دوره هلنیستی تفکر فلسفی یونان

در نتیجه ی چیرگی مقدونیان بر یونان و در پی آن کشورگشایی های اسکندر، امتزاج قومی بی سابقه ای در سرزمین های تسخیر شده صورت گرفت. با ورود عنصرهای روحی و فکری غیریونانی به درون حیات معنوی یونانیان، صورت های اندیشه، دانش و هنر، آنگونه که در دنیای یونانی تکوین و تکامل یافته بود، تدریجا اهمیت و ارزش ملی خود را از دست داد و کمرنگ گردید. دوره ی پس از کشورگشایی های اسکندر، عصر هلنیسم خوانده می شود. هلنیسم دوره ی رواج اندیشه های یونانی و امتزاج آن اندیشه ها با بینش های شرقی است.

• مکاتب عصر هلنیسم
فلسفه ی کلاسیک یونان باستان، با ارسطو به پایان می رسد. با مرگ افلاطون و سپس ارسطو، علیرغم اینکه شاگردان آن دو تا مدت های مدید در مدرسه ی افلاطون (آکادمی) و مدرسه ی ارسطو در باغ کنار معبد آپولون (لوکی)، اندیشه های آنان را تدریس می کردند و بر آن ها شرح و تفسیر می نوشتند، اما هیچکدام از دو مکتب افلاطونی و ارسطویی نتوانست آنگونه که باید و شاید رونق یابد و بر فضای فکری آتن حکمفرما گردد. در مقابل آن ها، مکتب های دیگری ظهور کردند که تدریجا اندیشه های افلاطون و ارسطو را به حاشیه راندند و به مکاتب عصر هلنیسم معروف اند. مهم ترین آن ها، مکتب های رواقی، اپیکوری و شک گرایی بودند.
پس برآمد این مکتب های فلسفی، همزمان عصر افول فلسفه ی کلاسیک یونان باستان است. مکتب های فلسفی هلنیستی و بویژه رواقیان و اپیکوریان، هر یک منظومه ای فکری آفریدند، اما آثار زیادی از آنها باقی نمانده است. آموزه های آن ها اگرچه در مقایسه با فلسفه ی عصر کلاسیک یونان فاقد نوآوری های واقعی بود، اما حوزه های مختلفی اعم از فیزیک، متافیزیک، اخلاق و گاه منطق را در برمی گرفت. فراتر از آن، آن ها در سیر تکامل تاریخی خود مراحل گوناگونی را طی کرده و دچار دگرگونی های زیادی در آموزه های خود شدند.

• نظر برتراند راسل دربارۀ دوره ی هلنیستی
برتراند راسل فیلسوف انگلیسی تصریح می کند که در دوره ی هلنیستی اگر چه یونانیان در قلمرو علمی و ریاضی دارای دستاوردهای عالی بودند، اما در فلسفه، علیرغم اهمیت مکتب های اپیکوری و رواقی و آموزه های شک گرایی، نتوانستند به سطح فکری دوره ی افلاطون و ارسطو برسند. وی می افزاید که از سومین سده ی پیش از میلاد تا ظهور مکتب نوافلاطونی در سومین سده ی میلادی، در فلسفه ی یونانی چیز واقعا تازه ای وجود نداشت، اما در همین فاصله، جهان رومی برای پیروزی مسیحیت آماده شده بود.
راسل تأکید می کند که ارسطو واپسین فیلسوف یونانی است که جهان را شاداب می بیند، پس از او هر فلسفه ای به این یا آن صورت، فلسفه ای دنیاگریز است.

• آموختن هنر زندگی؛ ویژگی اصلی فلسفه دوره هلنیستی
در توضیح این پدیده می توان گفت که در توفان های عصر هلنیستی، که بنیادهای حیات دولت ها و شهروندان را متزلزل ساخته بود، پرسش از چگونگی زندگی انسان، به پرسش کانونی فلسفه تبدیل گردیده بود. از ویژگی های فلسفه ی دوره ی هلنیستی، آموختن هنر زندگی در شرایط دشوار بود. آموزه های این مکاتب، نقش مداواگر روان را داشت. برای نمونه اپیکوریان آموزه های خود را «داروی شفابخش» و آغازه های فلسفی شان را «رهایی بخش» و «رستگاری دهنده» می نامیدند که باید انسان را از درد و از قید و بند دولت و ترس از مرگ آزاد سازد.
فلسفه ی رواقی نیز می خواست هنر زندگی باشد و راه درست زندگی کردن را به انسان نشان دهد. مکتب رواقی در دوره ی هلنیسم، به تاثیرگذارترین مکتب فلسفی تبدیل شد. این امر را می توان در تاثیرپذیری آکادمی افلاطونی از اندیشه های رواقی از یکسو و به حاشیه راندن اندیشه های ارسطویی توسط مکتب رواقی از دیگر سو دید. مکتب رواقی در دوره های بعدی تکامل خود در عصر امپراتوری روم، به گونه ای دین اخلاقی مردم تبدیل گردید.


Sources :

  1. بهرام محیی- دویچه وله- سایت تاریخ فلسفه

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/111529