سکونت آدم علیه السلام و حوا در بهشت (توبه)

توبه حضرت آدم (ع)

خداوند در مورد توبه حضرت آدم اینگونه می فرماید: «فتلقى ءادم من ربه کلمات فتاب علیه إنه هو التواب الرحیم؛ پس آدم از پروردگار خویش سخنانى دریافت کرد [و توبه نمود] پس خدا توبه اش را پذیرفت، حقا که او توبه پذیر مهربان است.» (بقره/ 37) «تلقى» عبارت است از، گرفتن کلام با درک مضمون آن و این تلقى براى حضرت آدم (ع) راه توبه را سهل و آسان کرد. اما در مورد ماهیت کلمات، احتمالاتى وجود دارد:
الف) همان دعاى است که آدم و حوا با خداوند گفتند: «قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ گفتند: پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم، اگر ما را نبخشى و برما رحم نکنى از زیان کاران خواهیم بود.» (اعراف/ 22)
ب) مقصود از تعلیم کلمات، علم الاسماء باشد. [شاید] در موضوع تعلیم اسماء چیزى بوده که به درد جبران معاصى و گناهان مى خورده و شاید کلماتى را که آدم تلقى کرد مربوط به همین قسمت بوده است. اما احتمال اول ضعیف مى شود به این که این دعا (حضرت آدم و حوا) قبل از هبوط بوده در حالى که تلقى کلمات بعد از هبوط بوده است.
اگر در داستان بهشت و مخصوصا در آن شرحى که در سوره طه آمده، دقت شود، مشخص خواهد شد که جریان داستان طورى بوده، که ایجاب مى کرده، خداوند این قضاء را درباره آدم و ذریه اش براند، و این دو جمله را در اولین فرمانش قرار بدهد، خوردن آدم از آن درخت ایجاب کرد، تا قضاء هبوط او، و استقرارش در زمین، و زندگیش را در آن براند، همان زندگى شقاوت بارى که آن روز وقتى او را از آن درخت نهى مى کرد، از آن زندگى تحذیرش کرد، و زنهارش داد. و توبه اى که کرد باعث شد قضایى دیگر، و حکمى دوم، درباره ی او بکند، و او و ذریه اش را بدین وسیله احترام کند، و با هدایت آنان به سوى عبودیت خود، آب از جوى رفته او را به جوى بازگرداند.
پس قضایى که اول رانده شد، تنها زندگى در زمین بود، ولى با توبه اى که کرد، خداوند همان زندگى را زندگى طیب، و طاهرى کرد، به نحوى که هدایت به سوى عبودیت را با آن زندگى ترکیب نموده، یک زندگى خاصى از ترکیب دو زندگى زمینى و آسمانى فراهم آورد. این آن نکته ای است که از تکرار او به هبوط در این سوره استفاده می شود، چون در این سوره، یک بار مى فرماید: «و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو، و لکم فی الأرض مستقر، و متاع إلى حین؛ گفتیم: همگى به زمین هبوط کنید، در حالى که بعضى دشمن بعض دیگر هستید، و تا مدتى معین در آن منزل کنید و تمتع ببرید.» (بقره/ 36) بار دوم مى فرماید: «قلنا اهبطوا منها جمیعا فإما یأتینکم منی هدى؛ گفتیم همگى از بهشت فرود شوید، پس هر گاه هدایتى از من به سوى شما آمد، و البته خواهد آمد.» (بقره/ 38) و اینکه توبه میانه این دو امر به هبوط واسطه شده، اشعار بر این معنا دارد، که توبه وقتى از آدم و همسرش سر زده، که هنوز از بهشت جدا نشده بودند، هر چند که در بهشت هم نبوده، و موقعیت قبلى را نداشته اند.
این اشعار را نیز دارد، که نداى «و ناداهما ربهما أ لم أنهکما عن تلکما الشجرة؛ پروردگارشان ندایشان داد: که مگر شما را از این درخت نهى نکردم؟» (اعراف/ 22) بعد از نهى «لا تقربا هذه الشجرة» بوده که در اولى اشاره را با لفظ (تلکما) آورد، که مخصوص اشاره به دور است، و در دومى که قبل از اولى واقع شده، این اشاره با لفظ (هذا) آمده، که مخصوص اشاره به نزدیک است، در اولى کلمه (نادى ندا کرد) آمده، که باز مخصوص دور است، و در دومى کلمه (قال) که مخصوص نزدیک است به کار رفته است. این نکته را هم باید دانست: که از ظاهر جمله: «و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الأرض مستقر و متاع إلى حین» و جمله «فیها تحیون، و فیها تموتون، و منها تخرجون» برمى آید: که نحوه حیات بعد از هبوط، با نحوه آن در قبل از هبوط، فرق مى کند، حیاة دنیا حقیقتش آمیخته با حقیقت زمین است، یعنى داراى گرفتارى، و مستلزم سختى، و بدبختى است، و لازمه این نیز این است که انسان در آن تکون یابد، و دو باره با مردن جزو زمین شود، و آن گاه براى بار دیگر از زمین مبعوث گردد.
علاوه بر آیه مذکور آیات دیگرى نیز به گناه و توبه آدم (ع) تصریح یا اشاره نموده اند از جمله: «و عصى آدم ربه فغوى* ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدى؛ و آدم نافرمانى خداى خود کرد و گمراه شد. سپس خدا توبه او را پذیرفت و هدایتش فرمود و به مقام نبوتش برگزید.» (طه/ 121- 122) کلمه «غوى» در آیه شریفه از نظر معنا نقطه مخالف «رشد» است و رشد به معناى اصابت به واقع است. بنابراین، غوایت غیر از «ضلالت» است زیرا ضلالت به معناى بیرون شدن از راه راست است که مقابلش هدایت است، البته در مقابل غوایت هم استعمال مى شود. اما هدایت در اینجا به معناى ارشاد است و هدایت در مقابل ضلالت به معناى راه نشان دادن و یا به راه رساندن و سوار کرا کردن است.
بنابراین نافرمانى حضرت آدم (ع) در مقابل یک امر ارشادى بوده نه مولوى تا با عصمت آدم (ع) منافات داشته باشد، زیرا انگیزه و هدف در امر ارشادى خیرخواهى و رسیدن به منفعت است. (اگر آدم (ع) مخالفت این امر را کرد معنایش این است که به آن خیر و منعفت نرسیده.) اما کلمه «اجتباه» به معناى جمع کردن به منظور برگزیدن است، خداوند بنده اش را براى خود جمع کرد به طورى که کسى غیر خدا در او شریک نباشد و او را از مخلصین قرار داد. در هرصورت آیه شریفه دلالت مى کند براین که خداوند بعد از توبه و هدایت (هم در مورد امر مولوى و هم ارشادى) به حضرت آدم (ع) عصمت عنایت نمود و او را، هم در امر دنیا و هم در امر دین از خطا مصونیت مرحمت نمود. برخی گفته اند: توبه از مخالفت با امر ارشادى چه ضرورتى دارد؟ آن هم به این صورت که خداوند به او یاد دهد و تلقى کلمات از خداوند داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت: توبه به معناى رجوع و بازگشت است، همان طورى که بنده متمرد و سرکش مى تواند توبه کند تا به مقام اولش در نزد مولایش باز گردد، همچنین بیمارى هم که نسبت به دستورات طبیب که براى حفظ سلامتى او داده بود و عمل نکرده و بیماریش شدت یافته مى تواند دوباره به طبیب مراجعه نماید (یعنى همان توبه) تا دستور دیگرى به او بدهد بدین وسیله سلامتى را براى او تجدید نماید و ممکن است دستور جدید این باشد که بیمار مدتى تحمل زحمت و رنج و تعب نماید و کارهاى دشوارى انجام دهد تا به وضع اول یا بهتر از آن وضع اول بازگردد. بنابراین توبه از امر ارشادى هم، عقلا ضرورى است و مى تواند در جلب منفعت جدید مؤثر باشد.

زمان و مکان توبه

(از ردیف نزول آیات) چنین استفاده مى شود که آدم و حوا هنگام توبه کردن هنوز از بهشت خارج نشده بودند. اگرچه در جاى سابقشان، در بهشت هم نبودند، زیرا وقتى از آن درخت ممنوعه خوردند تکوینا از آن موقعیت سقوط کردند (مانند خوردن سم که اثر تکوینى دارد) عمل آدم و حوا مانند این بود که طبیبى به کسى مى گوید آن غذا را نخور که دچار مشکل مى شوى اما آن شخص غذا را خورد و به مشکل افتاد و نزد طبیب رفت تا برایش رفع مشکل نماید. ما معتقدیم امر خدا «لاتقربا هذه الشجرة» به مانند امر طبیب (ارشادى) بوده، بنابراین مجازات آن تشریعى نبود (مثل مجازاتى که مثلا براى ترک نماز وضع شده) بلکه تکوینى بوده مانند خوردن غذاى مضرى که مشکل آفرین است.

چگونگی توبه حضرت آدم (ع)

پس از آن که آدم و حوا از آن درخت ممنوع خوردند و بر اثر این گناه (ترک اولی) از آن همه نعمتها و آرامش بهشتی محروم گشتند، به طور سریع به اشتباه خود پی بردند و توبه کردند. به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهی طلب رحمت کرده و گفتند: «پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم، و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود.» خداوند به آنها فرمود: «از مقام خویش فرود آیید، در حالی که بعضی از شما نسبت به بعضی دیگر دشمن خواهید بود (شیطان دشمن شما است و شما دشمن او) و برای شما در زمین قرارگاه و وسیله بهره گیری تا زمان معینی است، در زمین زنده می شوید و در آن می میرید و در رستاخیز از آن خارج می شوید.» (اعراف/ 23- 25؛ بقره/ 24- 25)
به این ترتیب آدم و حوا به زمین آمدند و گرفتار رنجهای زمین شدند، ولی توبه حقیقی کردند و خداوند توبه آنها را پذیرفت. خداوند مهربان به آدم (ع) و حوا (ع) لطف کرد و کلماتی را به آنها آموخت تا آنها در دعای خود آن کلمات را از عمق جان بگویند و توبه خود را آشکار و تکمیل نمایند. (بقره/ 37) از امام باقر (ع) نقل شده که آن کلمات که آدم و حوا، هنگام توبه گفتند چنین بود: «اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب ظلمت نفسی فاغفرلی انک خیر الغافرین؛ خدایا! معبودی جز تو نیست، تو پاک و منزه هستی، تو را ستایش می کنم، من به خود ستم کردم، مرا ببخش که تو بهترین بخشندگان هستی.»
«اللهم لا اله الا انت، سبحانک و بحمدک، رب انی ظلمت نفسی فارحمنی انک خیر الراحمین؛ خدایا! معبودی جز تو نیست، تو پاک و منزهی تو را ستایش می کنم، پروردگار من به خود ستم کردم، به من رحم کن که تو بهترین رحم کنندگان هستی.» «اللهم لا اله الا انت، سبحانک و بحمدک، رب ظلمت نفسی فتب علی انک انت التواب الرحیم؛ خدایا! معبودی جز تو نیست، پاک و منزهی، تو را ستایش می کنم، پروردگار من به خود ستم کردم، توبه ام را بپذیر که تو بسیار توبه پذیر و مهربان هستی.»
مطابق روایاتی که از طریق شیعه و اهل تسنن نقل شده، در کلماتی که خداوند به آدم (ع) آموخت، و او به آنها متوسل شده و توبه اش پذیرفته شد نام پنج تن آل عبا بود، او گفت: «بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین.» و در روایت امامان و اهل بیت (ع) چنین آمده: «آدم (ع) سر بلند کرد و عرش خدا را دید، که در آن نامهای ارجمندی نوشته شده بود، پرسید این نامهای ارجمند از آن کیست؟ به او گفته شد: این نامها نام برترین خلایق در پیشگاه خداوند متعال است که عبارتند از: محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) آدم برای پذیرش توبه اش، به آنها متوسل شد و خداوند به برکت وجود آنها، توبه او را پذیرفت.»
در آخر باید گفت اگرچه آدم (ع) به خود ستم کرد چنان که فرمود «ربنا ظلمنا انفسنا» و خود را لب پرتگاه هلاکت و دو راهى سعادت و شقاوت یعنى (دنیا) کشانید که اگر در آن توقف کند هلاک مى شود و اگر از آن بگذرد به سعادت اول برگردد باز هم به خود زحمت داده و به خود ستم کرده، ولى در عین حال با آمدن به این دنیا یکى از درجات سعادت و منازل کمال و ترقى را براى خود فراهم ساخت که اگر اصلا به این عالم نمى آمد و یا مى آمد ولى خطا نمى کرد هرگز آن را درک نمى کرد. یعنى این که آدم بدون این حادثه، چگونه مى توانست سعادت ها و راحتى هایى که در عالم قدس و جوار رحمت خداى عالم در مقابل زحمات و رنج ها و مشقت هاى این دنیا به او داده مى شود به دست بیاورد؟ [در نتیجه باید گفت این حوادث قضاى الهى بودکه تحققش براى آدم (ع) تلخ و شیرینى هاى داشته است.]

نحوه ورود دوباره شیطان به بهشت

پروردگار اراده کرد در روی زمین جانشینی برای خود از جنس بشر بیافریند. پس به ملائکه فرمود: «می خواهم روی زمین خلیفه قرار دهم.» پس آدم ابوالبشر را آفرید و او را برتر از ملائکه قرار داد و فرمود: «لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس لم یکن من الساجدین؛ و همانا ما شما را خلق کردیم، سپس صورتتان بخشیدیم، آن گاه به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید پس سجده کردند جز ابلیس که از سجده کنندگان نشد.» (اعراف/ 11) شیطان بر اثر تکبر، سجده نکرد و رانده درگاه حق گردید. خداوند به آدم (ع) فرمود: «ای آدم، تو و همسرت در بهشت سکونت کنید و از نعمت های بهشتی هر چه می خواهید بخورید. اما نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید بود.» (بقره/ 35) آدم و حوا در بهشت مشغول زندگی بودند و از نعمت های بهشتی استفاده می کردند. شیطان که همه بدبختیهای خود و رانده شدن از درگاه پر فیض الهی را از ناحیه آدم می دانست و کینه او را به سختی در دل گرفته بود، در صدد بود موجبات گمراهی آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتی در پیشگاه خدا سوگند یاد کرد که به هر نحوی و از هر سویی که بتوانم آدمیان را گمراه و جهنمی خواهم کرد.
شیطان در چنین موقعیتی که حضرت آدم و حوا بهترین زندگی را دارند چگونه می تواند آسوده بنشیند و آدم را در آن همه لذت های بی منتهای مادی و معنوی مستغرق ببیند و نصیب وی فقط اندوه و حسرت و ندامت باشد؟ شاید اگر هم فکر انتقام در سر او نبود، همان طبع حسود و تکبری که داشت او را آسوده نمی گذاشت و در صدد زایل کردن این نعمت های بی حد الهی از آدم و حوا بر می آمد.

اشکالات وارد بر نحوه ورود شیطان به بهشت و پاسخ آنها

مسئله داخل شدن ابلیس در بهشت، و اغواى آدم در آنجا، با اینکه بهشت اولا مقام قرب و نزاهت و طهارت است، و به حکم آیه: «لا لغو فیها و لا تأثیم؛ در آن نه ياوه گويى است و نه گناه.» (طور/ 23) در آن جا، از دست هم [به شوخى] جام مى ربایند [ولى] در آن نه سخن بیهوده باشد و نه گناهکارى، جاى لغو و گناه و نیرنگ نیست، و ثانیا بهشت در آسمان قرار دارد و ابلیس بعد از امتناعش از سجده بر آدم، به فرمان «فاخرج منها فإنک رجیم؛ گفت: پس از آن جا بیرون شو که بى شک تو مطرودى.» (حجر/ 34) و نیز به حکم «فاهبط منها فما یکون لک أن تتکبر فیها؛ گفت: از آن جا فرو شو، که تو را نرسد در آن تکبر نمایى پس بیرون شو که تو از فرومایگانى.» (اعراف/ 13) از بهشت رانده شد، و چون می خواست تکبر کند، و بهشت جاى تکبر نبود، فرود آمد، و با این حال چطور دوباره به بهشت راه یافت؟
جواب از اشکال اول این است که همانطور که بعضى دیگر نیز گفته اند: قرآن کریم آنچه از لغو و تاثیم که از بهشت نفى کرده، از بهشت خلد نفى کرده، یعنى آن بهشتى که مؤمنین در آخرت داخل آن می شوند، و همچنین از بهشت برزخى که بعد از مرگ و رحلت از دار تکلیف در آنجا به سر مى برند، و اما بهشت دنیایى که آدم و همسرش داخل آن شدند، و هنوز در دار تکلیف و مورد توجه امر و نهى قرار نگرفته بودند، قرآن کریم درباره آن بهشت هیچ مطلبى بیان نکرده، و بلکه می توان گفت: برعکس گفتار اشکال کننده، جایى بوده که لغو و تاثیم در آن ممکن بوده، و شاهد بر آن همین کافى است، که قرآن وقوع عصیان آدم را در آن حکایت کرده است. علاوه بر اینکه لغو و تاثیم از امور نسبى است، که وقتى تحقق پیدا مى کند که انسان در دنیا آمده باشد، و امر و نهى متوجه او شده، و خلاصه انسان مکلف شده باشد.
اما جواب از اشکال دوم، این است که اولا برگشتن ضمیر (هاء) در جمله (فاخرج منها)، و جمله (فاهبط منها) الخ، بکلمه (سماء)، از آیه روشن نیست، و دلیلى نداریم که به آن برگردد، براى اینکه در کلام سابق نامى از سماء برده نشده، و معهود ذهن نبوده، پس ممکن است به عنایتى بگوئیم: مراد خروج از میانه ملائکه، و هبوط از میان آنان باشد، و یا مراد خروج و هبوط از منزلت و کرامت باشد. این اولا، و اما ثانیا، ممکن است امر به خروج و هبوط کنایه باشد از نهى از ماندن در آن بهشت، و میانه ملائکه، نه از اصل بودن در آنجا، و عروج و عبور، خلاصه ماندن ابلیس چون ملائکه در بهشت ممنوع شد، نه بالا رفتن و عبورش از آن. و این معنا از آیاتى که مى فرماید: ابلیس به آسمان مى رفت، تا استراق سمع کند، نیز استفاده می شود، در روایات هم آمده: که شیطانها تا قبل از بعثت عیسى (ع)، تا آسمان هفتم بالا مى رفتند، همین که آن جناب مبعوث شد، از آسمان چهارم به بالا ممنوع شدند، و سپس وقتى پیامبر اسلام (ص) مبعوث شد، از همه آسمانها ممنوع گردیدند، و هدف تیرهاى شهاب قرار گرفتند.
جواب سوم از اشکال دوم اینکه در کلام خداى تعالى نیامده که ابلیس داخل بهشت شده باشد، و بنابراین اصلا موردى براى اشکال نمى ماند، آنچه در این باره آمده، در روایات است، که آن هم به خاطر اینکه روایات آحاد است، و به حد تواتر نمى رسد، قابل اعتناء نیست، علاوه بر اینکه احتمال آن هست که راویان آنها روایت را نقل به معنا کرده باشند، و عین الفاظ امام را نیاورده باشند، و به همین خاطر چیزى در کلمات آنان اضافه شده باشد. تنها آیه اى از قرآن که دلالت دارد بر اینکه ابلیس داخل بهشت شده حکایت کلام ابلیس به آدم است، که مى فرماید: «و قال ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة، إلا أن تکونا ملکین، أو تکونا من الخالدین؛ ابلیس به آن دو گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهى نکرد، مگر براى اینکه دو فرشته نباشید، و از کسانى نشوید که جاودانه در بهشت هستند.» (طه/ 115)
و دلالتش بر این معنا از این جهت است که کلمه (هذا- این درخت)، در آن آمده، و چون این کلمه مخصوص اشاره به نزدیک است، پس گویا ابلیس در نزدیکى آن درخت به آن اشاره کرده و این سخن را به آدم گفته است. و لکن استدلال به این آیه نیز درست نیست، براى اینکه اگر کلمه (هذا) همه جا دلالت بر نزدیک بودن مکانى مشار الیه باشد، باید در آیه: «و لا تقربا هذه الشجرة، فتکونا من الظالمین» که نهى خدا و خطابش بادم و همسر اوست، این دلالت را بکند، و حال آنکه خدا بزرگتر از آنست که به نزدیکى و دورى مکانى توصیف شود، پس هم چنان که در این آیه دلالت ندارد، چه مانعى دارد که بگوئیم در آن آیه نیز دلالت ندارد.

امر و نهى خداوند به حضرت آدم (ع) یا نخستین تشریع دین

خداوند می فرماید: «قال اهبطا منها جمیعا بعضکم لبعض عدوفاما یأتینکم منى هدى فمن اتبع هداى فلایضل و لایشقى* و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة اعمى؛ آنگاه (خدا به آدم و حوا) فرمود: اکنون از رتبه عالى خود در بهشت فرود آیید که برخى از شما با برخى دیگر دشمنید، تا چون از جانب من براى شما راهنمایى بیاید، (آن هنگام) هرکه از راه من پیروى کند نه هرگز گمراه شود و نه شقى و بدبخت گردد و هرکس از یاد من اعراض کند همانا معیشتش تنگ شود و در روز قیامت نابینا محشورش کنیم.» (طه/ 123- 124)
آیه شریفه مى فرماید هرکس پیروى کند هدایت گرى را که به هدایت من هدایت مى کند، در طریق خود گمراه، و در رسیدن به نتیجه اى که در عاقبت امرش هست شقى نمى شود. «هدایت الهى» دین فطرى است که خداوند به لسان انبیائش به سوى آن دعوت فرمود، و دین فطرى عبارت است از: مجموع اعتقادات و اعمالى که فطرت آدمى آن را اقتضا مى کند و جهازاتى که خلقتش بدان مجهز است و به سوى آن دعوت مى نماید. معلوم است که سعادت هرچیزى، رسیدن به همان اهدافى است که خلقتش و جهازات خلقتش تقاضاى آن را دارد و به غیر آن سعادتى دیگر ندارد چنان که مى فرماید «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطره الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم؛ پس تو (اى رسول) مستقیم رو به جانب آئین پاک اسلام آور و پیوسته از طریق دین خدا که فطرت خلق را برآن آفریده است پیروى کن که هیچ تغییرى در خلقت خدا نباید داد این است آیین استوار حق.» (روم/ 30)
اما کلمه «عیش» (طه/ 124) به معناى زندگى است که مخصوص حیوان است و «ضنکا» به معناى تنگ است و مقصود از «ذکر» یا به معناى «یادآوردن خدا» است و یا به معناى «قرآن» است و یا «مطلق کتب آسمانى» است، کسى که از ذکر، اعراض نماید زندگى بر او تنگ مى شود، زیرا کسى که خدا را فراموش کند و با او قطع رابطه نماید دیگر چیزى غیر دنیا نمى ماند که وى به آن دل ببندد و آن را مطلوب یگانه خود قرار دهد. در نتیجه همه کوشش خود را منحصر به آن مى کند و روز به روز به توسعه آن مى پردازد و به تمتع از آن سرگرم مى شود، اما این معیشت و زندگى او را آرام نمى کند (چه کم باشد یا زیاد) براى این که هرچه به دست آورد به آن حد قانع نیست و دائما به اضافه تر آن چشم دوخته است و این حرص و تشنگى به جاى منتهى نمى شود، بنابراین چنین کسى همیشه در فقر و تنگنا به سر مى برد، صرف نظر از اضطراب ها و ناملایمات و حوادثى که در انتظارش به سر مى برد.
در حالى که اگر مقام پروردگار خود را مى شناخت و به یاد او بود و او را فراموش نمى کرد، یقین پیدا مى کرد که نزد پروردگار خود حیاتى دارد که آمیخته با مرگ نیست، و ملکى دارد که زوال پذیر نیست، و عزتى دارد که همراه با ذلت نیست. و دنیا، دار مجاز است و حیات و زندگى دنیا، در مقابل آخرت پشیزى بیش نیست. اگر انسان این را بشناسد دلش به آنچه خدا برایش تقدیر کرده قانع مى شود و زندگیش هرچه باشد برایش فراخ گشته و دیگر روى تنگى را در زندگى نمى بیند. در تفسیر کلمه «معیشتا ضنکا» بعضى گفته اند مقصود عذاب قبر و شقاوت هاى زندگى برزخى است، اما این نظر صحیح نیست زیرا مى توان گفت عذاب قبر هم یکى از مصادیق ضنک است.
در ادامه این بحث مى توان به این آیه شریفه نیز استدلال نمود: «قلنا اهبطوا منها جمیعا فاما یأتینکم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ گفتم فرود آیید از بهشت همه شماها (آدم و حوا و شیطان) تا آن که از جانب من راهنمایى سوى شما آید، پس هرکس پیروى کند راهنماى مرا هرگز (در دنیا و آخرت) بیمناک و اندوهگین نخواهد گشت.» (بقره/ 38) این نخستین تشریع دین است که خداوند براى آدم و فرزندان او نموده و تمام حقیقت و روح دین را در دو جمله کوتاه خلاصه کرده که تا قیامت چیزى بر آن افزوده نمى شود «کسانى که از راهنمایى من پیروى کنند نه ترسى بر آنهاست و نه غمى دارند و کسانى که کافر شدند و آیات ما را به دروغ گرفتند اهل آتشند همواره.»
اگر در آیات قرآن قضیه بهشت حضرت آدم (ع) را ملاحظه نماییم مى بینیم که این جریان موجب شد خداوند دو موضوع را درباره آدم و فرزندان او مقرر فرماید: نخست این که، آدم از درخت تناول کرد و این عمل باعث شد که خداوند او را به زمین فرود آورد که در آن زندگى کند و مشقت ها و مشکلات آن را تحمل نماید. دوم این که، آدم توبه کرد و همین امر باعث حکم و قضاء دیگرى شد، و آن این که خدا آدم و فرزندانش را به وسیله هدایت به بندگى و عبودیت اکرام نماید. بنابراین در مرحله اول، زندگى مادى زمینى مقرر شد، سپس بر اثر پذیرفتن توبه آدم، زندگى مزبور را به وسیله هدایت به مقام بندگى خود، پاکیزه کرد و با آن آمیخت در نتیجه یک زندگى مرکب از زمینى و آسمانى به وجود آورد.

 


Sources :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 146، جلد 1 ص 184

  2. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏1 ص 174-181، 203-194، 216، جلد 14 ص 311- 312

  3. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏7 ص 34، جلد 8 ص 491

  4. عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 1 صفحه 60

  5. محمد محمدی اشتهاردی- قصه‏ هاى قرآن- صفحه 16-11

  6. عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

  7. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 78

  8. سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16

  9. محمد باقر بهبودى- مقاله بازنگرى تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/112863