نقدهایی بر علم جدید

علم جدید

یکی از بزرگترین دردهای انسان امروز "غفلت" است. غفلت از خویشتن خویش. اما او چنین می پندارد که هر آینه با گسترش دم افزون علم جدید، بیش از پیش به حال و روز خود آگاه شده است. علم جدید که مبتنی بر محسوس گرایی است طنابی از جنس "غرور" را بر گردن انسان عاری از معنویت امروز و انباشته از "دانش افقی" انداخته است و او بی آنکه وقوفی بر مرگ تدریجی خود داشته باشد آنچنان در مطالبه آمال نفسانی خود پیش می تازد که گویا در هیچ قطعه دیگری از تاریخ تا به این پایه پیش نتاخته است. "فن سالاری" نوع ذلیلی از "شیء وارگی" را چون موریانه به طاق بست های چوبی خانه جان انسان افکند. پرده های تیره و ستبر غفلت باز هم نگذاشت تا آدمی به آرام سایه خودجویی و خودپرسی برسد و میان "مرکب" سفر و "مقصد" سفر تفاوت قایل شود. انسان، ابزار را به جای اهداف قلمداد کرد. می پنداشت که می تواند با فربه گی در شناخت بیرونی جهان به فرخندگی فرح انگیز فرزانگی برسد. غفلت ناشی از عطش سیری ناپذیر استیلا بر اشیاء، فرصت تأمل را از او سلب کرد و او نتوانست در حقیقت این کلام آسمانی به نیکی بیندیشد که «کل شیء هالک الا وجهه؛ جز ذات او همه چيز نابودشونده است.» (قصص/ 88)

علم لاغر و مغرور
غرب به عنوان کانون خودبنیادی انسان عصر جدید می کوشد تا منبع و منشاء همه امور را ختم به خویش کند و اتوپیای ذهنی خود را نهادینه کند؛ یعنی که برای تأویل و تفسیر شایسته هر امری چاره ای نداریم جز آنکه گوش به حکم غربیان داشته باشیم و دل به مدل های تحلیلی ایشان بسپاریم. دانشگاه هم از منظر نظر ایشان مکانی است که علم را در معنای عصر جدیدش به انسان می آموزد. علمی که از همه شاخص های معنویش جدا تکانده شد و تنها در حد فربه ساختن انسان جدید معرفی شد: یعنی معرفتی تجربی- عقلی از روابط کمی پدیدارها به طوری که به دریافت قانون ثابت حاکم بر پدیدارها نایل شود و به موجب آن انسان بتواند رویدادهای موجود را تبیین کند و حوادث آتی را پیش بینی نماید؛ علمی که بتواند انسان را بر طبیعت مسلط گرداند و برای همین دم او منفعت داشته باشد. اما معانی دیگر علم (به خصوص تفسیر دینی آن) یعنی مشعل همواره فروزانی که به وسیله آن آدمی حجاب از رخساره عالم مادی برمی داشت و آن سوی جهان ماده را شهود می کرد، پنهان و پنهان تر شد. دانشگاه مبتنی بر تفکر غربی دانشگاه ترویج عقل جزوی و مشترک است و اهالی آن با طبیعت بر سر رقابتند و نه رفاقت. این علم لاغر و مغرور و پر های و هوی بسیار ناتوان تر از آن است که عقلش به آسمان برسد:
خرده کاری های علم هندسه *** یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیی ستش *** رو به هفتم آسمان بر نیستش
(مثنوی مولوی)
تبعید خدا از همه عرصه های تفکر و از همه قلمروهای علمی و اصرار در القای اقتدار همه جانبه علم تجربی science و قدرت آزمایشگاه و نه قابلیت پرستشگاه، کار را به آنجا رساند که اباحه گری و شکاکیت نه تنها در میان جامعه روشنفکری مقبول افتد بلکه مرسوم عوام هم شد. اگر در گذشته فروماندگان الی الابد در دالان های تنگ و تاریک تردید، اسباب ریشخند دیگران بودند در دوران جدید باقی ماندن بر انکار و شک گویا منزلتی یافته بود. جایی که آزمایشگاه دائرمدار باشد و حقیقت را چاقوی تشریح دانشمندان عرصه های علم تجربی تعیین کنند دلی باقی و برقرار نیست.
در قرن نوزدهم هرچند پیروزی های علم جدید در این دوران کاملا مشهود بود اما نارسایی های آن هنوز دیده نمی شد. پیروان علم جدید فکر می کردند که تا مدت نه چندان درازی پرده از راز معماهای عجیب و غریب عالم برداشته خواهدشد. آن ها بر این عقیده بودند که جهان بیشتر از یک مسأله مکانیکی ساده چیز دیگری نیست. فیزیک آینده تنها اندکی فربه تر از فیزیک امروزی خواهد بود. می گفتند نیوتن قوانین حرکت را برای همه زمان ها کشف کرده است. دکارت گفته بود به من "امتداد" و "حرکت" بدهید تا جهان را بسازم. ماخ می گفت خط کش و ساعت را در دستانم بگذارید تا همه چیز را اندازه بگیرم. لاپلاس می گفت حرکت امروز ذرات جهان را معین کنید تا فردای انسان ها را قطعا و یقینا پیش بینی کنم. چنین تفکری عقیده دارد که انسان به غیر از دانش تجربی به دانش دیگری راه ندارد! پس نباید تعجب کنیم که به عنوان مثال گوستاو کوربه که در دانشکده های هنری غرب او را به عنوان یکی از قله های نقاشی می پرستند به استهزاء و شیطنت بگوید: «فرشته را نشانم بدهید تا نقاشیش کنم!»

علم تجربی؛ شرک بزرگ روزگار جدید

غربیان بخشی از علم را به معنای همه علم پنداشتند و بر این پندار اصرار ورزیدند. آنان با توهم خود، جهان مادی را همان واقعیت تلقی کردند و امر واقعی را مادی می دانستند. دنیای کوچک استنباطی غربی نمی توانست عالمی را بپذیرد که واقعی اما در عین حال غیر مادی باشد. در حالی که می دانیم چنین عالمی از دیرباز در عرصه تفکر شرقی (و عمیق تر از آن) در وادی تفکر ایرانی اسلامی عمیقا وجود داشته است. از نظر تفکر غربی هر چیزی که در قلمرو علم تجربی نمی گنجید می بایست در بایگانی وهمیات بشری قرار گیرد. آنها هرچه را که بیرون از ساحت تجربه علمی قرار داشت با انواع واژه ها به سخره می کشیدند.
علمی بودن از این زمان به بعد یعنی آمیزه ای از والاترین صفات ممکن: یعنی صحت، اعتبار، زیبایی، شکوه، اقتدار و منزلت و متعاقبا غیر علمی یعنی خرافه و نادرست. بدین ترتیب انواع هجمه های ممکن بر کشورهای جهان سوم (و به خصوص کشورهای اسلامی) آغاز شد و همه ملت هایی که بر سر پیمان و عهد و سوگند با معاریف و مواریث فرهنگی خود بودند به عنوان ملت های محجور و دور از تمدن و اسیر خرافه گرایی مطرود جلوه داده شدند. علم تجربی از این پس هیبتی ساحرانه به خود گرفت و لقب علمی همان تعویذ یا بازوبندی بود که در افسانه های باستان قهرمانان بر هرچه می بستند مصون از هرگونه نقد و اعتراضی بود. علم تجربی به مرور زمان بر همه اندام ها و جوارح وجدانی بشر سرایت کرد و شرک بزرگ روزگار جدید شد. علمی که جانشین بت پرستی دوران های کهن گردید:
این همه علم بنای آخر است *** که عماد بود گاو و اشتر است
بهر استبقای حیوان چند روز *** نام آن کردند این گیجان رموز
علم راه حق و علم منزلش *** صاحب دل داند آن را با دلش
(مثنوی مولوی)

غیر تجربی بودن ملاک اعتبار درستی تجربه

رسانه های عصر جدید که همان جادوگران دنیای باستان هستند به عنوان منادیان مسلم چنین تفکری برپا خاستند و کوشیدند تا علم در برابر جهل را معادل علم در برابر دانستنی های تجربی معرفی کنند. این در حالی است که می دانیم که دایره درست و نادرست بسیار فراخ از دایره علمی و غیر علمی است: نه هرچه درست است لزوما علمی (تجربی) و نه هر چه غیر علمی است لزوما نادرست می باشد. مارکسیست ها از دست و دلبازترین خریداران این اندیشه های جزمیت گرایانه بودند: آنها بسیار می کوشیدند تا مرام فکری خود را به عنوان علمی ترین مذهب در همه ادوار تاریخی معرفی کنند و برخی از روشنفکران سطحی نگر، به تبع مارکسیست ها در صدد برآمدند تا اسلام و بلکه ایمان اسلامی و دینی را هم به سبک و سیاق مارکسیست ها، علمی معرفی کنند. یعنی در نهایت خامی و ساده اندیشی به افسون رقیب تن دادند و از نمد ایشان برای خود کلاهی ساختند.
به راستی کسانی که در برابر اندیشه های پوزیتویستی positivistic به راحتی دل و دیده از کف دادند آیا از خود همین پرسش ساده را نمی پرسیدند که همین مدعا "که تنها تجربه معرف حقیقت است" چگونه و از چه راهی به اثبات رسیده است؟ نکند فکر کرده اند که برای اثبات صحت این ادعا می توان به تجربه دست زد؟ با کدام معرفت می توان اصالت تجربه را در آشکارسازی حقیقت به دست آورد؟ پرسش بالا و پاسخ آن قطعا پرسش و پاسخ تجربی نیستند. چرا که قانون علمی بیانگر نظمی همیشگی و پایدار است و از نظر منطقی به شکل یک قضیه کلی است که با "هیچ"، "همیشه"، "هر" و "همه" آغاز می شود: همیشه، آب از ترکیب دو اتم ائیدروژن و یک اتم اکسیژن به وجود می آید و این صورهای کلی خود امور جزئی و تجربی نیستند.

ظرفیت و حدود اعتبار علم تجربی

شکی نیست که هرگز صاحبان معارف دینی، فلسفی و عرفانی در نقد خویش بر علم تجربی قصد بی اعتبار ساختن آن را ندارند، بلکه این منتقدان معتقدند که باید ظرفیت ها و مرزهای علم تجربی را شناخت. آنچه در ادامه می آید مطالب و مواردی که نشان دهندۀ توان علم تجربی و ملاک های آن است.

الف: نادیده گرفتن تجربه های درونی و ذوقی در علم تجربی
روش دانش تجربی مبتنی بر مشاهده و تجربه است. اما هرگز علم تجربی تجربه های شخصی و درونی و ذوقی را برنمی تابد. مثلا تجربه های عارفان آکنده از تجربه های درونی و فردی است. تجربه هایی که تنها عارفان را به آن راه است. تجربه های عارفانه به گمان برخی از فیلسوفان حتی نمی تواند جامه مفهوم به تن کند. برای همین است که تنها راه برای پی بردن به کنه تجربه های عارفانه چشیدن آن است. ادراک این قبیل تجربه ها از راه حضور مستقیم معلوم صورت می گیرد نه حصول مفهوم و صورت. همه عارفان برجسته تاریخ به صد گونه تعبیر مختلف برآنند تا از این لطیفه ارزنده معرفت شناسانه پرده بردارند که تجربه های عرفانی، توصیف ناپذیر است چرا که بسی ماوراء عقل جزیی و متعارف است، دریافت های عارفان ابرآگاهانه و اشراقی است.
تجارب عرفانی مشمول کند و کاوهای تجربی نمی شود و پیرامون آن از راه تجربه های علمی نمی توان سخن گفت. به عبارتی دیگر، پدیده ای که مورد کاوش علم تجربی قرار می گیرد باید چنان باشد که همه بتوانند در فرآیند آزمون آن شرکت کنند؛ تا آنجا که هر کس با به دست آوردن شرایط ویژه بتواند به آسانی آن را تجربه کند. طبیعی است اموری که تنها یک بار اتفاق می افتد و یا اموری که همگان نمی توانند آن را تجربه کنند از حریم کاوش های علمی بیرون می ماند.

ب- پیروی پژوهش علمی از فرضیه های غیر علمی و متنوع پژوهشگر
پژوهش علمی از فرضیه ای که پژوهشگر در ذهن دارد پیروی می کند. هیچ پژوهشگری خالی الذهن و بدون هیچ دانش و فرضیۀ پیشینی به پژوهش و تحقیق نمی پردازد. انسان همیشه بر اساس فرضیه هایی که در ذهن دارد به جستجو می پردازد. او پیوسته می خواهد که درستی یا نادرستی فرضیه هایش را بیازماید. هر کسی کتاب بزرگ و در عین حال گشوده جهان را به طریقی می خواند و تصاویر آن برای افراد مختلف تلقی های مختلفی را در پی دارد. ما هرگز با ذهن و ضمیری نانوشته با جهان روبرو نمی شویم. هر یک از جلوه های این عالم برای صاحب هر بصیرتی معنایی را به ذهن او متبادر می سازد که با تلقی و دریافت آن دیگری پیرامون همان جلوه بسیار متفاوت است.
انسان، همیشه در هنگامه روی آوردن به تجربه، بر اساس پرسش هایی که برایش پیش آمده دست به عمل می زند. او تجربه می کند تا پاسخ پرسش های گذشته اش را بیابد. به راستی آیا در خصوص این پرسش تا کنون اندیشیده ایم که چرا هزاران هزار تجربه می توان یافت که امکان انجام شدنش بوده است اما هیچ دانشمندی آن را انجام نداده است؟ برای این که پرسش های برانگیزاننده ای که ختم به انجام آن تجربه ها شود در ذهن آن دانشمندان نروییده است. از همین جا مشخص می شود که چرا پرسش همیشه راه توسعه علمی و فرهنگی قافله های انسانی را گشوده است. چرا نیوتن به تئوری "جاذبه عمومی" متوسل شد؟
به راستی آیا افتادن سیب بی هیچ مقدمه ای برای آفریدن آن تئوری و تجربه های بعدی بسنده بود؟ کسانی که با تاریخ علم و به ویژه کاوش های کپلر و گالیله در مکانیک اندک آشنایی داشته باشند به خوبی می دانند که هیچ یک از سر اتفاق و تصادف نبوده است، بلکه این همه مدیون و مرهون سال ها پرسشگری، ایده سازی و فرضیه پردازی های ایشان می باشد. علم هرگز به معنای مجموعه ای از استقراها و تعمیم های کور نیست بلکه تجارب همواره برای آزمودن تئوری های ذهنی انجام می شود و سرزمین ذهن خالی و عاری از هرگونه پرسش به دنبال علم نمی رود.
تاریخ علم، تاریخ مسأله ها، معماها و فرضیه هاست. برای کاوش علمی باید و باید پرسشی گزیده داشت. کسانی که تاریخ را طوری می خوانند که صرفا بدانند بر جهان چه گذشته است آب در هاون می کوبند و ره به جایی نمی برند. فرضیه ها همیشه نورافکن هایی بوده اند که میدان پژوهش علمی را روشن کرده اند. پس فرضیه ها همان روابط منطقی میان متغیرها هستند که همواره برای انسان در قالب گزاره ای خبری جلوه گر شده اند. نباید بپنداریم که فرضیه ها تنها سخنانی برف گونه، ظنی و گمانی هستند که دیر یا زود باید در انتظار برافتادنشان باشیم. فرضیه ها، جهان بینی علمی هر دوره ای را می سازند و به کاوشگران زاویه دید اعطا می کنند و چهارچوبه های پژوهش را برای ایشان می سازند و جستجوهای آنان را رهبری می کنند.

ج- صورت پذیرفتن تفسیرهای علمی در پرتو تئوری ها و قانون های علمی
تفسیرهای علمی همیشه در فروغ تئوری ها و قانون های علمی صورت می گیرد. تئوری ها یا نظریه های علمی تصویری از جهان و یا قطعه ای از آن را به دست می دهند. تفسیر یک پدیده به معنی گنجاندن آن پدیده در اندازه های یک تصویر است. هر زمان که پدیده خاصی را نمونه ای از نظمی عام به حساب بیاوریم آن پدیده را تفسیر کرده ایم. تفسیرهای علمی همیشه وامدار نظریه های علمی هستند و نظریه های علمی هم برای علمی بودن نیازمند تجربه پذیر بودن می باشند و برای تجربه پذیر بودن هم باید تکرار پذیر باشند. بنابراین هر قانون علمی، یک قضیه کلی است برای توصیف یک نظم کلی در طبیعت. پس حادثه های منحصر به فرد را نمی توان از زاویه علم تفسیر کرد. زیرا حادثه ای که تنها یک بار به وقوع پیوسته است تجربه پذیر نیست و لذا نمی توان قانون علمی معینی را بر آن اقامه کرد. مجموعه هستی، واقعه ای است که تنها یک بار اتفاق افتاده است. تاریخ انسان تنها یک بار بروز و ظهور کرده است. این دو حادثه به دلیل بی نظیر بودن، در چهارچوب تفاسیر علمی نمی گنجند. برای تاریخ نمی توان قانونی ارایه کرد؛ و چنین است آثار هنری: زیباترین شعر جهان (اگر موجود باشد) به دلیل بی نظیر بودنش از تفسیر می گریزد و تن به خواست مفسران نمی دهد.

د- ابطال پذیر بودن علم و عدم اعتبار همیشگی آنها
قانون ها و نظریه های علمی با قوت اعلام می کنند که وقوع برخی حادثه ها در جهان غیر ممکن است. جالب آنکه هر قانونی هر چه بیشتر منع کند بیشتر علمی است. قوانین علمی رخصت هر کاری را به حادثه ها نمی دهند. قوانین علمی نسبت به جهت گیری حوادث حساسند و تغییر جهت پدیده ها آنها را از این رو به آن رو می کند. به عنوان مثال: قانون تساوی زاویه تابش و بازتاب می گوید که "هر نوری با هر زاویه ای که بتابد با همان زاویه منعکس می شود". تصور کنید که نوری که با زاویه ده درجه تابیده محال است که با زاویه یازده درجه منعکس شود. نور، بر اساس این نظریه تنها یک راه خاص در پیش دارد و هرگز نمی تواند به هر راهی و به هر جهتی برود. اگر نور مذکور با زاویه ای بیشتر از ده درجه یا کمتر از آن منعکس شود برافتادن قانون، مسلم است.
همه قوانین علمی این چنین هستند: یعنی در صورت اتفاق افتادن برخی حوادث باطل می شوند. علم، در برابر وقوع هر حادثه ای در جهان بی تفاوت نمی ماند. علم با هر حادثه ای در جهان سازگاری ندارد. قوانین علمی، باطل نیستند، اما باید "ابطال پذیر" باشند. مثلا قانون تساوی زوایای تابش و انعکاس ابطال پذیر است. یعنی می توان تصور کرد که اگر نوری با زاویه تابش ده درجه بتابد ولی با زاویه یازده درجه منعکس شود در آن صورت قانون فوق باطل خواهد شد. یعنی در فرض می توان تجربه ای را که نقض کننده آن است پیدا کرد. ابطال پذیری معادل تجربه پذیری است؛ و قانونی علمی است که تجربه پذیر باشد و زمانی تجربه پذیر است که ابطال پذیر باشد. و موقعی ابطال پذیر است که نسبت به جهان (جهت پدیده ها) بی تفاوت نباشد. از این رو نمی توان بسیاری از امور ازلی، ابدی و عقلی مربوط به سعادت انسانی را با معیار علمی و تجربی که ابطال پذیر است، سنجید و بر آنها استوار کرد. به عبارت دیگر علم تجربی تنها جنبه ای از جنبه های بی شمار یک پدیده را می کاود. بنابراین روشن است که با چاقوی این نوع از علم (علم جدید) نمی توان همه چیز را برید. با این دلو نمی توان هر حقیقتی را از اعماق چاه طبیعت بیرون آورد. مشکل بزرگ و اندوهبار انسان امروز نداشتن علم به "علم" است. برای همین است که همه گونه های مختلف علم را تنها در یک علم (علم تجربی) می بیند. بنابراین آیا می توانیم بگوییم که دنیای انسان عصر جدید به مراتب کوچکتر و حقیرتر شده است؟


Sources :

  1. باشگاه اندیشه

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/112457