فرانسیسیان دانشگاه پاریس

الف) دو گرایش عمده فرانسیسیان
در قرن سیزدهم میلادی پس از مرگ فرانچسکوی قدیس، نزد فرانسیسیان دو گرایش عمده وجود داشت: گروهی از آنها معتقد بودند که بر اساس آراء فرانچسکوی قدیس نباید تشکیل دیر و مدرسه داد بلکه باید زندگی همراه با فقر و دوره گردی در پیش گرفت و با ارتزاق از کمکهای مردم به رانده شدگان از اجتماع امداد رسانید و به همنشینی با آنان پرداخت. اینان ابراز محبت به همنوع و تبلیغ عشق به خداوند را بر بحثهای مدرسی ترجیح می دادند؛ گروهی دیگر ضمن احترام به این آرمانها، ضرورت ایجاد دیر و مدرسه و اهمیت همراهی عمل با بحثهای کلامی را یادآوری می کردند. در نهایت جریان نخست با جریان دوم همراه شد و پذیرفت که با نظر به حیات عملی و رهبانی، به تفحص کلامی و تعلیم اعتقادات نیز توجه کند. در نتیجه مراکز تعلیم و تربیت فرانسیسی ایجاد شد.

ب) فرانسیسیان در دانشگاه پاریس
فرانسیسیان در دانشگاه پاریس نیز در کلام و فلسفه مسیحی صاحب کرسی شدند و با استفاده از روشهای مدرسی به تبلیغ آرمانهای مذهبی خود پرداختند. متفکران فرانسیسی در دانشگاه پاریس بسیار فعال بودند و از جهان شناسی اوگوستینوسی تبعیت می کردند. البته با نگاهی به نظام فلسفی ابن سینا نظریه اشراق اوگوستینوس را در معرفت شناسی شکلی فلسفی تر دادند و بیش از دیگر متفکران همعصر خود به سلسله مراتب وجودی توجه کردند. در براهین فلسفی خود به عقلانیت نوافلاطونی دل بستند، ولی همیشه نیم نگاهی به ابن سینا و ارسطو نیز داشتند.

ج) متفکرین برجسته فرانسیسی دانشگاه پاریس
الکساندر هالنسیس
نخستین متفکر برجسته ی فرانسیسی دانشگاه پاریس الکساندر هالنسیس (Alexander Halensis) (قبل از 186 – 1245) اهل هالس (Hales) در منطقه گلوچستر انگلستان بود. در سال 1220 میلادی استاد کلام در دانشگاه پاریس شد و در سال 1230 میلادی به فرقه ی فرانسیسی پیوست و به جایگاه بلندی در این نظام رهبانی دست یافت. با ورود او به فرقه ی فرانسیسی، با وجود مخالفت استادان سکولار (کشیشان)، این فرقه در دانشکده ی الهیات دانشگاه پاریس جایگاه مستحکمی به دست آورد. او در سالهای 1220 – 1225 میلادی بر کتاب جمل پطرس لومباردوس شرح نوشت و نخستین کسی بود که تفسیر این کتاب را در دانشگاه پاریس به عهده گرفت. از محتوای این اثر مشخص است که آثار ارسطو را به خوبی می شناخته و از آنها استفاده کرده است. از کتاب العلل نیز نامبرده است. متفکران مسیحی قبل از خود را نیز به خوبی می شناخته و از آنها بسیار بهره برده است. یک جامع علم کلام (Summa theological) بسیار حجیم را نیز به او نسبت داده اند که به نظر می رسد فقط سه بخش نخست آن از او یا تحت نظر او نوشته شده است. در واقع به نظر می رسد که این اثر کار جمعی از شاگردانش است که با بهره گیری از افکار او نوشته اند.

نظام فلسفی و کلامی الکساندر هالنسیس
او با اینکه تحت تأثیر اوگوستینوس بود، ولی با شناختی که از نظام مابعدالطبیعی ارسطو و ابن سینا داشت، فلسفه را نظامی مستقل از کلام در نظر گرفت و معتقد بود که مرتبه ای از حقیقت را می توان در فلسفه یافت. فلسفه بر اساس اصول عقلی پایه گذاری شده است و نخستین اصل عقل عدم جمع نقیضین است که در فلسفه است که در فلسفه رعایت می شود. کلام بر مبنای وحی شکل گرفته است. به عبارت دیگر کلام از حقیقت مطلق مبانی خود را کسب می کند. پس بین فلسفه و کلام، همه جا کلام سخن نخست را می گوید. در وجود شناسی بیش از ارسطو و ابن سینا به بوئتیوس نظر داشت و به تبع او موجود رابه آنچه هست (id quod est) و آنچه به واسطه ی آن هست (id quo est) تقسیم کرد. نظریه ی صدور عقول ابن سینا را نقد و با تبعیت از نظریه ی رسمی، به صدور عقل و روح در خود خداوند بسنده کرد، ولی کثرت به واسطه ی ماده را پذیرفت؛ اما در جامع علم کلام نظریه ی کثرت به واسطه ی صورت را مشاهده می کنیم. نظریه ای که نزد فرانسیسیان مورد توجه خاص قرار گرفت.
در معرفت شناسی نیز مانند ابن سینا نظریه ی اشراق را با نظریه ی شناخت ارسطو جمع کرد و به نظر می رسد که در این باب از ابن سینا تقلید کرده است. وی عقل فعال را در نفس فرد قرار داد و به عقل فعال مفارق اعتقادی نداشت. او مانند اوگوستینوس اشراق را مستقیما از عقل الهی می دانست. الکساندر در اخلاق نیز صاحب نظر بود و در این باره بسیاری از مفاهمی ارسطویی را دنبال کرد.

یوهانس اهل لاروشل
یوهانس اهل لاروشل (Iohannes de Rupella) (م. 1245) حدود سال 1230 میلادی به فرانسیسیان پیوست و جانشین الکساندر هالنسیسی در دانشگاه پاریس شد، ولی چند ماه زودتر از الکساندر فوت کرد. از او رساله ای در باب تقسیم قوای کثیر نفس (Tractatus de divisione multiplici animae) و چند جامع به جا مانده است: جامع در فضایل (Summa de virtutibus)، جامع در رذایل (summa de vitiis)، جامع در اصول اعتقادات (Summa de articulis fidei) و جامع در نفس (Summa de anima). او از نویسندگان جامع علم کلام، منسوب به الکساندر هالنسیسی، هم هست. او از کسانی بود که همراه با تحولات فرهنگی ابتدای قرن سیزدهم میلادی به جذب افکار جدید و علوم در جهان مسیحیت علاقه نشان می داد و استفاده از آثار فیلسوفان و دانشمندان غیر مسیحی را امری ضروری می دانست. یوهانس به خوبی ارسطو، فلاسفه ی مسلمان و یهودی را می شناخت و از کسانی بود که آراء اوگوستینوس و ابن سینا را با یکدیگر جمع کرد.

مهمترین آراء یوهانس اهل لاروشل
مهمترین آرائش در علم نفس است. او کلی را در شیء منطوی می دانست و به نوعی آن را با خود شیء یک چیز در نظر می گرفت. در این رأی راه اوگوستینوس را رفت، اما مانند ابن سینا وظایف قوای نفس را از یکدیگر جدا کرد. حس صور را در ماده در می یابد. حس درونی بین حواس مختلف هماهنگی ایجاد و صور فردی را درک می کند. قوه ی خیال صور فردی را از ماده ی آن جدا می کند. قوه ی ارزیابی و حافظه پس از آن می آیند و در مرحله ی بعد قوه ی عقلانی است که عقل ماهیت صور را انتزاع می کند. او در باب عقل فعال معتقد بود که عقل فعال سه مرتبه دارد: عقل فعال در نفس انسان، عقول مفارق و خدا. او ابن سینا را به عنوان مرجعی برای اثبات اینکه عقل فعال وجود دارد و حتی می تواند مفارق باشد، نام برده است.

بوناونتورا
بوناونتورا (Bonaventura) که نام اصلیش جیوانی دی فیدنزا (Fidenza Giovanni di) بود، در ایتالیا کمی قبل از سال 1217 میلادی زاده شد. از 1235 تا 1242 میلادی در دانشکده فنون آزاد دانشگاه پاریس تحصیل کرد. او در 1243 میلادی به فرقه فرانسیسی پیوست و از سال 1253 تا 1257 میلادی در این دانشگاه تدریس کرد. در سال 1257 میلادی به عنوان رئیس نظام رهبانی فرانسیسی برگزیده شد.

ریاست بوناونتورا بر فرقه ی فرانسیسی
بوناونتورا در مدت ریاستش بر فرقه ی فرانسیسی تشکیلات اداری و نظام تعلیم و تربیت آن را گسترش داد و منسجم تر کرد، و مطالعات دانشگاهی را بین فرانسیسیان رواج داد. با اینکه خود تحت تأثیر جوآکیم فیوری بود و در اواخر عمرش از عقاید او بهره بیشتری برد، اما با باورهای تند بسیاری از فرانسیسیان به آخرالزمان و عقاید جوآکیم فیوری درباره عصر روح القدس و تغییرات عمده ای که در جهان رخ خواهد داد، مقابله نمود و راه میانه در پیش گرفت و از تأثیر تندروها در فرقه جلوگیری کرد. در سال 1273 میلادی پاپ گرگوریوس دهم او را به عنوان اسقف آلبانو (Albano) منصوب کرد و در سال 1274 میلادی درگذشت.

آثار
از او آثار چندی باقی مانده است که مهمترینشان عبارتند از: تفسیر بر کتاب جمل پطرس لومباردوس (Lombardi Commentarius in quattuor librosSententiarum Petri)، مسیر فکر به طرف خدا (Itinerarium mentis in Deum)، اختصار (Breviloquium)، تفسیر بر شش روز خلقت (In Hexameron)، در باب تحویل فنون به کلام (De reductione atrium ad theologiam) و در باب سر تثلیث (Trinitatis De mysterio).


Sources :

  1. فردریک کاپلستون- دیباچه ای بر فلسفه قرون وسطی- ترجمه مسعود علیا- تهران- ققنوس- 1383

  2. محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس- تهران- سمت- 1379

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/111437