فلسفه یهود در قرن سیزدهم

در قرن سیزدهم، یعنی هنگامی که کتاب دلالة الحائرین ابن میمون دوبار به عبری ترجمه شد، برای مدت چهار یا پنج قرن -و در برخی جاها حتی برای مدتی طولانی تر- کتاب دلالة بر مراکز اروپائی تفکر یهود، تأثیر نیرومندی به جای نهاد. این مراکز عبارت بودند از: اسپانیا، جنوب فرانسه و ایتالیا.

تأثیر ابن میمون
با توجه به ساختار بی انتظام تفسیر ابن میمون، شگفت آور این که، این کتاب به عنوان یک اثر مضبوط فلسفی مورد استفاده قرار گرفت و هنگامی که آموزش فلسفه مورد حمله واقع شد، این کتاب نیز به همین لحاظ مورد حمله قرار گرفت. ایفای چنین نقشی به وسیله کتاب دلالة به این دلیل امکان پذیرفت و یا حداقل تسهیل شد که از قرن سیزدهم به این سو، تاریخ فلسفه یهود در کشورهای اروپائی به نوعی پیوستگی دست یافت که پیش از این هیچ گاه سابقه نداشت. اولا و پیش از همه، به نظر می رسد که این پیشرفت در نتیجه عامل زبانی صورت پذیرفته باشد. در اسپانیا آن جایی که سلطه مجدد مسیحیت به تدریج، نیروی اسلام را درهم می شکست، فیلسوفان یهودی استفاده از زبان عربی را به عنوان زبان تفاسیر فلسفی رها کردند، با این حال، یهود به زبان لاتین؛ یعنی زبان فلسفه مسیحی روی نیاورد.
آن ها و هم مذهبانشان در دیگر کشورهای اروپائی به زبان عبری نوشتند و متون موجود را -که در اصل به زبان عبری نوشته شده و یا به این زبان ترجمه شده بود و از کثرت تنوع بسیار کمتری نسبت به نوشتارهای فلسفی عربی برخوردار بود- مطالعه کردند. به دلیل وجود زمینه فلسفی مشترک و نسبتا همگون و به سبب این که فیلسوفان یهودی -که به زبان عبری می خواندند و می نوشتند- طبیعتا آثار هم عصران و اسلاف بی واسطه خود را مطالعه می کردند، چیزی مثل یک گفتگوی علمی را در میان فیلسوفان آن دوره می توان مشاهده کرد. فیلسوفان یهودی اروپایی قرن سیزدهم و پس از آن در تقابل چشم گیر با دوره بلاواسطه پیشین، به کرات بخش بسیار قابل توجهی از رساله های خود را به بحث در آرای دیگر فیلسوفان یهودی اختصاص دادند. این که بسیاری از فیلسوفان یهودی مورد بحث، بر کتاب دلالة تفسیرهایی نوشتند، بدون تردید به رشد این گرایش کمک کرد.

تأثیر ابن رشد
تأثیر هم عصر ابن میمون؛ یعنی ابن رشد که بسیاری از تفاسیر و رساله های او به عبری ترجمه شد، نسبت به تأثیر آثار ابن میمون فقط ثانوی بوده و در واقع می توان گفت که تنها برای فیلسوفان به عنوان طبقه ای متمایز از خوانندگان عمومی، تأثیر ابن رشد در درجه اول قرار دارد. در برخی موارد، مفسران کتاب دلالة علی رغم اختلافات متعدد بین دو فیلسوف برای توضیح عقاید ابن میمون، عقاید ابن رشد را نقل می نمایند.


تأثیر فلاسفه مسیحی

تأثیر تفکر مدرسی مسیحی بر فیلسوفان یهودی، در دوره ای که از قرن سیزدهم آغاز می شود، در بسیاری موارد به صورت آشکار مورد اذعان قرار نگرفته است، اما به نظر می رسد که این تأثیر از اهمیت فراوانی برخوردار بوده است. ساموئیل بن تیبون -یکی از مترجمان کتاب دلالة به عبری و شخصا فیلسوف- این واقعیت را متذکر شد که علوم فلسفی در میان مسیحیان بصورت گسترده تری شناخته شده بود تا در میان مسلمانان. اندکی بعد در پایان قرن سیزدهم و پس از آن، محققان یهودی در ایتالیا (هیلل Hillel از اهالی ورونا و دیگران) متون توماس آکوئیناس و دیگران را به عبری ترجمه کردند و بعضی از آنها به دینی که به اساتید مسیحی شان داشتند، در بسیاری از اوقات -و نه البته همیشه- اعتراف کرده اند.
ظاهرا تا نیمه دوم قرن پانزدهم در اسپانیا و در جنوب فرانسه سنت متفاوتی حاکم بوده است؛ در حالی که فیلسوفان یهودی این کشورها هیچ اکراهی نداشتند از این که به اسم فیلسوفان یونانی، عربی و البته دیگر فیلسوفان یهود اشاره کنند، اما به عنوان یک اصل، از ذکر متفکران مسیحی -که به احتمال قوی در ایشان تأثیر گذارده بودند- خودداری می کردند. در مورد برخی متفکران یهودی این عدم ارجاع، به مدرسی های مسیحی کمک می کرد تا آن ها این واقعیت را پنهان سازند که در بسیاری از اصول، نماینده گرایش های فلسفی، مثل ابن رشدگرایی لاتینی زبان هستند که در میان مدرسی های مسیحی آن زمان رواج داشت.

1. اسحاق بلاغ
تشابه بین برخی دیدگاه های مطرح شده از جانب پیروان لاتینی ابن رشد و نظریات موازی اسحاق بلاغ، کاملا معلوم است. او فیلسوفی یهودی بود که در نیمه دوم قرن سیزدهم محتملا در کاتالونیای اسپانیا زندگی کرد و شرحی را به زبان عبری بر مقاصد الفلاسفه نوشت. این کتاب شرحی بود بر عقاید ابن سینا که فیلسوف مسلمان، یعنی غزالی، آن را نوشته بود. هیچ تلاش جدی برای تفسیر این سخن بلاغ که هم تعالیم کتاب مقدس را باید پذیرفت و هم حقایقی را که با عقل اثبات می شوند -حتی اگر متناقض باشند- نمی تواند این سؤال را نادیده گیرد که آیا برخی پیوندهای تاریخی بین این دیدگاه با نظریه لاتینی ابن رشد وجود ندارد که می گوید: دو سطح از حقیقت (دینی و فلسفی) وجود دارد و این که دو سطح لزوما بر هم منطبق نیستند.
بلاغ در دیگر موارد پیرو باثبات نظام ابن رشد بود (اگرچه به نظر می رسد که بعضی از عقاید بلاغ بیشتر با ابن سینا منطبق است)؛ برای نمونه می توان این موضع فلسفی را با رد نظریه حدوث زمانی عالم از طرف وی نشان داد. درست است که وی مدعی بود به آنچه او آن را «خلقت مطلق در زمان» نامید، معتقد است؛ با وجود این، این اظهار نظر صرفا به این معنا است که وجود مستمر جهان در هر لحظه مفروض، وابسته به وجود خداوند است؛ عقیده ای که اساسا موافق دیدگاههای ابن رشد است.

2. بدرسی
یدعیا هاپنینی بدرسی (Yeda ya Hapnini Bedersi) از اهالی بازیر (Baziers) در جنوب فرانسه بود و از پایان قرن سیزدهم تا اوایل قرن چهاردهم زندگی کرد و ظاهرا از تعالیم دونس اسکاتس متأثر شده است؛ زیرا به وجود چیزی اعتقاد داشت که آن را «صور فرد» می نامید که در مجموع مطابق تعبیر (haeccitas) پیروان اسکاتس است.

3. کسپی
جوزف کسپی (Joseph Kaspi) یکی از معاصران بدرسی، فیلسوفی پرکار و از شارحان متون مقدس بود. او دیدگاه فلسفی نسبتا نامنظمی داشت که گویا متأثر از ابن رشد است. او این عقیده را مطرح کرد که آگاهی به آینده و نیز علم به خود خدا، همانند آگاهی مردم باتجربه، از شیوه هایی است که از طریق آنها انتظار دارند معاملات تجاری و ازدواج نتیجه دهند؛ به این معنا که این نوع آگاهی، از ماهیتی احتمالی برخوردار است. بیش تر محتمل است که علاقه کسپی به این مسئله با بحث در مورد امکان های استقبالی که در آن زمان مدرسی های مسیحی به آن مشغول بودند، مربوط باشد.
کسپی هم چنین عقیده داشت که از منظر تحولات تاریخ می توان بازگشت یهودیان را به فلسطین بر اساس محتملات، محتمل تلقی کرد. در نتیجه او تمایز بین تاریخ مقدس و غیرمقدس را انکار می کرد -تمایزی که مثلا برای یهودا هلوی تمایزی اساسی بود- که اولی تاریخ بنی اسرائیل و دومی تاریخ سایر ملت ها بود.


Sources :

  1. نینیان اسمارت، وینگ زای چان و شلوموپینز- سه سنت فلسفی: گزارشی از فلسفه های هندی، چینی و یهودی- ترجمه ابوالفضل محمودی- صفحه 244-240

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/111512