فراز و نشیب های زندگی یوسف علیه السلام (کودکی)

رابطه نیکوى یعقوب با یوسف

خداوند می فرماید: «اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الى ابینا منا و نحن عصبة ان ابانا لفى ضلال مبین؛ هنگامى که (برادران) گفتند: یوسف و برادرش [بنیامین] نزد پدر از ما محبوبترند در حالى که ما گروه نیرومندى هستیم، مسلما پدر ما در گمراهى آشکارى است.» (یوسف/ 8)
این آیه شریفه گواه دیگرى است بر رابطه صمیمانه یعقوب با یوسف (ع) این رابطه چنان مشهود بوده که سایر فرزندان یعقوب متوجه آن بوده اند و بدان اعتراف مى کنند، اما متأسفانه به جاى آنکه یوسف را الگوى خود قرار دهند تا آنها نیز محبوب پدر شوند، تلاش در حذف یوسف از دل یعقوب مى کنند، و پدر را در این زمینه مقصر مى دانند و او را گمراه مى خوانند و علاج این مشکل را در جدایى یوسف از پدر مى بینند.

علت توجه بیشتر یعقوب (ع) نسبت به یوسف و برادرش بنیامین

از آنجا که مادر یوسف «راحیل» به هنگام وضع حمل بنیامین (دومین پسر خود) از دنیا رفت و این دو در خردسالى مادر خود را از دست دادند و نزد خاله خود رسیدگى مى شدند، نیازمند توجه، ترحم و مراقبت بیشترى بودند اما آن ده پسر دیگر که از سایر همسرانش بودند چون به حد رشد و بلوغ لازم رسیده بودند، این نیاز را نداشتند.
ثانیا: بر حسب معمول و به طور طبیعى انسان به آخرین فرزندان خود به ویژه به هنگام خردسالى توجه بیشترى دارد و آنها برایش شیرین ترند. و توجه به کودکان براى والدین امرى غریزى است.
ثالثا: این دو فرزند به ویژه یوسف نسبت به سایرین، داراى آثار و نبوغ خاص و جمال صورت و سیرتى بود که یعقوب را نسبت به آینده او آگاه و امیدوار مى ساخت و رسالت یعقوب را در این خصوص سنگین مى نمود، یعقوب (ع) در خصوص آینده یوسف چیزهایى را مى دانست. بالخصوص از آن هنگامى که با نوعى وحى در عالم رؤیا آینده یوسف به او نشان داده شد و این مطلب به اطلاع یعقوب رسید. بنابرین یعقوب در مورد یوسف احساس مسئولیتى خاص داشت که بیمارى حسد در سایر فرزندان نمى توانست وى را از انجام این مسئولیت باز دارد. اما برادران حسود بدون توجه به این جهات از توجه پدر به برادر کوچک خود سخت ناراحت شدند به خصوص که شاید براثر جدایى آنها از ناحیه مادر نیز رقابتى در میانشان طبعا به وجود مى آورد. از این رو آن ده برادر بزرگتر گرد آمدند و با هم گفتند: یوسف و برادرش از ما که افرادى قوى هستیم و تمامى مشکلات زندگى پدر را تحمل مى کنیم و همه زحمت ها به دوش ماست، محبوبترند و از این جهت پدر در اشتباه و گمراهى است که به آنها بیشتر از ما توجه مى نماید.
کلمه عصبه در جمله «نحن عصبة» به جماعتى قوى گویند که عدد آنها بین ده تا پانزده نفر است و نسبت به یکدیگر تعصب دارند و نقاط ضعف یکدیگر را در کار جبران مى کنند.به شهادت این آیه فرزندان یعقوب مردانى قوى بودند که رتق و فتق امور خاندان یعقوب و اداره گوسفندان و اموالش را به دست داشتند از این رو انتظار داشتند توجه پدرشان بیشتر به آنها باشد که زندگى را اداره مى کنند نه به فرزندان خردسالش یعنى یوسف و بنیامین. با توجه به این مطلب آداب معاشرت پدر نسبت به فرزندانش را قبول نداشتند و او را محکوم و متهم به خروج از مسیر درست زندگى مى کردند.

مقصود فرزندان یعقوب از جمله «ان ابانا لفى ضلال مبین»

پسران یعقوب با این جمله حکم بر گمراهى پدر کردند و مقصودشان از گمراهى، کج سلیقه گى و فساد روش است، نه گمراهى در دین. زیرا اینها در مذاکرات خود گفتند: «ما جماعتى نیرومند و کمک کار یکدیگریم و تدبیر شؤون زندگى پدر و اصلاح امور معاش و دفع هر مشکلى از وى به دست ماست در حالى که یوسف و برادرش نه تنها کوچک ترین اثرى در وضع زندگى ندارند بلکه سربار پدر و ما هستند، با این وضع محبت و توجه کامل پدر نسبت به آن دو، و اعراضش از ما، روش ناصحیحى است، زیرا حکمت و عقل معاش اقتضا مى کند که انسان نسبت به هریک از اسباب و وسایل زندگیش به قدر دخالت آن در زندگى اهتمام بورزد و الا این روش جز ضلالت و انحراف از صراط مستقیم زندگى وجه دیگرى ندارد.» این بود قضاوت یک جانبه و عجولانه فرزندان یعقوب نسبت به پدر.
رابطه پسران یعقوب (به غیر از یوسف و بنیامین) با پدر، رابطه اى طبیعى و عادى بوده زیرا از مجموع آیات و اخبار به دست مى آید آنان پدر خود را دوست مى داشته او را احترام و تعظیم مى کرده اند، و اگر نسبت به یوسف به چنین اقدامى دست زدند براى این بود که محبت پدر را متوجه خود کنند، لذا به یکدیگر گفتند یوسف را بکشید و یا در سرزمینى دوردست بیندازید تا توجه پدر خالص براى شما شود، پس از سیاق آیه استفاده مى شود که پدر را دوست داشتند که اگر غیر از این بود طبعا اول پدر را از بین مى بردند نه برادر را. و یا از پدر کناره گیرى مى کردند.
به علاوه آنان معتقد به نبوت پدرشان بودند و مردمى خداپرست بودند به شهادت اینکه گفتند: «و تکونوا من بعده قوما صالحین؛ پس از او مردمى شايسته باشيد.» (یوسف/ 9) و یا گفتند «یا ابانا استغفرلنا ذنوبنا؛ اى پدر براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم.» (یوسف/ 97)
بعضى خواسته اند بگویند برادران یوسف نیز پیامبر بوده اند، اما حق این است که برادران یوسف پیامبر نبوده اند بلکه اولاد پیامبر بوده اند آنها نسبت به یوسف حسد ورزیدند و نسبت به او گناه بزرگى مرتکب شدند اما بعدا توبه کردند و از پدر و برادرشان یوسف نیز خواستند که براى آنها طلب مغفرت و آمرزش نمایند که آنها چنین کردند. منشاء محبت یعقوب به یوسف پاکى و کمالات او بوده و پیش بینى اینکه به زودى خداوند او را برخواهد گزید. نه اینکه منشأ محبت امرى غریزى یا بر اساس هواى نفس باشد.

توطئه در کمین یوسف

خداوند می فرماید: «اقتلوا یوسف او اطرحوه ارضا یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوما صالحین؛ (برادران یوسف در مذاکره خود گفتند) یوسف را بکشید، یا او را به سرزمین دوردستى بیفکنید تا توجه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه کنید و) افراد صالحى خواهید بود.» (یوسف/ 9)
از آیات هشت تا دوازده سوره یوسف به دست مى آید که فرزندان یعقوب در خصوص مسئله «رابطه برادرشان یوسف با پدرشان یعقوب» سه نشست مشورتى داشتند، در نشست اول، رفتار یعقوب نسبت به فرزندانش را بررسى کردند و با خود گفتند، این دو کودک تمام توجه یعقوب را از ما به سوى خودشان جلب کرده و دل او را مجذوب خود ساخته اند، به طورى که دیگر از آن دو جدا نمى شود و هیچ اعتنایى به غیر آن دو ندارد این محنتى است که به ایشان روى آورده و ما را به خطر بزرگى تهدید مى کند و آن خطر این است که به زودى شخصیتشان به کلى خرد شده و زحمات چندساله ایشان بى نتیجه و پس از سالیان عزت، دچار ذلت و پس از قوت دچار ضعف مى شوند و این خود انحراف و کج سلیقه گى یعقوب در روش و طریقه است و این روشى غلط و طریقى منحرف است. پس در نشست مشورتى اول پس از طرح مشکل پیش آمده، پدر را مقصر دانسته و روش و سلیقه او را در برخورد با فرزندانش نادرست و انحرافى دانستند و گفتند «ان ابانا لفى ضلال مبین» (یوسف/ 8)
اما در دومین نشست مشورتى، درباره خلاصى خود از این گرفتارى، مذاکره نمودند و هرکدام رأى و نظر خود را ابراز نمودند که در کل نظرات آنان به دو پیشنهاد انجامید: 1- حکم به قتل یوسف کردند 2- یوسف را به سرزمین دوردستى پرت کنند که نتواند نزد پدر برگردد و روى خانواده را ببیند. تا به تدریج اسمش فراموش شود، بدین شکل بتوانند توجهات پدر را خاص خودشان نمایند.
قرآن کریم با این عبارت «اقتلوا یوسف او اطرحوه ارضا؛ يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى بيندازيد تا توجه پدرتان معطوف شما گردد.» (یوسف / 9) به رأى فرزندان یعقوب در خصوص نحوه حذف کردن برادرشان یوسف از خانواده شان، اشاره مى فرماید.
اما اینکه این دو رأى و تصمیم را با کلمه «او» به صورت تردید ذکر مى کند بدین علت است که همه آنها دو رأى را قبول داشتند چون هردو رأى منجر به حذف یوسف از خانواده مى شد، به همین جهت در پیاده کردن یکى از آن دو به تردید افتادند تا اینکه یکى از آنان نکشتن او را ترجیح داد و گفت «لاتقتلوا یوسف» و در راستاى طرح دیگر پیشنهاد کرد او را در چاهى که در سر راه کاروانیان است بیندازید تا به وسیله کاروان ها به دیارهاى دوردستى برده شود تا هیچ خبرى از او به پدر نرسد. بنابراین حاصل و نتیجه نشست دوم این شد که یوسف را به نقطه اى از دنیا بفرستیم که هیچ کس از او خبرى نداشته باشد تا بدین شکل مشکل عدم توجه پدر به خودشان را حل کرده باشند.
در آیه شریفه با جمله «یخل لکم وجه ابیکم» به این نکته اشاره مى نماید که اگر یوسف را بدین صورت حذف کنیم، روى پدرتان خالى مى شود از او، کنایه از اینکه محبتش خالص براى شما مى شود. برادران یوسف به گمان باطلشان، یوسف را مانع محبت پدر به خود مى دیدند از این رو سعى داشتند تا این مانع را بردارند تا او میان آنها و پدر حایل نشود. البته آنان مى دانستند که شیوه ناجوانمردانه و غیر انسانى شان گناه و خطایى آشکار است و به یقین وجدانشان از ارتکاب این عمل ناراحت بود لکن شیطان آنان را این چنین توجیه نمود که بعد از ارتکاب گناه توبه کنید. قرآن کریم با این جمله «و تکونوا من بعده قوما صالحین» به عذاب وجدان آنان و توجیه نادرست نفس آنان اشاره مى فرماید. اما نشست سوم آنها در این خصوص بود که چگونه مى توانند یوسف را از چنگ پدر بیرون بیاورند تا نقشه شیطانى خود را اجرا نمایند، بدون اینکه پدر متوجه نقشه شوم آنان شود. آیات یازدهم تا چهاردهم به این مرحله اشاره مى فرماید.
اما در مجموع از آیه شریفه مورد بحث چند نکته استفاده مى شود:
1- طراحى توطئه اى خطرناک علیه یوسف توسط برادرانش.
2- جلب محبت و توجه پدر از یوسف، به سوى خودشان و محو یوسف از زندگى پدر.
3- علم و آگاهى به زشتى عمل، و تصمیم به توبه بعد از ارتکاب جرم.

عبرت از تاریخ

اگر نیک بیندیشیم متوجه مى شویم که، فرزندان یعقوب در ارتباط با برادرشان یوسف و پدرشان مرتکب چند اشتباه بزرگ شده اند:
نخستین اشتباه آنان این بود که عنان اختیار را به دست هواى نفس دادند و نسبت به رابطه پدر با یوسف حسد ورزیدند. و فکر نکردند که علت محبت پدر به یوسف چیست؟ تا با کشف علت، از آن استفاده نموده تا آنان نیز محبوب پدر شوند.
اشتباه دوم آنان این بود که تصور مى کردند وجود یوسف در خانواده مانع از محبت پدر نسبت به آنان است.
اشتباه سوم آنان این بود که به صورت غیرمعقول و غیر مشروعى در صدد مقابله با یوسف برآمدند و به صورت ناجوانمردانه اى با برادرشان رفتار نمودند. این اشتباهات هرکدام مقدمه اى بود براى اشتباه بعدى، یعنى در مرحله اول اگر آنان درصدد رقابت با یوسف برمى آمدند (تا خود محبوب پدر شوند بهتر و ارزنده تر بود از اینکه در آتش حسد بسوزنند و به فکر نقشه اى شیطانى بیافتند) به اشتباه دوم مبتلا نمى شدند. و اگر یوسف را مانع محبت پدر نمى دانستند بلکه او را رقیب خود مى دیدند به اشتباه سوم گرفتار نمى شدند. و بالاخره آنان به جاى آنکه همت خود را مصروف رشد و تعالى خود کنند تا بدین وسیله از یوسف جلو بیافتند و برگزیده خدا گردند و دل پدر را به تصرف خود درآورند. به عکس همت خود را صرف حذف ناجوانمردانه یوسف کردند، و به صورت ناخواسته، زمینه ساز رشد و تعالى بیشتر یوسف و تنزل و سقوط بیشتر خودشان گشتند، و دقیقا مکر و حیله اى که علیه یوسف به کار بستند علیه خودشان نتیجه بخشید.این قصه درسى است براى خردمندان که هیچ گاه درصدد حذف رقیب برنیایند بلکه هرجا رقابتى بود راهى براى رشد و تعالى بیشتر خود جستجو کنند حتى از شگردهاى رقیب نیز براى رشد و کمال، استفاده لازم را بنمایند و تمام نیرو و امکانات خود را در این راستا به کار ببندند، نه اینکه خود را درگیر با رقیب نمایند و یا درصدد حذف او برآیند که در این صورت همانند برادران یوسف به خسرانى عظیم گرفتار مى آیند و چه بسا زمینه ساز خوبى براى رشد رقیب نیز مى شوند.
این تفکر (برادران یوسف) که گفتند: «و تکونوا من بعده قوما صالحین» (یوسف/ 9) بعد از آن عمل زشت از کرده خود توبه مى کنیم و در زمره صالحان قرار مى گیریم. این گفتار کسانى است که احکام دین را محترم و مقدس مى شمردند لکن حسد در دلشان طوفانى برپا کرده بود و ایشان را در ارتکاب گناه جرأت داده بود و به آنها القا مى کرد که عمل را مرتکب شوید سپس توبه کنید تا هم به خواسته خود رسیده باشید و هم از عقوبت الهى ایمن باشید. غافل از اینکه اینگونه توبه هیچگاه مورد قبول نیست زیرا این مطلبى وجدانى و بدیهى است، کسى که به خود تلقین مى کند که اول گناه مى کنم سپس توبه مى کنم، چنین کسى مقصودش از توبه بازگشت به خدا و خضوع در برابر مقام پروردگار نیست، بلکه او مى خواهد به خداى خود نیرنگ بزند و به خیال خود از این راه عذاب خدا را در عین مخالفت با امر و نهى او دفع نماید به عبارت دیگر این شخص هم دوست دارد با اوامر و نواهى خدا مخالفت کند و هم مجازات نشود از این رو نقشه او این چنین مى شود که اول مرتکب خطا مى شوم سپس توبه مى کنم، در حقیقت چنین توبه اى مکمل همان نیت سوء است که (چکار کنم که هم مخالفت خدا کنم و هم گرفتار مجازاتش نشوم).

رعایت انصاف و وجدان

خداوند می فرماید: «قال قائل منهم لاتقتلوا یوسف و القوه فى غیابت الجب یلتقطه بعض السیارة ان کنتم فاعلین؛ یکى از آنها گفت یوسف را نکشید؛ و اگر مى خواهید کارى انجام دهید، او را در نهانگاه چاه بیفکنید؛ تا بعضى از قافله ها او را برگیرند (و با خود به مکان دورى ببرند).» (یوسف/ 10)
در مورد گوینده کلمه «قال قائل منهم» و این پیشنهاد سه نظر ذکر کرده اند:
الف) به گفته قتاده و ابن اسحاق: «روبین که پسرخاله یوسف بود و نظرش درباره او بهتر از دیگران بود چنین گفت.»
ب) اصم و زجاج مى گویند: «یهودا که از نظر سن و فضل و شخصیت برتر از دیگران بود چنین گفت.»
ج) على بن ابراهیم طبق روایتى که در تفسیرش نقل نموده گوینده را «لاوى» مى داند.

روزنه امید

هنگامى که رأى برادران مبنى بر قتل یوسف آشکار شد، یکى از آنها به هدف نجات یوسف از قتل چنین پیشنهاد کرد: «لاتقتلوا یوسف، یوسف را مکشید (که کشتن برادر بسیار گناه بزرگى است و غیر قابل بخشش) بلکه «القوه فى غیابت الجب» او را در چاه بیافکنید. این پیشنهاد از قبیل «از این ستون به آن ستون فرج است» مى باشد. اصل «غیابت»، از غیبت و غیبوبت است و «جب» چاهى باشد ناپیراسته (یعنى سنگ چین نشده) و به سنگ برنیاورده. این معناى لغوى «غیابت الجب» است، اما مفسرین در مورد معناى این جمله اختلاف کرده اند:
1- بعضى گفته اند: مراد از «غیابت الجب» طاقچه اى است که در چاه بود پیش از آنکه به آب برسد.
2- و نیز گفته اند: مقصود از «غیابت الجب» قعر چاه باشد.
3- بعضى دیگر گفته اند: «غیابت الجب» یعنى ظلمت و تاریکى چاه.
4- و نیز گفته اند: مقصود از «غیابت الجب» آن جا است که خیر غایب شود.

مکان و موقعیت چاهى که حضرت یوسف در آن افتاد

در خصوص مکان این چاه نیز اقوالى ذکر شده است:
الف) مقاتل گفته: «در سه فرسنگى خانه یعقوب بود.»
ب) وهب مى گوید: «در سرزمین اردن بوده است.»
ج) کعب مى گوید: «میان مصر و مدین بوده است.»
د) قتاده مى گوید: «چاه بیت المقدس است.»
اما جمله «ان کنتم فاعلین»: پیشنهاد دهنده در راستاى تثبیت رأى خود مى گوید: «اگر مى خواهید درباره یوسف کارى انجام دهید این کار را بکنید نه اینکه مستقیما او را بکشید.» از سیاق آیات برمى آید که برادران نسبت به این پیشنهاد اعتراض نکردند، به دو دلیل اولا، قرآن اشاره به مخالفت با این رأى نمى کند، ثانیا، این رأى عملا به اجراء درآمد که او را در چاهى که برسر راه کاروان ها است قرار دهند تا در چاه هلاک نشود، بلکه تنها از محیط زندگى آنها دور شود.الگوى رفتارى که از آیه شریفه در این داستان به دست مى آید عبارت است از: «رعایت انصاف، وجدان یا اعتدال در خصومت ها، دشمنى ها و خارج نشدن از حاکمیت عقل به هنگام خشم و غضب» یعنى ما باید خود را به جاى موضوع داستان بگذاریم، اولا خصومت غیر معقول و غیر منطقى با کسى نداشته باشیم ثانیا، چنانچه دشمنى (از هر نوعى که) پیدا شد در آن رعایت وجدان و انصاف را بکنیم. و از افراط در دشمنى برحذر باشیم، به عبارت دیگر، بیش از مقدار نیاز و ضرورت با کسى برخورد نکنیم. ثالثا، چنان که مبتلا به افراط و زیاده روى در خصومت شدیم نصیحت دیگران را در پرهیز از افراط پذیرا باشیم، و با آنها مقابله نکنیم. همانطورى که برادران یوسف پیشنهاد ناصح خود را پذیرفتند و از افراطگرى دست برداشتند که در نهایت این پذیرش به سودشان تمام شد.
 


Sources :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 399

  2. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏12 صفحه 169

  3. جمال الدین ابوالفتوح رازی- روض الجنان و روح‏ الجنان- جلد 11 صفحه 17-18

  4. سید محمد حسینی همدانی نجفی- تفسیر انوار درخشان- جلد 9 صفحه 25

  5. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏11 صفحه 119- 140

  6. عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/113069