج4، ص93).

تشویق هنرمندان در مسیر مبارزه با منکرات

دین به همان اندازه از فرو رفتگان وادى لذت و غرق شدگان گرداب بى خودى و تباهى دور است و با آنها بیگانه، که از غافلان از جلوه هاى محبت و عاطفه و ذوق و زیبائى. خداوند زیبا است و زیبائى را دوست دارد و تمامى دستورات خود را در هاله اى از زیبائى و ذوق و لطافت عرضه کرده است بنابراین اولیاء او که آئینه خدانمایند نیز به زیباگویان و زیبانویسان که در مسیر زیبائى مطلق و زدودن زشتى ها باشند علاقمند و آنها را مورد لطف و تشویق قرار مى دهند و در این تشویق مرز و مکانى نمى شناسند.
الف) کوبنده تر از هر سلاح
پیامبر اکرم (ص) وارد مکه مى شود تا عمرة القضا را انجام دهد مسلمانى (عبدالله بن رواحه یا کعب بن مالک) در محضر آن حضرت شروع به شعر خواندن مى کند و با زبان شعر از شخصیت رسول اکرم دفاع مى کند. عمر بن الخطاب پیش مى آید و به وى اعتراض مى کند: آیا در محضر رسول خدا (ص) و در حرم امن الهى شعر مى گوئى؟! پیامبر اکرم (ص) روى به عمر کرده، مى فرماید: او را واگذار، سوگند به آن خدائى که جانم در اختیار اوست سخن او بر کفار شدیدتر و سخت تر است از افکندن تیر. و در روایتى دیگر فرمود سخن او شدیدتر است از ضربات شمشیر (تفسیر قرطبى، ج13، ص151).
ب) جنگ هنرى
نبرد در راه خدا در دین مقدس اسلام داراى ارزش فراوان و ارج بسیار است تا آنجا که آن را شرط نجات انسان مسلمان در قیامت دانسته اند و فرموده اند: «آنکس که جهاد نکند و یا خود را براى جهاد آماده نسازد، منافق مى میرد» (میزان الحکمه، ج2، ص125). اما براستى آیا این جهاد تنها نبرد با شمشیر و تیر و سایر سلاحهاست؟ تنها مجاهد کسى است که سلاح برداشته و با افراد مسلحى همانند خود در جبهه نبرد رو به رو مى شود و مى کشد و کشته مى شود؟ دقت در آیات و روایات بیانگر این نکته است که دائره جهاد بسى وسیعتر از نبرد رویاروى و مسلحانه است. در اسلام جهاد با مال نیز نوعى جهاد خوانده شده است و نبرد با سلاح هنر و تبلیغ نیز از اقسام جهاد فى سبیل الله شمرده شده است. پیامبر اکرم (ص) به حسان بن ثابت که شاعرى چیره دست بود، فرمود: «یا حسان اهج المشرکین و جبرئیل معک. اذا حارب اصحابى بالسلاح فحارب انت باللسان؛ اى حسان مشرکین را بدگوى و جبرئیل تو را مدد مى رساند چون یاران من با سلاح مى جنگند پس تو با زبان خود نبرد کن» (کنزالعمال، ج3، ص195).
ج) دادخواهى با زبان هنر
قرآن در آیاتى از سوره شعراء شاعران را مذمت مى کند و آنان را افرادى بى ثبات و گویندگان بى عمل مى خواند ولى در نهایت گروهى را استثناء مى کند: آنانکه ایمان آورده و عمل صالح بجا مى آورند و خداى را بسیار یاد کرده و چون مورد ستم قرار گیرند دادخواهى و نصرت طلبى مى نمایند (شعراء/ 225 تا 227). چون این آیات نازل شد شاعران مسلمان به هراس افتادند، حسان ابن ثابت و کعب ابن مالک و عبدالله ابن رواحه گریان به محضر رسول خدا (ص) شتافتند و عرض کردند: "اى پیامبر، خدا این آیات را نازل فرمود و او مى داند که ما شاعرایم." حضرت فرمود: «آخر این آیات را بخوانید: مگر آنانکه ایمان بیاورند و عمل صالح بجا آورند، خداى را بسیار یاد کنند و نصرت طلبى و دادخواهى کنند اکنون شما (با شعرتان) دادخواهى کنید ولى جز سخن حق بر زبان مرانید و پدران و مادران را به زشتى یاد نکنید» (تفسیر قرطبى، ج13، ص153). در هنگامى دیگر شاعرى به محضر رسول خدا (ص) عرضه کرد: "خداوند درباره شعر این آیات را فرو فرستاد اکنون نظر شما در این رابطه چیست؟" حضرت فرمود: «بدرستیکه مؤمن با جان و شمشیر و زبانش نبرد مى کند به خدایى که جانم در اختیار اوست اشعار شما درباره دشمنان چون تیرهایى است که به سوى آنها مى افکنید.» که نمونه هائى از این جهادگران میدان شعر و ادبیات را مى توان در چهره فرزدق و کمیت دید.
د) شعرى کوبنده در کنار کعبه
فرزدق در کنار کعبه با سرودن یک شعر تمام هنر خویش را یکجا به کمال در قالب یک قصیده مى گنجاند و سپس به همین جرم تمامى حقوق سالیانه خود را از دست مى دهد و به زندانى بین مدینه و مکه منتقل مى شود. ولى شعر او بر تارک هنر متعهد مى نشیند و این یک قصیده او در دادگاه ابدى تاریخ سنگین تر و با اهمیت تر از خروار خروار قصاید بلند تملق آمیز پادشاهان و وزیران و توصیف گل ارج گذارى مى شود. هشام بن عبدالملک قبل از رسیدن به خلافت و آن هنگام که ولیعهد امپراطورى بزرگ اسلامى بود، حج گذارد چون طواف را تمام کرد و خواست حجرالاسود را ببوسد و بسیارى مردم و ازدحام شگفت آنان مانع از آن شد که دست ولیعهد به حجرالاسود برسد یا اینکه به آن نزدیک شود. از این رو چاره اى ندید جز آنکه در گوشه مسجدالحرام به انتظار خلوت شدن اطراف کعبه بنشیند، براى او صندلى آوردند و بزرگان شام که به همراهى او آمده بودند گردش حلقه زدند و همگى انبوه جمعیت طواف کننده و حج گذار را به نظاره و تعجب ایستاده بودند. در همین حال مشاهده کردند مردى بسیار زیبا و جذاب که آثار سجده بر پیشانى او آشکار بود به حلقه طواف کنندگان وارد شد و چون به نزدیک حجرالاسود رسید حاجیان راه بر او گشودند تا به راحتى به نزدیک حجرالاسود رفت و آن را استلام کرد. شگفتا این کیست؟!
در این غوغائى که متشخص ترین افراد نیز در دریاى انسانهاى طواف کننده و عبادت کننده غرق اند و هیچکس را منزلتى برتر نیست و حتى ولیعهد و همراهان بسیارش را کسى به رسمیت نمى شناسد و وقعى نمى نهد این مرد تنها، که اینگونه افراد به او احترام مى گذارند، کیست؟ یکى از همراهان ولیعهد روى به هشام کرده با کمال شگفتى پرسید: این مرد کیست؟ هشام که به خوبى امام زین العابدین (ع) را مى شناخت، براى اینکه مبادا دلهاى شامیان به طرف او تمایل پیدا کند اظهار کرد، من او را نمى شناسم در این جمع شاعرى توانمند و هنرمندى چیره دست به نام فرزدق شور ایمان و شرار تعهد او را برانگیخت و دریاى درون او را متلاطم کرد، از تجاهل ولیعهد مغرور سخت برآشفت و انکار نابجاى هشام را برنتابید، روى به هشام کرد و با فریادى رسا گفت: اى امیر آیا تو او را نمى شناسى؟ اگر تو او را نمى شناسى من بخوبى مى شناسم و اکنون او را معرفى مى کنم تا دیگران نیز بشناسند. آنگاه بدون اندیشه و زمان سوزى چهل بیت شعر ناب در اوج هنرنمائى و زیبائى و فصاحت و بلاغت انشاء کرد:
یا سائلى این حل الجود والکرم *** عندى بیان اذا طلابه قدموا
هذا الذى تعرف البطحاء وطأته *** والبیت یعرفه و الحل و الحرم
ترجمه: اى پرسشگر که از کان جود و کرم سراغ مى گیرى پاسخ پرسش تو نزد من است اگر جویندگان و پرسش گران نزد من آیند. این مرد کسى است که سرزمین مکه گامهاى او را مى شناسند. و بیت الله و حل و حرم به عظمت وى آگاهند.
این هنرنمائى فوق العاده همراه با این شجاعت و شهامت بى اندازه چنان بر روح و روان جمع اثر گذاشت که طنین زیبا و دلنشین و خرد آفرین و محبت گستر آن را هنوز در فضاى مسجدالحرام مى توان احساس کرد. دقیقا به اندازه همین تأثیر مثبت در دل دوستان و حتى ناآگاهان، در قلب تیره دشمنان بغض و کینه آفرید. گوئى امواج هزاران تیر زهرآگین به سوى ولیعهد پرتاب شد. هشام لبریز از خشم فریاد کشید: «چرا درباره ما اینگونه شعر نمى سرائى؟» فرزدق با کمال شهامت پاسخ داد: «تو نیز پدرى چونان پدر او و نیائى همچون نیاى بزرگوار او و مادرى بسان مادر او داشته باش تا تو را همانند وى بستایم و شعر گویم». این جواب کوبنده، سنگین تر از تمامى آن قصیده بود. هشام دستور داد حقوق فرزدق را قطع کردند و او را به زندانى بین مکه و مدینه منتقل نمودند. امام سجاد (ع) فردى را به سراغ این هنرمند متعهد فرستاد و دوازده هزار درهم به وى پیشکش نمود و فرمود به او بگو عذر ما را بپذیر که اگر بیش از این نزد ما بود او را بیش از این مى نواختیم و هر ساله به اندازه حقوق دریافتى او که اکنون قطع شده است، براى او خواهیم فرستاد. فرزدق پولها را نپذیرفت و گفت: «من این اشعار را به خاطر خدا و پیامبر او گفتم این کلمات شعله خشم درونى من بود که بواسطه بى احترامى به خدا و رسول شعله کشید و فوران نمود، بنابراین حاضر نیستم در مقابل آن چیزى بستانم». امام زین العابدین (ع) دوباره پول را به فرزدق باز فرستاد و فرمود: «خدا از اندیشه تو آگاه است و عمل پسندیده تو را پذیرفته است اکنون تو را به حق خودم سوگند مى دهم که این پولها را بپذیرى». و فرزدق پس از این سوگند امام هدیه آن حضرت را پذیرفت (بحارالانوار، ج46، ص 124).
ه) شاعرترین عرب
کمیت بن زید اسدى شاعرى شیعى است که تمامى زندگى خود را وقف بیان عقاید اسلام راستین «تشیع» کرد و سرانجام پاداش این جهاد مستمر را با شهادت در راه خدا دریافت نمود. هنر و شعر او یکى از نمونه هاى والاى امر به معروف و نهى از منکر با سلاح مؤثر هنر است. علامه سید محسن امین، کمیت را اینگونه معرفى مى کند: «کمیت شعر شیعى را از حالت رثا و گریه به شعرى تعقلى و اندیشه اى سوق داد و استدلالهاى محکم و براهین استوار تشیع را در جامه لطیف و پوشش زیباى هنر به جامعه عرضه نمود. او شاعرى شیعى است که عقیده او ژرف و خردورزى در شعر او بسیار عمیق و برهانهاى او سخت استوار است. براساس عقیده دینى خود مبارزه مى کند و تفکر سیاسى مشخصى را دنبال مى کند. و با آشکارى تمام به نبرد با حکومت جائر مى پردازد. او اولین کسى است که استدلال و برهان و مناظره را در دفاع از علویین در حوزه شعر وارد نمود و از حق پایمال شده و غصب شده آنان دفاع کرد. او سخن خود را با منطقى استوار و پشتوانه اى از آیات الهى عرضه مى کند و با تمامى اشعار دیگر شیعى به مخالفت برخاسته است. زیرا دیگران بر گریه و عزادارى و اظهار ناراحتى و ناله تکیه مى کنند و تنها عاطفه ها را مخاطب قرار مى دهند و گه گاهى سخن از انقلاب و قیام مى گویند ولى او شعر را در بسترى قوى از تعقل و اندیشه و احتجاج و محکم سازى تفکر شیعه قرار داده است.» (اعیان الشیعه، ج9، ص35).
این هنرمند والامقام و خردگستر و شورآفرین هماره مورد تأیید معصومین علیهم السلام قرار مى گرفت و آنان مقام این آمر به معروف و ناهى از منکر بزرگ غصب خلافت را ارج مى نهادند و وى را مى ستودند. صاعد دوست کمیت مى گوید: همراه او به محضر امام زین العابدین (ع) وارد شدیم کمیت به امام سجاد عرضه داشت در عشق به شما و در راه ثنا گسترى شما شعر گفته ام و آن را ذخیره خویش نزد پیامبر اکرم (ص) مى دانم... آنگاه قصیده معروف خویش را برخواند: من لقلب متیم مستهام.... چون سخن و قصیده کمیت به پایان آمد، امام سجاد (ع) فرمود: ما از پاداش دادن به تو عاجزیم ولى خداوند از پاداش دادن ناتوان نیست. آنگاه امام (ع) خواست هدیه اى به کمیت عنایت کند، کمیت عرض کرد: اگر بنا دارید به من هدیه اى بدهید برخى از لباسهایتان را که با بدن شریف شما تماس داشته است، به من عنایت کنید تا به آنها تبرک جویم. حضرت بلافاصله لباس خود را از تن بدر آورد و به او هدیه نمود و دست به دعا برداشته گفت: «خدایا به روزگارى که مردم از خاندان پیامبرت دامن فراچیده و نسبت به آنان بخل ورزیدند، کمیت به آنها نزدیک شد و از جان خویش در راه آنان مایه گذاشت، حقایقى را که دیگران کتمان کردند او اظهار نمود. او را با سعادت زنده بدار و در نهایت شهادت را روزى او فرما. و او را پاداش دنیایى نیز عنایت فرما که ما از پاداش دادن او ناتوانیم....» بعدها کمیت اظهار مى کرد: هماره برکت دعاى امام سجاد (ع) را در زندگى خویش مى یابم (همان، ج9، ص34).
و) امام باقر (ع) و شاعر حق گرا
کمیت به محضر امام باقر (ع) بار یافت و قصیده پیشین را در محضر آن حضرت نیز قرائت کرد امام روى به او کرده و فرمود هماره مورد تأیید روح القدس هستى تا آن هنگام که درباره ما شعر مى گویى. سپس رو به سوى قبله آورد و سه بار فرمود: خدایا کمیت را بیامرز و آنگاه به او رو کرده و فرمود این صد هزار درهم را از میان خویشان خود براى تو گرد آورده ام.... کمیت سوگند یاد کرد آنها را نخواهد پذیرفت و اظهار داشت، مى خواهم خدا خود پاداش شعرم را به من عنایت فرماید، ولى اگر مى خواهید مرا اکرامى کنید پیراهنى از لباسهایتان به من عنایت فرمائید، امام باقر (ع) نیز به او پیراهنى هدیه داد (الاغانى، ج17، ص24).

امام صادق (ع) و تشویق شاعر
در ایام حج در صحراى منى کمیت به حضور امام صادق (ع) مى رسد و از آن حضرت مى خواهد که به شعر او گوش فرا دهند. امام در ابتدا مى فرماید این ایام زمان ذکر خدا و عبادت است... گویا کمیت خود فهمیده بود که مانعى در کار است که اکنون امام به شعر او گوش فرا نمى دهد. از این رو پس از گذشت اندک زمانى دوباره به حضرت پیشنهاد کرد شعرش را قرائت کند حضرت کسى را فرستاد خانواده و خویشان را گرد آورد و چون خاندان امام صادق (ع) گرد آمدند، فرمود: بخوان. شعر سرشار از ایمان و عاطفه و حقیقت کمیت، خردها را برانگیخت و عاطفه ها را تحریک کرد و صداى گریه از مجلسیان بلند شد و چون کمیت این بیت را قرائت کرد:
یصیب به الرامون عن قوس غیرهم فیا اخرا اسدى له الغى اولا
ترجمه: تیر اندازان، با كمان دیگرى (یزید) به سوى او (امام حسین (ع)) تیر مى اندازند واى بر آن آخرى كه زمینه تبهكارى را اولى براى او فراهم آورد.
امام صادق (ع) دستها را به دعا برداشت و عرض کرد: خدایا کمیت را بیامرز. در جلسه دیگر کمیت شعرى را در محضر امام صادق (ع) قرائت مى کند و حضرت آن را گوش داده سپس آن را اصلاح مى کند و چون کمیت اصلاح امام را مى بیند عرض مى کند مولاى من شما شاعرتر از من هستید (تنقیح المقال، ج2، ص41). و بالاخره این شاعر غیرتمند و خردورز و حق گو در سال 126 ه ق در حالى که میراثى هنرى بالغ بر پنج هزار و دویست و هشتاد و نه بیت به یادگار گذاشته بود با شمشیر دشمنان به شهادت رسید و آخرین سخنى که شاعرانه ترین و عاشقانه ترین کلام او بود و آن را باید بیت الغزل و شاه بیت تمامى اشعار او دانست بر لبانش شکوفه زد و به یادگار ماند: "اللهم ال محمد اللهم ال محمد اللهم ال محمد" (اعیان الشیعه، ج9، ص35).

هنر داستان گویى در خدمت امر به معروف

جلوه دیگر هنر، داستان گویى و قصه نویسى است به طور کلى این هنر را مى توان به سه قسم تقسیم کرد. 1- قصه هاى تاریخى 2- قصه هاى عملى و راهبردى 3- قصه هاى خیالى.
قصه هاى تاریخى، بیان حوادث گوناگون تاریخى به صورت بهم پیوسته و براساس کیفیت وقوع خارجى آنهاست. در این قسم داستان گویى آنچه مهم است تبیین گوشه هایى از حوادث و همراهى با قهرمان داستان، در تمامى لحظات داستان است. اوج و فرود آن نه از نظر ارزشى بلکه از نظر تاریخى و تحریکى مورد توجه قرار مى گیرد. قهرمان داستان با تمامى خصوصیات زشت و زیبا آموزنده و بدآموز، سودمند و بى فایده و زیان رسان مورد توجه قرار مى گیرد و به عبارتى دیگر همانگونه که هست، بى کم و کاست مطرح مى شود و هدفى جز بیان تاریخ یا سرگرمى ندارد. اما قصه هاى عملى و راهبردى بیان حوادث تاریخى هستند نه در یک تسلسل تاریخى بلکه در یک نظم هدفمند و چارچوبى غایت گرا. در اینگونه داستان و قصه، گوینده بدنبال ایجاد تأثیر مثبت در روح و روان شنونده و خواننده است و آنچه را در این مسیر مفید مى افتد و سود مى آورد، بیان مى کند و از گفتن و نوشتن حوادث همراه و همزاد، که در هدف تأثیرى ندارد، مى گریزد و به تسلسل تاریخى و ترتیب وقوع آن چندان اهمیت نمى دهد. قسم سوم قصه هایى هستند که به تاریخ و واقعیت کارى ندارند و اصولا در دنیاى خارج تحقق نیافته اند بلکه آفریده ذهن گوینده اند. او براى بیان سخن خویش و دنبال کردن هدف خود قالب داستان را برگزیده است تا تأثیر سخنش بیشتر باشد. در حقیقت این داستانها تمثیل هایى از واقعیت خارج اند نه خود واقعیت و سمبلى از تاریخ بشرى هستند نه تاریخ بشرى.
قسم اول را ما در کتاب و سنت سراغ نداریم زیرا نه قرآن و نه سنت رسالتشان تاریخ نگارى و قصه نویسى نبوده است و داستانهاى قرآن نیز هیچکدام در این چارچوب نمى گنجند. اما قسم دوم و سوم را مى توان در کتاب و سنت جست.
به عنوان مثال در سوره بقره این داستانها بیان شده است:
1- قصه آدم (ع) (آیات 30 تا 38).
2- قصه گاو بنى اسرائیل و زنده شدن مقتول (آیات 66 تا 73).
3- قصه قیام موسى (ع) علیه فرعون و سرگذشت بنى اسرائیل (آیات 49 تا 61).
4- قصه نبرد طالوت و جالوت (آیات 245 تا 251).
5- قصه مناظره ابراهیم (ع) با نمرود (آیات 257 تا 258).
6- قصه شهر خراب و مردن و زنده شدن عزیر (ع) (آیات 258 تا 259).
7- قصه زنده شدن مرغابیها براى ابراهیم (ع) (آیات 259 تا 260).
و در سوره آل عمران این قصه ها ذکر شده است:
1- قصه همسر عمران و نذر دختر او (آیات 34 تا 37).
2- قصه زکریا و همسر او و نازائى آنها (آیات 38 تا 41).
3- قصه برگزیده شدن مریم و تولد عیسى علیهم السلام (آیات 41 تا 50).
4- قصه حضرت عیسى (ع) و حواریون (آیات 51 تا 55).
5- قصه نبرد بدر و تاییدات الهى (آیات 122 تا 128).
6- قصه نبرد احد و امتحان الهى (آیات 139 تا 144) و دیگر جنگهاى رسول خدا (ص).
7- قصه مباهله نصاراى نجران با پیامبر اکرم (ص).
و در سوره کهف داستانهاى زیر آمده است:
1- قصه اصحاب کهف (آیات 9 تا 26).
2- قصه باغى که در آتش سوخت (آیات 31 تا 44).
3- قصه ملاقات خضر و موسى علیهماالسلام (آیات 60 تا 82).
4- قصه ذى القرنین (آیات 83 تا 99).
قرآن درباره هدف و اهمیت قصه هاى خود دو تعبیر جالب توجه دارد:
الف) «فاقصص القصص لعلهم یتفکرون؛ قصه ها را برایشان بازگو کن شاید بیندیشند.» (اعراف/ 176)
ب) «لقد کان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما کان حدیثا یفترى ولکن تصدیق الذى بین یدیه و تفصیل کل شىء و هدى و رحمة لقوم یؤمنون؛ همانا در قصه هاى ایشان صاحبان خرد را عبرت و پندپذیرى است. این سخنى که به دروغ بافته شده باشد، نیست بلکه تصدیق آن معارفى است که پیش از آن (قرآن) بوده است و تفصیل هر چیز و هدایت و رحمت است براى گروه مومنان.» (یوسف/ 111)
در قسم سوم داستانها مى توان به داستان آدم و سجده ملائک و تمرد شیطان اشاره کرد که برخى از مفسران آن را بیان نمادین حقایق دانسته اند. البته روشن است که اینجا سخن از خیال پردازى نیست بلکه منظور بیان هنرمندانه و سمبلیک معارف و حقایق هستى است. و در سنت مى توان به داستان بسیار مفصل بلوهر و یوذاسف که در بحارالانوار از امام عسکرى (ع) در طى 61 صفحه نقل شده است، اشاره کرد (بحارالانوار، ج78، ص383 تا ص444). شیوه هاى هنرى دیگرى نیز در قرآن از آن استفاده شده است از قبیل تشبیه ها، استعارات، کنایات، تمثیل ها، حقیقت و مجاز و...

مرز میان هنر متعهد و...
نکته اى که در این میان هرگز نباید از دیده پنهان بماند آن است که همواره هنر با یک تقسیم ضرورى و اساسى رو به رو بوده است. تمامى سلاحها را هم مى توان در خدمت ستم و بیداد و شکم و شهوت و آدمکشى و فساد و نسل سوزى و فرهنگ برافکنى قرار داد و هم مى توان از آن براى ستم سوزى و گشودن مرزهاى عدالت و ایمان و رفاه به روى بندگان خدا مورد استفاده قرار داد و هنر نیز یک سلاح است. سلاح هنر نیز مى تواند در خدمت ایمان و تعهد و انسانیت قرار گیرد و مى تواند علیه این جبهه بکار گرفته شود. هماره هنرى مورد تأیید بوده است و بر استفاده از آن در هدایت خواهى مردم و امر به معروف و بازداشت از منکر تأکید شده است که سالم و متعهد و شورآفرین و شعور افزا باشد نه هنرى غفلت زا و شهوت آفرین و فساد انگیز...

شعر متعهد و شعر غیر متعهد
هنگامیکه سخن از شعر به میان مى آید با کمال صراحت میان شعر خیال آور و گناه زاى در خدمت شهوات و آلودگى ها یا در خدمت بیدادگران و شاهان و دربارها با شعر متعهد شورآفرین و شعورساز و در خدمت ارزشهاى متعالى انسانى تفاوتى آشکار گذاشته مى شود. گروه اول به چرک و آلودگى و کثافات و بلکه بدتر از آن تشبیه مى شود و پیامبر اکرم (ص) مى فرماید: اگر درون مرد از چرک انباشته باشد، به که از شعر (بحارالانوار، ج79، ص 292، ح12). و در روایتى دیگر از احترام کردن و سلام کردن به شش گروه نهى مى کند و یکى از آن گروه شاعرانى هستند که زنان پاک دامان را مورد هجوم ادبى خود قرار مى دهند. (همان، ص 292، ح 13 و 14). ولى گروه دوم آنقدر قدر مى بیند و بر صدر مى نشیند که امام صادق (ع) مى فرماید: «من قال فینا بیت شعر بنى الله له بیتا فى الجنة؛ آنکس که یک بیت شعر درباره ما بسراید خداى در بهشت خانه اى براى او بنا کند (همان، ص 291، ح 9). و در برخى روایات ثواب بزرگترى را وعده مى دهند که شاید این اختلاف ثواب بواسطه اختلاف درجات شعر و موقعیت شعر و شاعر باشد. امام رضا (ع) مى فرماید: هیچ مؤمنى درباره ستایش ما شعر نمى سراید مگر آنکه خداوند در بهشت شهرى براى او بنا مى کند که از هفت برابر این دنیا گسترده تر است و در آن شهر همه فرشتگان مقرب و انبیاء مرسل به دیدار او مى آیند. (همان، ح11).

هنرهاى صوتى
صداى زیبا و گوش نواز و روح پرور خود هنرى والاست که به تعبیرى بهار گوش است و آرامش روح. ولى این هنر را نیز تیغ تیز واقعیت به دو بخش تقسیم مى کند؛ صداى خوشى که در خدمت تن و شهوات و گناه قرار دارد و غفلت آور و لهوى است و به عنوان غنا شناخته مى شود. و صداى خوشى که در خدمت کرامت والاى انسانى و پرورش روح و بیدار کردن عاطفه و احساس زیبا دوستى و بدور از لهو و نامتناسب با جلسات خوش گذرانى است که بعنوان صداى خوش ارج مى بیند و ستایش مى شود. درباره گروه اول آمده است: «الغناء یورث النفاق؛ غناء موجب نفاق مى شود.» (همان، ص241، ح7) «الغنا رقیه الزنا؛ سوق دهنده به سوى ناپاکدامنى است.» (همان، ص247، ح26) و در روایتى دیگر غنا را شاخه اى از درخت زقوم دانسته است که در جهنم روییده و هر کس به آن چنگ زند او را به آن سمت و سو خواهد کشاند (همان، ص262، ح8). ولى درباره صداى خوش در خدمت تعهد و ایمان آمده است: «لیس منا من لم یتغن بالقران؛ آنکس که قرآن را با صداى خوش تلاوت نکند از ما نیست» (همان، ص255). و در روایتى آمده است: «حسنوا القران باصواتکم فان الصوت الحسن یزید القران حسنا؛ قرآن را با صداى نیکو زینت بخشید زیرا صداى زیبا بر زیبایى قرآن مى افزاید» (همان). و درباره امام سجاد (ع) آمده است که آنقدر زیبا قرآن مى خواند که گذر کنندگان در معابر مى ایستادند و به صداى دلنواز او گوش فرا داده و گاه از زیبائى آن بیهوش مى شدند. و نظیر این حسن صوت و زیبایى قرائت درباره امام موسى بن جعفر (ع) نیز وارد شده است (همان، ص 254، ح1). و درباره امام باقر (ع) آمده است که آن حضرت بهترین و خوش صداترین قاریان قرآن بود (میزان الحکمه، ج8، ص83).

دو گونه قصه
داستان سرائى و قصه گویى نیز داراى تقسیمى بدین قرار است. گاه قصه گویى براى اتلاف وقت و بطالت و غفلت است، در اینجا قصه گو نهى مى شود و حتى گاه مورد تعزیر قرار مى گیرد. چنانکه امیرالمؤمنین (ع) قصه گویى را در مسجد مشاهده کرد، او را زد و از مسجد بیرون کرد (وسائل الشیعه، ج12، ص111، ح1). و در روایتى امام صادق (ع) قصه گویان را لعنت کرد (همان، ح2). و البته مطلب نسبت به سخنورى و سخنرانى که شعبه اى دیگر از هنر است، نیز همین گونه است. امام صادق (ع) مى فرماید: «من اصغى الى ناطق فقد عبده فان کان الناطق عن الله فقد عبدالله و ان کان الناطق عن ابلیس فقد عبد ابلیس؛ آنکس که به سراغ گوینده و سخنرانى برود او را پرستش کرده است اگر سخنگو از خدا سخن مى گوید پرستش خدا کرده و اگر از ابلیس و به میل و هواى شیطان سخن مى گوید پرستش ابلیس کرده است.» (همان، ص111، ح4) ولى قصه گویى و سخنرانى متعهدانه ارزش والا و مکانت عظماى خود را دارد که امام عسکرى (ع) فرمود: «خداوند سنت خود را بر این قرار داده است که هر کس درمانده در اعتقادات و وامانده در بحث عقیدتى را یارى دهد تا بر معاندى پیروز شود خداوند آنچه ثواب و درجه براى او مقرر کرده است تا یک میلیون برابر مضاعف مى کند.» (بحارالانوار، ج2، ص8، ح15) و دانشمندى که با نور علم خویش افرادى را از ظلمت جهل و ضلالت نجات بخشیده است در روز قیامت مى ایستد تا درباره تمامى کسانى که از او استفاده علمى برده اند، شفاعت کند و با خود به بهشت ببرد (همان، ص2، ح2).
خلاصه سخن اینکه خداوند در قرآن، و معصومین (ع) در سنت براى وادار کردن انسانها به معروف و باز دارى از منکرات از بهترین شیوه هاى هنرى سود جسته اند و در این راه هنرمندان را تشویق و تقویت نموده اند و آنان که براى خدا و بر اساس شیوه هاى الهى و اولیاى او مى خواهند بدین مهم بپردازند، موظفند در این راه بهترین شیوه ها و ماندگارترین و هنرمندانه ترین آنها را انتخاب کنند.


Sources :

  1. سيد محمود مدنى بجستانى- مجله هنر دينی شماره 1، مقاله هدايتگرى در هنر دينى

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/111355