به طور کلی در باب پیدایش و تحول ادیان می توان به دو نظریه اشاره کرد. نظریه اول متکی بر نظریه تکامل و تکامل اجتماعی است. که اساس آن بر نظریات داروین استوار می باشد. عده ای از جامعه شناسان و مردم شناسان عنوان کرده اند که دین هم مثل انواع موجودات یا سایر علوم و نهادهای اجتماعی به تدریج به وجود آمده، شکل گرفته، دچار تغییر و تحول شده و پا به پای جوامع حرکت و رشد نموده و سرانجام به شکل امروزی خود ظاهر گردیده است. بر اساس آراء این گروه، در آغاز پیدایش آدمی، آنان فاقد دین بوده اند. به عبارت دیگر از دید آنان اولین مرحله ظهور انسان مرحله بی خدایی است.
به مرور ایام جوامع بشری شکل گرفته و انسان ها وارد دوران دیگری می شوند که به لحاظ دینی دوران پرستش قوای طبیعت یا جانداران خاصی است که بشر به آنها جنبه تقدس داداه است. در مرحله سوم بشر به سوی روح پرستی (Animism) رفته و اعتقاد یافته که عناصر قدرتمند و قابل پرستش چهره مادی نداشته، بلکه در قالب ارواح وجود دارد. پس از این دوران انسان به دوران شرک و چندخدایی وارد می شود. پس از آن اعتقاد به وجود خدای واحد و یگانه می یابد و ادیان توحیدی در جوامع بشری ظاهر می گردد.
نظریه دوم منطبق به آراء ادیان توحیدی است. پیروان این ادیان معتقدند که اساسا بحث تکامل نظریه صحیحی نیست. به این دلیل انسان اولیه یا حضرت آدم و حوا، از همان آغاز خلقت خدا را می شناخته و او را می پرستیدند. در این نظریه، دین امری ذاتی و فطری است. و پیدایش آن ربطی به تجربه و تحولات اجتماعی ندارد. خداوند تمام جهان و تمام موجودات را آفریده است. در ابتدا از هر موجودی یک جفت آفریده شده و آنان زاد و ولد کرده اند. و در طول تاریخ مدون بشری هیچ نشانه ای از تحول و تغییر انواع دیده نشده است.
اما تغییرات ادیان قابل پذیرش و تأئید است. این تغییر دلایل متعددی دارد، و در قالبها و اشکال گوناگون هم دیده شده است. مثلا در مقایسه دین حضرت آدم یا پیامبران اولیه، با ادیان پیامبران صاحب کتاب معلوم می شود که برخی از تفاوت ها مربوط به تغییرات موجود در جوامع است. که سبب تغییر در برخی از اصول شریعت و مذهب شده است. هر چند که اساس تمام ادیان و اصول آن یکی است و پرستش و لزوم اطاعت از دستورات خداوند را مورد توجه و تأکید قرار می دهد. از این رو در تمام دوره های تاریخی عده ای موحد و خداپرست بوده اند و به عکس عده ای هم به انکار خدا پرداخته و سر ستیز و ناسازگاری با اهل ایمان یافته و داشته اند. در طول تاریخ دیده شده که گاه مردم موحد به سوی شرک و بت پرستی رفته اند، یا به عکس از شرک به ایمان تغییر جهت داده اند. چنان که در کتاب تنکیس الاصنام آمده است که مردم عرب در ابتدا موحد بوده اند. آنان علاقه زیادی به خانه کعبه داشتند. از این رو به هنگام کوچ اجباری و در حین جدا شدن از خانه کعبه ناراحت می شدند. به همین جهت سنگی به یادگار با خود می بردند. و این سنگ که یاد آور حرم بود، برای آنان ارزش معنوی خاصی داشت. به تدریج برای نگاه کردن و دست زدن و نگهداری آن قواعد خاصی وضع کردند. تا آن که حتی آن را تراشیده و شکل دادند. به تدریج آن را تبدیل به بت کردند. تا روزگاری رسید که هر قبیله سنگ خاصی را می پرستید، و به تدریج خدا فراموش شد و شرک و بت پرستی جای خداپرستی را گرفت. پیدایش مذاهب در داخل ادیان هم بر اساس چنین زمینه هایی بوده است. و به تدریج سبب شده که طرفداران مذاهب در داخل یک دین، به ظواهر و پیرایه ها، آداب و رسوم و حتی برخی مراسم و شیوه ها روی آوردند که به تدریج آنان را از فلسفه اصلی دین دور کرده است. این تغییرات در مذهب در همه ادیان از جمله یهود و مسیحی و مسلمان هم دیده می شود. به عبارت دیگر در تمام دوران حیات بشر در زمین اصل پرستش وجود دارد. اما مصادیق آن متفاوت است. از سوی دیگر پیروان ادیان همواره در اعتقاد خود راسخ نبوده، یا در بیان خواستها و نیازهای خود دچار تغییر جهت گردیده اند. این تغییر سبب پیدایش شرک و کفر یا غلبه دادن فروع بر اصول شده است.
مفاهیم و موضوعات طرح شده در ادیان در ابتدای ظهور معمولا ساده و روشن بوده و درک و فهم و نیز آموزش و اجرای مراسم و عبادات آن فاقد هر گونه پیچیدگی و ابهام بوده و هر فردی با اندک تعمق و عطف توجه آن را فرا می گرفت. زیرا اصول و دستورات دینی متکی بر نیازهای درونی و فطرت آدمی بوده است. و او را قادر می کرد که بتواند ضمن شناخت خود و طبیعت خالق آن را هم بشناسد و به تنظیم رابطه صحیح با جهان بپردازد. اما چنان که اشاره شد با توسعه کمی و کیفی جوامع و پیدایش مسائل و نیازهای جدید، بحث های جزئی و مسائلی مادی هم بیشتر شده و پیروان هر دین مذاهب گوناگون را به وجود آورده اند تا پاسخگوی خواستها و نیازهای محیطی، اجتماعی، یا اقتصادی و سیاسی آنان باشد.
عامل دیگری که سبب بروز تغییر در ادیان شده، ضعف بشر در باب شناخت کامل خداوند و ذات مقدس باریتعالی است. از این رو عده ای می کوشند در جهت شناسایی هر چه بیشتر خداوند اقدام نمایند. اما چون توان کافی نداشته و به علاوه به راه هایی وارد می شوند که دین آن را نهی کرده است. به همین جهت ناچار می شوند که با تأویل و تعییر و توجیه و حدس و گمان پی به واقعیت و حقیقت مسائل و نیز درک و شناخت خدا ببرند. اما در میان راه دچار مشکل شده و گاه به حیرت و هیبت می رسند. دلیل اصلی آن عظمت و بزرگی بی مانند خداوند است که درک آن سبب درک بیشتر از حقارت آدمی در جهان می شود. درک حقارت سبب توسعه ترس و بیم است و از این ترس و بیم هاست که حریم ها و حرمت ها پدیدار می گردد. علم به دو بخش ماده و معنا تقسیم می شود. عالم معنا هم اهمیت بیشتر یافته و جنبه تقدس آن پذیرفته می شود. هر چند که با حواس ظاهری قابل درک نیست.