مفهوم فلسفه های مرتبه دوم

فلسفه های مرتبه دوم یا مضاف به فلسفه هایی گفته می شوند که از پیوند فلسفه با علوم و گرایش های دیگر علمی پدید آمده اند. برای مثال، فلسفه هنر، فلسفه تکنولوژی، فلسفه فیلم، فلسفه محیط زیست و فلسفه پزشکی از جمله فلسفه های مضاف اند. اقبال به فلسفه های مضاف، در کانون توجه هر دو شاخه مهم فلسفی؛ یعنی فلسفه قاره ای (اروپا) و فلسفه تحلیلی قرار دارد. گرچه خاستگاه این گرایش ها را نخست باید در فلسفه تحلیلی جست؛ اما با این حال امروزه تفاوت هایی در نحوه نگرش و تلقی هر یک از این دو شاخه مهم فلسفی به فلسفه های مضاف وجود دارد. بخش مهمی از فلسفه سده بیستم را فلسفه های مرتبه دوم در برگرفته اند. با این همه در این مورد که فلسفه های مرتبه دوم چیستند؟ واجد چه کیفیاتی هستند؟ و همچنین معیار سنجش آنها از دیگر فلسفه ها کدامند؟ هنوز بحثهای داغ و چالش برانگیزی در جریان هستند. در باب این فلسفه ها، تذکر چندین نکته ضروری به نظر می رسد.

موضوع فلسفه های مرتبه دوم
فلسفه های مرتبه دوم -که گاهی با عنوان نه چندان دقیق فلسفه های مضاف از آنها یاد می شود- در موضوع با فلسفه های مرتبه اول متفاوتند. موضوع معرفت فلسفه اول، جهان، انسان، اجتماع (یا بخش هایی از آنها) هستند. به طور مثال موضوع مابعدالطبیعه، جهان از آن بابت که جهان است قلمداد می شود. موضوع انسان شناسی فلسفی، روان و ماهیت انسان است، همچنان که موضوع جامعه شناسی فلسفی، جامعه انسانی است. فلسفه های مرتبه دوم اما نه جهان و انسان و جامعه که علوم و معارف مختلف را موضوع تأمل خود قرار می دهند. فلسفه اقتصاد، علم اقتصاد را از جهت اعتبار، معناداری گزاره ها، تحلیل مفهومی و... مورد توجه قرار می دهد و فلسفه علم نیز به تحلیل گزاره های علمی، نسبت آنها با مشاهده، درجه اعتبار گزاره های علمی و همچنین موقعیت زبان علم می پردازد.
فلسفه دین، دین را از منظر یک باور و معرفت به بحث می گذارد، درصدد است ببیند تجربه دینی چه نسبتی با معرفت دینی دارد و گزاره های دینی چگونه توجیه می شوند؟ نسبت باور و ایمان دینی چیست؟ و عاقبت زبان دین واجد چه کیفیاتی است؟ فلسفه علم تاریخ (که البته نباید با فلسفه تاریخ هگلی و مارکسی به مثابه یک فلسفه مرتبه اول اشتباه شود) نیز علم تاریخ را موضوع تأمل خود قرار می دهد، آن را با علوم دیگر می سنجد و درصدد است تقریری درست از نسبت این علم و فرایندهای برگشت ناپذیر و فرید تاریخی ارائه کند. همانطور که مشاهده می کنیم همه این فلسفه ها یک معرفت را موضوع تأمل و توجه خود قرار می دهند. حتی در مورد فلسفه تکنولوژی و فلسفه هنر -هر چند در معرفت بودن تکنولوژی و هنر حرف و حدیث بسیار است- می توان قائل به گونه ای معرفت زایی برای دو عرصه تکنولوژی و هنر شد و فلسفه های آنها را به این معنا فلسفه های مرتبه دوم قلمداد کرد.

کشورهای انگلیسی زبان؛ خاستگاه فلسفه های مرتبه دوم
فلسفه های مرتبه دوم البته بیشتر در فضای انگلوامریکن رشد کرده اند؛ یعنی جغرافیای این فلسفه ها بیشتر کشورهای انگلیسی زبان هستند. در یک تقسیم بندی تقریبی، فلسفه غرب به دو شق فلسفه قاره ای و فلسفه تحلیلی (که فلسفه های مرتبه دوم در ذیل این فلسفه تحلیلی تعریف می شوند) تقسیم می شود. فلسفه قاره ای به فلسفه ای گفته می شود که بیشتر در فضای فکری آلمان و فرانسه رشد کرده است و گونه های مختلفی چون: پدیدارشناسی، اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیک، ساختارشکنی، نظریه انتقادی و... را شامل می شود. همانطور که گفتیم فلسفه های تحلیلی (یا فلسفه های مرتبه دوم) در فضای انگلیسی زبان مطرح شده اند. در فلسفه های تحلیلی تأکید بر اقامه دلیل و ایضاح مفهومی بیشتر از فلسفه های قاره ای است در حالی که بصیرت های نظری و فلسفی ای که فلسفه های قاره ای به ما ارزانی می دارند، بسی بیشتر از فلسفه های تحلیلی و مرتبه دوم هستند.

تمرکز بر روش
در واقع، فلسفه های تحلیلی بیش از آنکه به موضوع بپردازند، بر روش تمرکز می کنند. با این همه بسیار باید مواظب بود که این تقسیم بندی ما را به ارزیابی های ارزشگذارانه نکشاند. توجه به دلیل و ایضاح فلسفی در فلسفه های قاره ای هم اندک نیست. کیست که بتواند تحلیل های مفهومی افرادی چون هوسرل و هایدگر را نادیده بگیرد. با این همه این تقسیم بندی شاید برای آنکه دیدی کلی از فضای فلسفی غرب ارائه کند مؤثر باشد، هرچند بعد از آن باید با تحلیل های ریزتر این کلی گویی را جبران کرد. هم اکنون با رشد چشمگیر گروه های فلسفی در دانشگاه های آمریکایی، ما شاهد نزدیک شدن روزافزون این دو گرایش عمده هستیم. شاهدیم که فی المثل دیدگاه های ماکس وبر -هرچند که وی بیشتر یک جامعه شناس و فیلسوف قاره ای محسوب می شود- در فلسفه علم بسیار مورد توجه قرار گرفته اند. کما اینکه افرادی چون: رورتی، دریفوس و مک اینتایر -که در دل فلسفه تحلیلی بالیده اند- از فلسفه های قاره ای بهره های زیادی برده اند.

توجیه و زبان؛ هسته های فلسفه های مرتبه دوم
کلید فهم فلسفه های مرتبه دوم، دو مفهوم توجیه و زبان هستند. در یک تقسیم بندی کلی و تقریبی فلسفه غرب را به سه دوره هستی شناسی، معرفت شناسی و زبان شناسی تقسیم می کنند. تا زمان دکارت فلسفه بیشتر هستی شناسی محسوب می شد. با دکارت است که توجه به معرفت جای تأکید بر هستی را می گیرد و رویکرد تفکر از هستی به معرفت تغییر می کند. این روند تا اوایل سده بیستم ادامه دارد و پس از آن است که فضای کلی فلسفه غرب با توجه به زبان شکل می گیرد.
این نکته هم در فلسفه های قاره ای و هم در فلسفه های مرتبه دوم (تحلیلی) عیان است. به همین جهت است که اگر در فلسفه های مرتبه دوم با تحلیل زبان و تحلیل مفاهیم زبان بسیار سروکار داریم در فلسفه های قاره ای هم گرایش هایی چون: پدیدارشناسی، هرمنوتیک، شالوده شکنی و حتی اگزیستانسیالیسم به جنبه های گوناگون زبان توجه کرده اند. با این همه شاید اینگونه بتوان گفت که اگر «زبان» شرایط لازم فلسفه های مرتبه دوم را نشان می دهد، «توجیه» شرط کافی این فلسفه ها است. فلسفه های مرتبه دوم کم و بیش، بیشتر از فلسفه های قاره ای، برای توجیه احکام و گزاره های خود تلاش می کنند. این درحالی است که -همانطور که ذکر آن رفت- فلسفه های قاره ای هم بصیرت های زیادی را به ما ارزانی می دارند اما دغدغه توجیه در آنها به اندازه فلسفه های مرتبه دوم نیست.


Sources :

  1. دکتر حسین کاجی- پایگاه اصلاع رسانی روزنامۀ همشهری

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/112598