خداوند می فرماید: «و جاء اخوه یوسف فدخلوا علیه فعرفهم و هم له منکرون؛ (سرزمین کنعان را قحطى فراگرفت) برادران یوسف (در پى مواد غذایى به مصر) آمدند و براو وارد شدند، او آنان را شناخت، ولى آنها او را نشناختند.» (یوسف/ 58)
و چون سال هاى قحطى پیش آمد و اثر آن به کنعان (محل یعقوب و آل او) و بلاد شام رسید یعقوب پسران خود را جمع کرد و به آنها گفت «به من خبر داده اند که در مصر گندم مى فروشند و فرماندار آنجا مردى نیکوسرشت و شایسته است، خوب است، نزد او به مصر بروید شاید به شما نیز نیکى کند انشاءالله.»
لذا ده برادر تجهیز مسافرت کرده به طرف مصر عازم شدند اما بنیامین را براى خدمت به پدر نزد او گذاردند، از اینجاست که خداوند مى فرماید: «و برادران یوسف آمدند (تا مانند دیگران آذوقه بگیرند) و بر یوسف وارد گشتند، وى برادران را شناخت اما آنها یوسف را نشناختند.» (زیرا به تفسیر ابن عباس بین زمان افکندن یوسف به چاه و این موقع که بر یوسف وارد شدند چهل سال فاصله شده بود به علاوه او را با عزت و با لباس سلطنت و بر تخت نشسته دیدند و به خاطرشان خطور نمى کرد که یوسف با آن وضعیت به حکومت مصر رسیده باشد، اما یوسف (ع) منتظر آمدن آنها بود و چون آنها را دید به وسیله مترجمى به زبان عبرى با آنها سخن گفت که آنها ندانند او عبرى مى داند و او را بشناسند. یوسف (ع) پرسید: «شما چه کسى هستید؟» گفتند «ما مردمى از اهل شام هستیم که شبانى مى کنیم، چون ما را قحط و غلا دست داده براى تهیه آذوقه آمده ایم.» یوسف (ع) گفت: «شاید شما جاسوسانى باشید که به بلاد ما آمده اید؟»
گفتند: «نه به خدا سوگند ما جاسوس نیستیم، ما (ده نفر) فرزندان یعقوب ابن اسحاق بن ابراهیم (ع) هستیم، که اگر حال او بدانستى به او تکریم مى کردى چون او پیامبر خدا و پسر پیامبران است که مدتى است غمین و اندوهناک است.» یوسف گفت: «چه باعث حزن او شده است؟ شاید اندوه او به خاطر سفاهت و نادانى شما باشد؟» گفتند: «اى ملک نه چنین است، بلکه او را پسرى کوچکتر از ما بود که روزى با ما به شکار آمد و در آنجا گرگ او را بخورد و از آن پس پدر ما گریان و نالان باقى مانده است.» یوسف (ع) گفت: «آیا تمامى شما از یک پدر و مادر هستید؟» گفتند: «پدر ما یکى است و مادرهاى ما جداست.» یوسف (ع) گفت: «پس چرا پدرتان فرزند یازدهم را به همراه شما نفرستاده است؟» گفتند: «آن یک نزد پدر مانده است که وى با آن پسرى که هلاک شد از مادر یکى بودند که پدر ما براى تسلى از مرگ برادرش او را نزد خودش نگاه داشته است.» یوسف (ع) گفت: «چه کسى گواه این سخنان شماست و تصدیق گفتار شما را مى کند؟» گفتند: «ما در اینجا غریب هستیم، کسى ما را نمى شناسد.»
بعضى از مفسران چنین نقل کرده اند که عادت یوسف (ع) این بود که به هرکس یک بار شتر غله بیشتر نمى داد، اما آنها گفتند ما پدر پیرى داریم و برادر کوچکى که در وطن مانده اند، سهمیه اى هم براى آن دو به ما مرحمت کن. یوسف دستور داد دو بار شتر دیگر بر غله آنها افزودند سپس به آنها گفت: «در سفر دیگر حتما برادر کوچکتان را بیاورید تا مردم به شما سوء ظن پیدا نکنند.» یوسف (ع) از آنجا که انتظار آمدن برادرانش را داشت به محض آمدن، آنها را شناخت و به شکلى مناسب نیاز آنها را به غلات برآورده کرد بدون اینکه کوچکترین مشکلى براى آنها درست نماید گرچه مى توانست به خاطر سابقه بد آنها (نسبت به خود و پدر) آنها را به نوعى مجازات کند، مثلا به بهانه اى به زندان بیاندازد و یا غله را همانطورى که آنها مى خواستند به آنها ندهد، به هر حال تمامى عوامل براى یوسف بر علیه آنها موجود بود اما یوسف (ع) به آنها نیکى کرد همانطورى که به دیگران نیکى مى کرد. بدین شکل یوسف (ع) بدى آنها را به نیکى پاسخ داد. که قرآن کریم این الگوى زیبا را براى ما بیان مى نماید.
خداوند می فرماید: «و لما جهزهم بجهازهم قال ائتونى باخ لکن من ابیکم الا ترون انى اوفى الکیل و انا خیر المنزلین؛ و هنگامى که (یوسف) بارهاى آنان را آماده ساخت گفت: (نوبت آینده) آن برادرى را که از پدر دارید، نزد من آورید. آیا نمى بینید من حق پیمانه را ادا مى کنم و من بهترین میزبانان هستم.» (یوسف/ 59)
راغب در مفردات در مورد جمله «جهزهم بجهازهم» گفته است: «جهاز» هرمتاع یا هرچیز دیگرى است که از قبل تهیه شود. و «تجهیز» به معناى حمل این متاع و یا فرستادن آن است، بنابراین معناى آیه این مى شود: بعد از آنکه متاع و یا طعام ایشان را آماده کرده و به ایشان فروخته و برایشان بار کرده و حرکت کردند به ایشان دستور داده شد بایستید، (و به آنها گفته شد براى مرتبه دیگر که آمدید) برادر دیگرى که نزد پدرتان باقى مانده به همراه خود بیاورید. «الا ترون انى اوفى الکیل و انا خیر المنزلین» آیا نمى بینید که من به شما کم نفروختم و از قدرت خود سوءاستفاده ننموده و به اتکاى مقامى که دارم به شما ظلم نکردم و من بهتر از هرکسى مهمانان خود (یا مراجعین به خود) را اکرام و پذیرایى مى کنم. این [دو جمله «انى اوفى الکیل، انا خیر المنزلین»] خود تحریک ایشان به برگشتن است و تشویق ایشان است تا در مراجعت، برادر پدرى خود (بنیامین) را همراه بیاورند علاوه براین تشویق در آیه بعد تهدید هم مى کند که: «فان لم تاتونى به فلاکیل لکم عندى و لا تقربون» اگر او را نیاوردید دیگر طعامى به شما نمى فروشم و دیگر این دفعه شخصا از شما پذیرایى نمى کنم.
این مطلب را گفت تا هواى مخالفت و عصیان او را در سر نپرورانند و از آیه بعد فهمیده مى شود که آنها فرمان یوسف را پذیرفتند و به یوسف قول دادند که برادرش را بیاورند. و نیز گفته اند: چون یوسف جهاز و وسایل مسافرت آنها را فراهم ساخت (و به هریک یک بار شتر گندم بداد، آنها گفتند یک بار شتر هم براى برادر دیگرمان که نزد پدرمان است بدهید، یوسف گفت: «من به شماره افراد و اشخاص گندم مى دهم نه به شماره شتر.» اما آنها درخواست خود را به اصرار تکرار کردند یوسف گفت: «برادر پدرى خودتان (بنیامین) را نزد من آوید (تا سهم او را بدهم) آیا نمى بینید که من پیمانه گندم را به تمام و کمال مى دهم و مهمان نواز خوبى هستم (و در اکرام و احسان به مهمانان فروگذار نمى کنم.» این مطالب نه به جهت آن بود که منتى برآنها گذارد بلکه براى آن گفت که آن ها را به آوردن «بنیامین» ترغیب نماید.
خداوند می فرماید: «فان لم تأتونى به فلاکیل لکم عندى و لاتقربون؛ و اگر او را نزد من نیاورید، نه کیل (و پیمانه اى از غله) نزد من خواهید داشت و نه (اصلا) به من نزدیک شوید.» (یوسف/ 60)
کیل در جمله «فلاکیل لکم عندى» به معناى مکیل (کشیدنى) است که مقصود از آن طعام است. و اینکه فرمود: «و لاتقربون» معنایش این است که حق ندارید به سرزمین من نزدیک شده و نزد من حضور به هم رسانید و طعام بخرید. یوسف (ع) با این بیان خواسته است برادران خود را تهدید کند تا آنها را از مخالفت امر خود (مبنى بر آوردن بنیامین) زنهار دهد. به عبارت دیگر، آن جناب در جهت تکمیل طرح خود براى دیدار برادرش بنیامین برادران خود را تهدید کرد و به آنان فرمود: اگر آن برادر پدرى خود را براى دومین مرتبه که مى خواهید پیش من بیائید نزد من نیاورید اصلا گندمى را براى شما کیل نمى کنم، تا چه رسد به اینکه به طور کامل ایفاء نمایم. و شما حق ندارید اصلا به من نزدیک شوید. تا چه رسد به اینکه از شما پذیرایى کنم.
نیز گفته اند یوسف (ع) به دنبال تشویق و اظهار محبت نسبت به برادران، با این سخن آنها را تهدید کرد که اگر آن برادر را نزد من نیاورید نه کیل و غله اى نزد من خواهید داشت و نه اصلا به من نزدیک شوید. یوسف (ع) مى خواست به هر ترتیبى که شده بنیامین را نزد خود آورد، گاهى از طریق تشویق و تحبیب و گاهى از طریق تهدید وارد مى شد ضمنا از عبارت (فلا کیل لکم) روشن مى شود که خرید و فروش غلات در مصر از طریق وزن نبوده بلکه به وسیله پیمانه بود و نیز روشن مى شود که یوسف از برادران خود و سایر مهمانان به عالى ترین وجهى پذیرایى مى کرد و به تمام معنى مهمان نواز بود.
خداوند می فرماید: «قالوا سنراود عنه اباه و انا لفاعلون؛ گفتند: ما با پدرش گفتگو خواهیم کرد؛ (و سعى مى کنیم موافقتش را جلب نماییم) و ما این کار را خواهیم کرد.» (یوسف/ 61)
برادران در پاسخ او گفتند: «ما با پدرش گفتگو مى کنیم و سعى خواهیم کرد موافقت او را جلب کنیم و ما این کار را خواهیم کرد.» جمله «انا لفاعلون» نشان مى دهد که آنها یقین داشتند مى توانند از این نظر در پدر نفوذ کنند و موافقتش را جلب نمایند، که این چنین قاطعانه به عزیز مصر قول مى دادند، آنها قبلا نیز توانسته بودند با اصرار و الحاح یوسف را از دست پدر خارج نمایند. بنابراین اطمینان داشتند که مجددا مى توانند بنیامین را نیز از دست پدر خارج نمایند. مراوه در جمله «سنراود و مراوده» به این معنا است که انسان درباره امرى پشت سر هم و مکرر مراجعه نموده و اصرار بورزد و یا حیله به کار برد، پس اینکه به یوسف (ع) گفتند: «سنراود عنه اباه» دلیل براین است که ایشان قبلا براى یوسف گفته بودند که پدرشان به مفارقت برادرشان رضایت نمى دهد و هرگز نمى گذارد او را از وى دور کنیم. و با کلمه «و انا لفاعلون» خواسته اند یوسف را دلخوش ساخته و موافقت و سعى خود را فى الجمله به او اعلان نمایند و اطمینان دهند که پدر را به آوردن بنیامین راضى خواهند نمود. گرچه این عمل دشوار باشد.
خداوند می فرماید: «و قال لفتیانه اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلهم یعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهم یرجعون؛ (سپس یوسف) به کارگزاران خود گفت: آنچه را به عنوان قیمت پرداخته اند در بارهایشان بگذارید؛ شاید پس از بازگشت به سوى خانواده خویش، آن را بشناسند و شاید برگردند.» (یوسف/ 62) در مورد علت اینکه حضرت یوسف (ع) دستور داد وجه پرداختى آنها را مخفیانه درون کیسه هاى آنها قرار دهند، احتمالاتى را ذکر کرده اند:
1- براى آن بود که مبادا آنها به علت آنکه پولى ندارند از سفر مجدد بازمانند. 2- و نیز گفته اند براى آن بود که تا آنها بدانند که استدعاى آوردن برادر دیگرشان به خاطر طمع در مالشان نبوده که آنها مجددا بیایند طعام بخرند. 3- و نیز گفته اند، علت آن بود که روا نداشت که پدر و برادران را طعام به بها دهد، در حالى که خزائن مصر به دست او بود. 4- و نیز گفته اند براى آن رد بها کرد که مى دانست، دیانت یعقوب اجازه نمى دهد پول طعام پرداخت نشده باشد از این رو مجددا آنها را روانه مصر مى کند تا بها را پرداخت نمایند. و درمورد اینکه چرا یوسف (ع) با اینکه شدت اندوه و غم پدر را در فراق خود مى دانست خود را به برادران معرفى نکرد تا خبر به پدر برسد و او را از غم نجات دهد؟ دو احتمال داده اند:
1- یوسف (ع) از سوى خداوند اجازه نداشت خود را بشناساند تا محنت و بلا درباره او و یعقوب به پایان رسد و حکمت و مصلحت خدا در این بود که بلا برآنها سخت تر گردد تا درنتیجه منزلت و مقام بیشترى پیدا کنند.
2- یوسف (ع) بدین سبب خود را معرفى نکرد که اگر او را مى شناختند شاید دیگرباره به مصر نمى آمدند تا بنیامین را براى یوسف بیاورند و یا پدر را از غم فراق نجات دهند. البته احتمال اول صحیح تر است. در نتیجه حضرت یوسف (ع) در جهت رسیدن به هدف خود طرحى داشت که بخشى از طرح در این آیه شریفه بدین شکل بیان شده که آن جناب به کارگزاران خود دستور داد: هرآنچه ایشان از قبیل پول و کالا در برابر طعام خریدارى شده داده اند در خرجین هاى ایشان بگذارند تا شاید وقتى به منزل مى روند و خرجین ها را باز مى کنند بشناسند که کالا همان کالاى خود ایشان است و درنتیجه دوباره نزد ما برگردند و برادر خود را همراه بیاورند، زیرا برگرداندن، بهاء دل هاى ایشان را بیشتر متوجه ما مى کند و بیشتر به طمعشان مى اندازد تا برگردند و باز هم از اکرام و احسان ما برخوردار شوند.
خداوند می فرماید: «فلما رجعوا الى ابیهم قالوا یا ابانا منع منا الکیل فارسل معنا اخانا نکتل و انا له لحافظون؛ هنگامى که به سوى پدرشان بازگشتند، گفتند: اى پدر دستور داده شد که (بدون حضور برادرمان بنیامین) پیمانه اى (از غله) به ما ندهند؛ پس برادرمان را با ما بفرست، تا سهمى (از غله) دریافت داریم؛ و ما او را محافظت خواهیم کرد.» (یوسف/ 63) ایشان از آنجا برفتند، چون به خانه رسیدند، پدر گفت: «چون بودى و احوالتان چون بود؟» گفتند: «اى پدر، ما از بر مردى مى آییم که فضل و کرم او را وصف ندانیم کردن، و با ما آن کرد از انعام و اکرام که اگر یکى بودى از فرزندان یعقوب همانا بیش از آن نکردى.» گفت: «پس برادرتان شمعون کجاست؟» گفتند: «ملک مصر او را به گرو دارد تا ما بازگردیم و بنیامین را این مرتبه با خود ببریم. اى پدر منع کردند کیل را از ما، اکنون برادرمان را با ما بفرست، تا کیل تمام بیاریم، ما او را حفظ خواهیم کرد و آنچه در کار یوسف تقصیر کردیم در کار او و حفظ او و مراعات او به جاى آریم.» قابل ذکر است که فرزندان یعقوب به دنبال قولى که به یوسف مبنى برآوردن بنیامین دادند این چنین زمینه سازى کردند:
الف) گزارشى از سفر دادند، از کرامت و بزرگوارى عزیز مصر سخن گفتند که آنها را اکرام و اطعام نموده، و سهمیه سرانه خانواده ما را به صورت کامل داده اما شرط کردند که مرتبه دوم بنیامین را با خودمان ببریم.
ب) با لفظ «یا ابانا» اى پدر ما سعى در جلب محبت و شفقت پدر نمودند.
ج) با لفظ «اخانا» برادر ما را با ما بفرست نیز محبت و شفقت پدر را جلب نمودند.
د) و با جمله «انا له لحافظون» تلاش کردند اطمینان پدر را به خود جلب نمایند.
خداوند می فرماید: «قال هل ءامنکم علیه الا کما امنتکم على اخیه من قبل فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین؛ گفت: آیا نسبت به او به شما اطمینان کنم همان گونه که نسبت به برادرش (یوسف) اطمینان کردم (و دیدید چه شد)؟! و (در هر حال) خداوند بهترین حافظ و مهربان ترین مهربانان است.» (یوسف/ 64)
در این آیه شریفه به خوبى شک و تردید یعقوب (ع) نسبت به امانت دارى فرزندش بیان شده است و نشان مى دهد که یعقوب (ع) حاضر نبود بنیامین را به اعتبار و اطمینان آنها از خود جدایش کند اما در عین حال چون فرزندانش را در بیان وضعیت صادق دید حاضر شد بنیامین را با اتکاء به حفظ الهى به مصر بفرستد. و این جمله آنها را در مورد داستان یوسف سرزنش کرد. وگرنه مى دانست که آنها در مورد بنیامین چنین نخواهند کرد، در خبر است که خداوند به یعقوب گفت: «به عزت خودم سوگند که پس از این توکل و اعتمادى که به من کردى هردو (یوسف و بنیامین) را به تو باز مى گردانم.» نکته های قابل استخراج از این آیه:
1- توکل بر خدا رمز موفقیت در هرکارى است.
2- اثر هر تدبیرى، موقوف به مشیت و خواست پروردگار است.
3- یعقوب (ع) به صدق گفتار فرزندانش در این مورد مطمئن اما به امانتدارى و حفظ آنان بر بنیامین تردید دارد از این رو حاضر نیست بنیامین را با اتکاء بر حفظ فرزندانش روانه مصر نماید. بنابراین مى فرماید «اگر بنیامین را به مصر بفرستم با اتکا بر خداوند مى فرستم نه شما.»
خداوند می فرماید: «و لما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ردت الیهم قالوا یا ابانا ما نبغى هذه بضاعتنا ردت الینا و نمیر اهلنا و نحفظ اخانا و نزداد کیل بعیر ذلک کیل یسیر؛ و هنگامى که متاع خود را گشودند، دیدند سرمایه آنها باز گردانده شده؛ گفتند: پدر ما دیگر چه مى خواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما بازپس گردانده شده است (پس چه بهتر که برادر را با ما بفرستى)؛ و ما براى خانواده خویش مواد غذایى مى آوریم و برادرمان را حفظ خواهیم کرد؛ و یک بار شتر زیادتر دریافت خواهیم داشت این پیمانه (بار) کوچکى است.» (یوسف/ 65)
گویا یوسف (ع) موانع مختلف بر سر راه دیدار و وصال بنیامین را کاملا پیش بینى کرده بود، پس از تلاش فرزندان یعقوب (ع) که نتوانسته بودند رضایت پدر را براى سفر مجدد و نیز بردن بنیامین به همراه خود به مصر جلب نمایند، به سراغ بار شترها رفتند (گویا تا آن زمان بار شترها را نگشوده بودند) بارها را گشودند که ناگهان نگاهشان به پول متاعشان افتاد که به آنها برگردانده شده بود و طعام را مجانا در اختیارشان گذارده بودند، از این رو، باب جدیدى براى جلب رضایت پدر یافتند و مجددا به مذاکره با پدر پرداخت، تدبیر حساب شده یوسف (ع) به دادشان رسید که توانستند از این طریق پدر را راضى نمایند. چیزى که در این آیه به خوبى به چشم مى خورد این است که بهره گیرى از متاع دنیا برادران یوسف (ع) را در تشخیص حقیقت و شناسایى یوسف کور ساخته و فقط زیاد شدن سهم و جیره را در نظر گرفتند.
شاید فرزندان یعقوب تصور مى کردند یکى از موانع عدم رضایت پدر براى سفر مجدد و خروج بنیامین از کنعان، پول نداشتن است، از این رو وقتى دیدند پولشان برگردانده شده با خوشحالى آمدند نزد پدر گفتند «هذه بضاعتنا ردت الینا» بنابراین دیگر نباید بهانه اى وجود داشته باشد. البته مى دانستند مانع دیگر حفظ بنیامین است بنابراین در ادامه گفتند «و نحفظ اخانا» ما برادرمان را حفظ مى کنیم، تکرار این مطلب در هردو آیه دلالت براین دارد که فرزندان یعقوب به خاطر سوء سابقه اى که نسبت به یوسف داشتند دریافته بودند که مانع بزرگ همین نکته است که پدر نسبت به حفظ بنیامین به آنها اطمینان ندارد، از این رو مکرر مى گفتند او را حفظ مى کنیم. و براى ترغیب بیشتر پدر در ادامه گفتند «و نزداد کیل بعیر» یعنى اگر اجازه دهى بنیامین را همراه ببریم یک بار شتر بیشتر خواهیم گرفت. در معناى «یسیر» در جمله جمله «ذلک کیل یسیر» اختلاف شده است، بعضى گفته اند به این معنا است که این کیلى است آسان، و بعضى گفته اند «یسیر» به معناى اندک است یعنى این کیل طعامى که ما با خود آورده ایم کیل اندکى است و ما را کافى نیست، ناگزیر باید برادر را هم همراه ببریم تا سهم او را هم بگیریم.
خداوند می فرماید: «قال لن ارسله معکم حتى تؤتون موثقا من الله لتأتننى به الا ان یحاط بکم فلما ءاتوه موثقهم قال الله على مانقول وکیل؛ یعقوب (ع) گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا پیمان مؤکد الهى بدهید که او را حتما نزد من خواهید آورد مگر اینکه (براثر مرگ یا علت دیگر) قدرت از شما سلب گردد. و هنگامى که آنها پیمان استوار خود را در اختیار او گذاردند گفت خداوند نسبت به آنچه مى گوییم ناظر و نگهبان است.» (یوسف/ 66)
چون یعقوب (ع) برگرداندن پول را از سوى عزیز مصر مشاهده نمود و تصمیم گرفت بنیامین را همراه برادرانش به مصر بفرستد گفت: «هرگز بنیامین را به همراه شما نمى فرستم مگر اینکه به من اطمینان دهید و به ساحت پروردگار سوگند یاد کنید که او را بازگردانید و به مانند برادرش (یوسف) عذر و حیله به کار نبرید. جز هنگامى که حادثه اى رخ دهد و میان شما و او حائل گردد که از حیطه قدرت و توانایى شما خارج شود.» پس از آنکه همه آنها سوگند یاد نمودند، یعقوب (ع) فرمود: «پروردگار بر پیمان و سوگند شما احاطه دارد و من فقط به او اعتماد مى کنم.»
جمله «موثقا من الله» موثق، امرى است که هم مورد اعتماد باشد و هم مرتبط و وابسته به خدا و آوردن وثیقه الهى و یا دادن آن، به این است که انسان را برامرى الهى و مورد اطمینان از قبیل عهد و قسم مسلط کند به نحوى که (احترام خدا در آن) به منزله گروگانى باشد، سوگند به خدا، یعنى احترام خدا را نزد طرف مقابلش گروگان مى گذارد به طورى که اگر به گفته خود وفا نکند نسبت به گروگانش زیانکار شده و احترام خدا را از بین برده و نزد او مسئول است. یعقوب (ع) به فرزندان خود گفت «لن ارسله معکم» هرگز بنیامین را با شما روانه مصر نمى کنم «حتى تؤتون موثقا من الله» تا آنکه میثاقى را از خدا که من به آن وثوق و اعتماد کنم بیاورید و به من بدهید، حال یا عهدى ببندید و یا سوگند بخورید که «لتاتننى به» او را برایم مى آورید و از آنجا که این پیمان منوط به قدرت آنها بود به ناچار صورت اضطرارش را استثناء کرد گت «الا ان یحاط بکم» مگر آنکه از شما قدرت سلب شود. «فلما آتوه موثقهم» بعد از آنکه میثاق خود را برایش آوردند یعقوب (ع) گفت: «الله على ما نقول وکیل» خدا برآنچه ما مى گوییم وکیل باشد.
خداوند می فرماید: «و قال یا بنى لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة و ما أغنى عنکم من الله من شى ء ان الحکم الا لله علیه توکلت و علیه فلیتوکل المتوکلون؛ و (هنگامى که مى خواستند حرکت کنند) یعقوب گفت: فرزندان من! از یک در وارد نشوید؛ بلکه از درهاى متفرق وارد گردید (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود) و (من با این دستور) نمى توانم حادثه اى را که از سوى خدا حتمى است، از شما دفع کنم حکم و فرمان، تنها از آن خداست. بر او توکل کرده ام و همه متوکلان باید بر او توکل کنند.» (یوسف/ 67)
هنگامى که فرزندانش در مقابلش صف کشیدند تا با او خداحافظى کنند به دل او افتاد که مبادا خطرى آنها را تهدید کند از این رو در خصوص نحوه ورود به شهر آنها را سفارش کرد که متفرق وارد شهر شوید نه مجتمع «لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه» و در آیه هیچ اشاره اى به دلیل سفارش نکرده و بچه هاى او نیز سؤال نکردند چرا؟ اما مفسرین چند احتمال داده اند:
1- از آنجا که فرزندانش از قامت رشید و جمالى جذاب برخوردار بودند، ترسید گرفتار چشم زخم شوند اگر در کنار هم وارد شهر شوند بنابراین توصیه کرد متفرق وارد شهر شوید.
2- و نیز گفته اند ترسید مردم به آنها حسد برند وقتى نیرو و قدرت آنها را در اتحاد آنها مشاهده کنند و شاید این مسئله به ملک مصر گوشزد شود و سبب گرفتار شدن آنها بشود. بنابراین توصیه به تفرقه آنها کرد. قطعا آن جناب از حاکم مصر بر اتحاد و اجتماع آنها ترسى نداشت زیرا مى دانست که عزیز مصر از این نکته آگاه است که آنها برادران یکدیگرند. جمله «و ما اغنى عنکم من الله من شى ء» یادآور توحید افعالى پروردگار است که هرگز ورود شما از چند دروازه شهر مانع حادثه اى برشما نمى شود، چنانچه پروردگار درباره هریک از شما حادثه اى را خواسته باشد به وسیله تفرقه و ورود از چند دروازه خطر از شما دفع نمى گردد. حضرت یعقوب (ع) با این جمله خواست فرزندانش را متوجه این نکته کند که توصیه من به ورود از چندین دروازه به صورت متفرق هیچگاه سبب اصیل و مستقلى براى دفع بلا نیست بنابراین با عمل به این سفارش از دستگیرى خداوند بى نیاز نمى شوید «ان الحکم الا لله» و بدون حکم و اراده خدا هیچ یک از اسباب ظاهرى نمى تواند اثرى داشته باشد. بنابراین ادامه مى دهد «علیه توکلت و علیه فلیتوکل المتوکلون» یعنى در عین اینکه دستورتان دادم و سفارشتان نمودم تا بلایى به شما نرسد، توکلم به خداست.
نکته ها و اشاره ها در آیه شریفه عبارتند از:
1- ترس از خطراتى که از «چشم زخم یا حسد» مى تواند متوجه انسان شود.
2- پرهیز از تظاهر و خودنمایى و به رخ کشیدن یا به چشم آمدن، براى نجات از خطر چشم زخم و حسد.
3- توجه به علل و اسباب ظاهرى و استفاده حساب شده از آنها.
4- مستقل ندانستن علل و اسباب، بلکه وابسته دانستن آنها به اراده و مشیت خدا.
5- استفاده از علل و اسباب ظاهر سبب غفلت و کم توجهى از توکل و اتکاء به خدا نشود، بلکه این علل و عوامل دائما ما را متوجه توحید افعالى گرداند.
6- توکل به خدا در عین استفاده از علل و اسباب ظاهرى امکان پذیر است.