ساختارشکنی سیاست در اندیشه دریدا

ساختارشکنی دریدایی صرفا تاملی نظری یا فلسفی نیست، بلکه در عین حال، سیاسی نیز هست؛ و در این حوزه دخالتگری می نماید: مداخله در «سیاست واقعا موجود» در جهت دگرگونی بنیادین آن و تدارک عملی-نظری برآمدن «سیاست دگر». دریدا ساختارشکنی سیاسی خود را در تالیفات مختلفی انجام داده است. مهمترین و مشهورترین آن ها کتاب «اشباح مارکس» است. از دیگر کارهای سیاسی او، می توان به «مارکس و پسران» (Marx & Sons)، «اشرار» (Voyous) و کتاب مشترک با یورگن هابرماس: «مفهوم 11 سپتامبر» (Le concept du 11 septembre) اشاره کرد.

مناسبات دریدا با سیاست
مناسبات دریدا با سیاست واقعا موجود همواره تنازعی، انتقادی و ساختارشکنانه بوده است. تلاش او در جهتی است که سیستم های سنتی سیاسی و مفهوم های کلیدی گفتمان رایج آن ها را که عموما مسلم و جاودانه تجلی می کنند، همواره به زیر سوال برد. از آن جمله اند، مفهوم های جهان شمولی چون: «سوژه»، «آزادی»، «عدالت»، «حقوق»، «دموکراسی»، «انقلاب»، «بین الملل»، «حاکمیت»، «حزب و سازماندهی»، «دولت-ملت»، «لیبرالیسم»، «مارکسیسم» و… نمونه «حقوق بشر» را در نظر گیریم که از یکسو سلاح مبارزه و مقاومت جنبش ها در برابر رژیم های رنگارنگ استبدادی و توتالیتر است و از سوی دیگر با «سنت اروپایی که بر تمام مفهوم جهانی سیاست مسلط است»، پیوندی ناگسستنی دارد. وظیفه ساختارشکنی، تمییز دادن انتقادی این دو وجه به هم پیوسته و در هم تنیده است که یکی (اولی) بر دیگری (دومی) پرده استتار می کشد.

ساختارشکنی و ایجاد بحران در ساختارهای سنتی
دریدا می گفت که «Déconstruction آنی ست که فرا می رسد». چیزی است که رخ می دهد، اتفاق می افتد و حادث می شود. رویداد است و رویداد همواره نابهنگام، نا منتظره و پیش بینی نشده است. حال، پیش آمد و واقعه، همواره ساختارشکنانه اند بدین معنا که آن چه که تاکنون بوده و هست را، ارزش های حاکم و رسوب کرده را، ساختارهای سنتی و موجود را، برنامه ها و پروژه های سیاسی و... را بر هم می زنند و بحرانی می کنند. از آن جمله اند بحران های ژرف و بی نهایت امروزی جهان ما چون بحران حاکمیت ملی و به طور کلی همه حاکمیت ها و سلطه ها و محوریت ها از نوع کلام محوری، مرد محوری، مرکز محوری، دولت محور، حزب محوری، اقتصاد محوری، اروپا محوری…

سیاست دریدایی و دمکراسی
سیاست دریدایی به پیشواز رویداد یا نابهنگانی (نام دیگر رویداد) می رود. دریدا گشایش به آینده را فرا می خواند. گشایش به نامعلوم ساختارشکنی که فرا می رسد و برای فرا آمدنش باید اقدام کرد، تدارک دید و خود را آماده استقبال از آن کرد. گشایش به دگربودی رویداد ایقان شکنی که در درجه اول بلکه ایقان های خود ما را درهم شکند. با این حال، سیاست دریدایی از فرایندهای تعمیق دمکراسی (دموکراتیزاسون) تفکیک ناپذیر است. سیاست ساختارشکنی او، در عین حال، برآمدن و فرا رسیدن دموکراسی بر پایه نقد و ساختارشکنی همانا دموکراسی تاریخی و موجود است. و این را او همراه با دیگر مساله انگیزهای امروزی در مهمترین اثر سیاسی اش اشباح مارکس به بحث و جدل می گذارد. در واپسین ماه های حیات و در پی حوادث اخیر جهان (11 سپتامبر، جنگ افغانستان، جنگ عراق، گسترش اتحادیه اروپا، بنیادگرایی، جهانی شدن، جنبش جهانی دگر شدن...)، دریدا نگرانی های سیاسی خود را در مصاحبه ای مطرح می کند.

وصیت نامه سیاسی دریدا
در زیر، نکته های اصلی این وصیت نامه سیاسی او را جهت آشنایی با عقاید سیاسی این اندیشمند بزرگ فرانسوی، می آوریم:
«من هم چنان یک منتقد دایمی اروپا محوری والری، هوسرل و یا هایدگر هستم. ساختارشکنی، به طور کلی، حرکت بی اعتمادی نسبت به هر گونه اروپا محوری است. اما هر چه بتوان سنت اروپایی را ساختارشکنی کرد و دقیقا به خاطر آن چه که در اروپا گذشته است، یعنی به علت منوران و به دلیل تقصیر بزرگی که تمام فرهنگ اروپا را دربر می گیرد (یعنی توتالیتاریسم ها، نازیسم، نسل کشی ها، تبعید و قتل عام یهودیان توسط نازی ها Shoah، استعمار و نواستعمار…)، این مهم، یعنی ساختارشکنی اروپا محوری، نمی تواند مانع آن شود که امروزه، در وضعیت ژئوپولیتیک ما، اروپای دیگری نتواند شکل گیرد.
اروپای دیگری که من آرزویش را دارم، اروپایی ست که حافظ یادمان آن وقایع باشد، که هم در برابر سیادت طلبی ایالات متحده آمریکا و هم در مقابل دین سالاری عرب و مسلمان که فاقد منوران و آینده سیاسی ست، قرار گیرد. اروپایی ست که در عین حال، نامتجانس این مجموعه را نادیده نمی گیرد و با همه کسانی که از درون علیه این دو بلوک مبارزه و مقاومت می کنند، متحد می شود.
بحث بر سر تشکیل اروپایی نیست که به یک ابر قدرت نظامی دیگر تبدیل شود، که پاسدار بازار اقتصادی خود و عامل توازنی در رقابت بلوک ها باشد. بحث بر سر ایجاد اروپایی است که بذر سیاست جدید دگر جهانی شدن را بیافشاند. سیاستی که به نظر من تنها چاره ممکن است. هنگامی که من از اروپا حرف می زنم، منظورم اروپایی دگرجهان گراست که مفهوم ها و عملکردهای اعمال حاکمیت و حقوق بین المللی را دگرگون سازد، که یک نیروی نظامی حقیقی، مستقل از ناتو و ایالات متحده آمریکا، در اختیار داشته باشد. نیروی نظامی ای که نه تهاجمی باشد، نه تدافعی و نه پیش گیرانه، که بدون فوت وقت در خدمت قطعنامه های سازمان ملل جدید عمل نماید (مثلا با فوریت در اسراییل و دیگر جاها). و سرانجام، اروپا، به مثابه مکانی که از آن جا، به عنوان مثال، برخی شکل های لائیسیته و یا عدالت اجتماعی را بتوان اندیشید یا بهتر اندیشید، یعنی همه آن چیزهایی که جزو میراث اروپا به حساب می آیند....».


Sources :

  1. اریک ماتیوز- فلسفه فرانسه در قرن بیستم- ترجمه محسن حکیمی

  2. حسینعلی نوذری- صورت بندی مدرنیته و پست مدرنیته

  3. Jacques Derrida (1997)- The Politics of Friendship- Trans By George Collins

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/112537