شرح زندگی و داستان حضرت الیاس علیه السلام

اوصاف حضرت الیاس

خداوند برای حضرت الیاس در قرآن کریم پنج وصف بیان کرده است:
1- صاحب سلام: خداوند می فرماید: «سلام علی إل یاسین سلام بر الیاسین؛ درود بر پيروان الياس.» (صافات/ 130)
2- صالح: خداوند می فرماید: «و زکریا و یحیی و عیسی و إلیاس کل من الصالحین؛ و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همه از شایستگان بودند.» (انعام/ 85)
3- عبدنا: خداوند می فرماید: «إنه من عبادنا المؤمنین؛ او از بندگان مؤمن ما است.» (صافات/ 132)
4- مؤمن: خداوند می فرماید: «إنه من عبادنا المؤمنین؛ او از بندگان مؤمن ما است.» (صافات/ 132)
5- محسن: خداوند می فرماید: «إنا کذلک نجزی المحسنین؛ ما این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم.» (صافات/ 131)
قرآن کریم، استنکاف بت پرستان از پذیرش پیام توحیدی الیاس (ع) را چنین بیان می کند: «فکذبوه فانهم لمحضرون؛ پس او را دروغگو شمردند، و قطعا آنها [در آتش] احضار خواهند شد.» (صافات/ 127) آنان الیاس را تکذیب کردند و رسالتش را نپذیرفتند، بدین جهت همه آنها در قیامت احضار می شوند. گرچه احضار در لغت به معنای حاضر کردن است، برای اکرام باشد یا برای تعذیب، اما در کتاب و سنت به معنای کیفر دادن و توبیخ کردن است، چنانکه در عرف هم احضار کردن، اغلب برای توبیخ و تنبیه است و همهی تبهکاران برای بررسی حسابها جلب و با اجبار حاضر می گردند. اما بندگان مخلص از محذور احضار و گزند اجبار بر حضـور مصونند: «إلا عباد الله المخلصین؛ مگر بندگان پاکدین خدا.» (صافات/ 128)
مطلب دیگر این که همان طور که پیام انبیا مشترک بوده و پایبندی آنان نسبت به رسالت مشترک خود امری قطعی است، پاداش آنها هم نسبت به اصل رسالت به طور برابر تنظیم می شود و آن عبارت از درود خدا بر آنان است و درباره الیاس هم به سبب بهره مندی وی از مقام احسان و عبودیت و ایمان، چنین تحیت و درودی نثار شده است: «سلام علی ال یاسین* انا کذلک نجزی المحسنین* انه من عبادنا المؤمنین؛ درود بر پیروان الیاس. ما نیکوکاران را این گونه پاداش می دهیم، زیرا او از بندگان با ایمان ما بود.» (صافات/ 130- 132) "سلام" یکی از اسمای حسنای الهی است و اگر عبد صالح سالکی مشمول سلام خدا شد، مظهر آن نام نیکو می گردد. و از طرف دیگر خداوند همگان را به دارالسلام فرامی خواند: «والله یدعوا الی دار السلام؛ خدا [شما را] به سراى سلامت فرا مى‏ خواند.» (یونس/ 25)
بنابراین انسان مومن همیشه در سلام است و به سوی دارالسلام حرکت می کند و این پاداش نیکویی برای بندگان صالح خداست. خدای سبحان نفرمود: «انا کذلک نجزی النبیین والمرسلین؛ ما فقط به انبیا چنین جزا می دهیم.» و یا او چون رسول است، بر او سلام می فرستیم، بلکه هر کس اهل احسان است، خداوند به او پاداش می دهد و بر او سلام می فرستد و یاد و اثر او را در جهان حفظ می کند. عالمانی که آثارشان به صورت کتابهای علمی و دینی محفوظ مانده است، مشمول همین آیه هستند. آنها مشمول سلام خدایند و خدا آثار به جا ماندنی آنها را، با وجود همه تلاشی که بیگانگان در جهت از بین بردن آثار علمی و نام و نشان آنها داشته اند، حفظ کرده است. نکته اساسی آن است که ریشه همه فضایل و ارزشهای انسانی، عبودیت و بندگی خداوند است و بهترین لقبی که خداوند به انسان می دهد و سایر القاب نیز در پرتو آن به دست می آید، لقب عبودیت است که بیانگر رابطه خاصی بین انسان و خدای اوست. با امضای وصف بندگی، سایر کمالها نیز تصویب می شود، از این جهت تحصیل آن برای نیل به مدارج بعدی ضروری است و وصول به آن، مایه امید پیدایش کمالهای دیگر خواهد بود.
البته اوصاف مزبور، در انحصار افراد خاصی نیست. همگان می توانند به آن کمالات متصف شده، به مقامات مذکور نایل شوند، گرچه رسالت و نبوت بهره افراد خاصی می گردد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ خدا بهتر می داند رسالتش را کجا قرار دهد.» (انعام/ 124) و کسی را بعد از خاتمیت به آن مقام منیع راه نیست؛ اما عبد صالح شدن از آن شخص خاصی نیست.
بنابر این درود و تحیت الهی، مختص رسول خدا نیست، گرچه درجه عالیهی آن مخصوص پیامبر اکرم است، اما هرکس به او اقتدا کرد، از صلوات الهی و ملائکه او برخوردار است: «هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور؛ او کسی است که بر شما درود و رحمت می فرستد، و فرشتگان او (نیز) برای شما تقاضای رحمت می کنند تا شما را از ظلمات (جهل و شرک گناه) به سوی نور (ایمان و علم و تقوا) رهنمون گردد.» (احزاب/ 43) پس الیاس از سلام خدا برخوردار است البته سلام خدا قول نیست، فعل است و این فعل به نسبت شدت و ضعف ایمان مخاطبان آن درجاتی دارد. اشاره به این نکته نیز سودمند است که همان طور که حفظ اصل حیات مورد علاقه هر موجود زنده است، صیانت از ادامه آن نیز مورد اشتیاق همه زنده هاست و مهمتر از همه ادامه حیات معنوی است.
از این رو پیامبران به خدای سبحان عرض می کنند: «و اجعل لی لسان صدق فی الاخرین؛ خدایا منطق و لسان صدق مرا در نسلهای آینده حفظ کن تا افراد صادق مرا به عظمت یاد کرده، سیره ام را احیا کنند.» (شعراء/ 84) خداوند هم می فرماید: ما دربین اقوام و نسلهای آینده منطق الیاس و نوح را حفظ کردیم: «و ترکنا علیه فی الاخرین؛ ما بر او در بین آیندگان اثر ماندنی نهادیم و آنچه بین بندگان صالح جزو امور ماندنی است.» (صافات/ 129) بقیه الله است: «بقیت الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین؛ و آنچه را که خداوند نگه داشت برای مؤمنان بهتر است.» (هود/ 86)

داستان حضرت الیاس یا ایلیا در روایات

احادیثی که درباره آن جناب در دست است، مانند سایر روایاتی که درباره داستانهای انبیا (ع) هست، و عجایبی از تاریخ آنان نقل می کند، بسیار مختلف و ناجور است نظیر حدیثی که ابن مسعود آن را روایت کرده می گوید: «الیاس همان ادریس است.» یا آن روایت دیگر که ابن عباس از رسول خدا (ص) آورده که فرمود: «الیاس همان خضر است.» و آن روایتی که از وهب و کعب الاحبار و غیر آن دو رسیده که گفته اند: «الیاس هنوز زنده است، و تا نفخه اول صور زنده خواهد بود.» و نیز از وهب نقل شده که گفته: «الیاس از خدا درخواست کرد: او را از شر قومش نجات دهد و خدای تعالی جنبنده ای به شکل اسب و به رنگ آتش فرستاد، الیاس روی آن پرید، و آن اسب او را برد. پس خدای تعالی پر و بال و نورانیتی به او داد و لذت خوردن و نوشیدن را هم از او گرفت، در نتیجه مانند ملائکه شد و در بین آنان قرار گرفت.»
باز از کعب الاحبار رسیده که گفت: «الیاس دادرس گمشدگان در کوه و صحرا است، و او همان کسی است که خدا او را ذوالنون خوانده.» و از حسن رسیده که گفت: «الیاس موکل بر بیابانها، و خضر موکل بر کوه ها است.» و از انس رسیده که گفت: «الیاس رسول خدا (ص) را در بعضی از سفرهایش دیدار کرد و با هم نشستند و گفتگو کردند. سپس سفره ای از آسمان بر آن دو نازل شد. از آن مائده خوردند و به من هم خورانیدند، آن گاه الیاس از من و از رسول خدا (ص) خداحافظی کرد. سپس او را دیدم که بر بالای ابرها به طرف آسمان می رفت.» و احادیثی دیگر از این قبیل، که سیوطی آنها را در تفسیر الدرالمنثور در ذیل آیات این داستان آورده است.
در بعضی از احادیث شیعه آمده که امام فرمود: «او زنده و جاودان است.» ولیکن این روایات هم ضعیف هستند و با ظاهر آیات این قصه نمی سازند. و در کتاب بحار در داستان الیاس از "قصص الانبیا" و آن کتاب به سند خود از صدوق، و وی به سند خود از وهب بن منبه و نیز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از سایر علمای اخبار، به طور مفصل تر از آن را آورده اند، و آن حدیث بسیار مفصل است که خلاصه اش این است که: بعد از انشعاب ملک بنی اسرائیل، و تقسیم شدن در بین آنان، یک تیره از بنی اسرائیل به بعلبک کوچ کردند و آنها پادشاهی داشتند که بتی را به نام "بعل" می پرستید و مردم را بر پرستش آن بت وادار می کرد. پادشاه نامبرده زنی بدکاره داشت که قبل از وی با هفت پادشاه دیگر ازدواج کرده بود، و نود فرزند (غیر از نوه ها) آورده بود، و پادشاه هر وقت به جایی می رفت آن زن را جانشین خود می کرد، تا در بین مردم حکم براند پادشاه نامبرده کاتبی داشت مؤمن و دانشمند که سیصد نفر از مؤمنین را که آن زن می خواست به قتل برساند از چنگ وی نجات داده بود. در همسایگی قصر پادشاه مردی بود مؤمن و دارای بستانی بود که با آن زندگی می کرد و پادشاه هم همواره او را احترام و اکرام می نمود.
در بعضی از سفرهایش، همسرش آن همسایه مؤمن را به قتل رسانید و بستان او را غصب کرد وقتی شاه برگشت و از ماجرا خبر یافت، زن خود را عتاب و سرزنش کرد، زن با عذرهایی که تراشید او را راضی کرد خدای تعالی سوگند خورد که اگر توبه نکنند از آن دو انتقام می گیرد، پس الیاس (ع) را نزد ایشان فرستاد، تا به سوی خدا دعوتشان کند و به آن زن و شوهر خبر دهد که خدا چنین سوگندی خورده شاه و ملکه از شنیدن این سخن سخت در خشم شدند، و تصمیم گرفتند او را شکنجه دهند و سپس به قتل برسانند ولی الیاس (ع) فرار کرد و به بالاترین کوه و دشوارترین آن پناهنده شد هفت سال در آنجا به سر برد و از گیاهان و میوه درختان سد جوع کرد. در این بین خدای سبحان یکی از بچه های شاه را که بسیار دوستش می داشت مبتلا به مرضی کرد، شاه به "بعل" متوسل شد، بهبودی نیافت.
شخصی به او گفت: «"بعل" از این رو حاجتت را برنیاورد که از دست تو خشمگین است، که چرا الیاس (ع) را نکشتی؟» پس شاه جمعی از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعه دستگیر کنند این عده وقتی به طرف الیاس (ع) می رفتند، آتشی از طرف خدای تعالی بیامد و همه را بسوزانید، شاه جمعی دیگر را روانه کرد، جمعی که همه شجاع و دلاور بودند و کاتب خود را هم که مردی مؤمن بود با ایشان بفرستاد، الیاس (ع) به خاطر اینکه آن مرد مؤمن گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیت به نزد شاه برود. در همین بین پسر شاه مرد و اندوه شاه الیاس (ع) را از یادش برد و الیاس (ع) سالم به محل خود برگشت. و این حالت متواری بودن الیاس به طول انجامید، ناگزیر از کوه پایین آمده در منزل مادر یونس بن متی پنهان شود، و یونس آن روز طفلی شیرخوار بود، بعد از شش ماه دوباره الیاس از خانه مزبور بیرون شده به کوه رفت و چنین اتفاق افتاد که یونس بعد از او مرد، و خدای تعالی او را به دعای الیاس زنده کرد، چون مادر یونس بعد از مرگ فرزندش به جستجوی الیاس برخاست و او را یافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود.
الیاس (ع) که دیگر از شر بنی اسرائیل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تا از ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنان قطع کند نفرین او مؤثر واقع شد، و خدا قحطی را بر آنان مسلط کرد. این قحطی چند ساله مردم را به ستوه آورد لذا از کرده خود پشیمان شدند، و نزد الیاس آمده و توبه کردند و تسلیم شدند. الیاس (ع) دعا کرد و خداوند باران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد. مردم نزد او از ویرانی دیوارها و نداشتن تخم غله شکایت کردند، خداوند به وی وحی فرستاد دستورشان بده به جای تخم غله، نمک در زمین بپاشند و آن نمک نخود برای آنان رویانید، و نیز ماسه بپاشند، و آن ماسه برای ایشان ارزن رویانید. بعد از آنکه خدا گرفتاری را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و به حالت اول و بدتر از آن برگشتند، این برگشت مردم، الیاس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تا از شر آنان خلاصش کند، خداوند اسبی آتشین فرستاد، الیاس (ع) بر آن سوار شد و خدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائکه پرواز کند. آن گاه خدای تعالی دشمنی بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد، آن شخص به سوی آن دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرده و هر دو را بکشت، و جیفه شان را در بستان آن مرد مؤمن که او را کشته بودند و بوستانش را غصب کرده بودند بینداخت.

منابع اسلامی

در منابع تفسیری و تاریخی اسلامی چنین آمده است که چون بنی اسرائیل عهد خویش با خداوند را فراموش کردند و به پرستش بتان روی آوردند، پروردگار در زمان آحاب پادشاه حکمران در بعلبک، الیاس را به پیامبری برانگیخت. همسر این پادشاه زنی بود به نام ایزابل که منابع از وی به سیه دلی یاد کرده اند. ایزابل که بر آحاب نفوذی کامل داشت، پادشاه را بر آن داشته بود تا مردم را به پرستش بت بعل وادارد و خود بسیاری از پیامبران الهی از جمله یحیی بن زکریا را به قتل رسانده بود. در روایتی از ابن عباس که آغاز آن در کتاب ابن اسحاق نیز نقل شده، چنین آمده است در کنار قصر ایزابل، شخصی با ایمان به نام مزدکی می زیسته که دارای باغی آراسته بوده است. ایزابل که خواستار این باغ بود، از غیبت پادشاه استفاده کرد و به بهانه ای صاحب بستان را کشت و باغ را به تصرف خویش درآورد؛ آحاب پس از بازگشت، از این رخداد آگاه شد، اما واکنش چندان تندی از خود نشان نداد.
در ادامه روایت، برانگیخته شدن الیاس به پیامبری پس از این واقعه ذکر شده است تا در مقابل حق کشی ستمکاران ایستادگی کرده، افزون بر هدایت مردم، حقوق سلب شده را به ایشان باز رساند. در گزارش ابن اسحاق از این داستان، الیاس در دستگاه حکومت آحاب جایگاهی ویژه داشته است و پادشاه که بر خلاف قومش در پرستش خدای یکتا با الیاس همداستان بوده، در تمامی امور از مشورت او سود می جسته است. در روایتی که ثعلبی آورده، عملا بخشهای متفاوت دو روایت ابن اسحاق و ابن عباس با هم در آمیخته، و چنین آمده است که پس از آنکه الیاس، آحاب و ایزابل را برای قتل مزدکی سرزنش کرده، آنان را به توبه می خواند؛ در پی آن، آحاب نسبت به وی بدگمان گشته، به آزار او می پردازد و حتی دستور قتل او را صادر می کند.
در روایات آمده است که چون الیاس اوضاع را نابسامان دید، متواری شد و به کوهی پناه برد و مدتی را بدین گونه زیست. در آثار اسلامی، این مدت زمان به تفاوت آمده است که البته 7 و 10 سال از شهرت روایی بیشتری برخوردارست. در این زمان وی از گیاهان ارتزاق می کرده است. خداوند، فرزند آحاب را به بیماری سختی دچار ساخت و پزشکان از درمان او ناامید شدند و پادشاه هرقدر نزد بعل دست به دعا برداشت، سود نکرد؛ بنابراین، تنی چند را برای یافتن راه چاره به هر سو روانه کرد. چون آنان نزدیک کوهی که الیاس بر فراز آن بود، رسیدند، وی آگاه شد و نزد ایشان آمد و پس از بیان رسالت خویش از سوی پروردگار، علت بیماری فرزند پادشاه را پرستش بتان خواند و طریق نجات را تنها در روی آوردن آنان به خالق یکتا یاد کرد.
آن مردان که در روایات به اختلاف شمارشان 40 یا 400 تن ذکر شده است، نزد آحاب بازگشته، داستان را بازگو کردند. آحاب دانست در مقابل قدرت الیاس ناتوان است؛ پس تصمیم گرفت با به کارگیری حیله و نیرنگ الیاس را به دام اندازد، اما به دعای الیاس و خواست الهی، فریبکاری آحاب برملا گشت و الیاس جان سالم به در برد. آحاب در نهایت از کاتب خویش که شخصی مؤمن و از دوستان الیاس بود، خواست تا الیاس را بفریبد، اما کاتب چنین نکرد و قضیه را برای الیاس باز گفت. پس به دعای الیاس و اراده پروردگار، فرزند آحاب از بیماری جان داد و این امر چنان آحاب را متأثر ساخت که از پی جویی الیاس دست برداشت و به سوگ نشست. در این فاصله الیاس از نهانگاه خود بیرون آمد و به خانه زنی درآمد که مادر یونس بن متی بود. وی مدتی آنجا ماند و زن به او ایمان آورد و خدمت وی می کرد.
چندی بعد، یونس از دنیا رفت و این امر بر مادر گران آمد؛ پس نزد الیاس شتافت و با تضرع از او خواست تا تنها فرزندش را به او باز گرداند. الیاس توان انجام دادن این کار را تنها به باری تعالی نسبت داد، اما با شیون مادر، اراده الهی بر آن قرار گرفت تا خواسته آن مادر برآورده شود و با وجود گذشت چند روز، یونس به دست الیاس زندگانی دوباره یافت. داستان با انقطاعی 7 ساله، چنین ادامه یافته است که الیاس پس از سالها اصرار قوم بر گمراهی و آزردگیش از شرک ورزی آنان، به درگاه پروردگار دعا کرد و خداوند نیز روزی مردمان را در کف اختیار او قرار داد. الیاس از خدا خواست که 7 سال باران نبارد تا قحطی مردم را آشفته گرداند، باشد که تنبیهی برای کافران گردد؛ اما به رحمت الهی حکم بر آن شد تا این خشکی 3 سال به طول انجامد. پس، خشک سالی همه جا را فرا گرفت و گیاهان و جانوران از بین رفتند و مردم در تنگنا قرار گرفتند.
در ادامه داستان چنین آمده است شبی الیاس به خانه پیرزنی وارد شد که پسری بیمار داشت به نام الیسع بن اخطوب. به دعای الیاس و اراده پروردگار، آن جوان سلامت خود بازیافت و به عنوان شاگردی مرید، دین آن نبی را پذیرفت و محضر او را از دست نداد و هر جا استاد می رفت، او نیز با وی همراه بود. با گذشت زمان، خداوند بر بنی اسرائیل رحم آورد و رسول خویش را از مرگ بسیاری کسان، به سبب خشکسالی ناشی از دعای الیاس یاد آورد. پس الیاس مردم را با وعده فرج، به دین حق خواند و مردم هم پذیرفتند و به دعای آن نبی، خداوند بارانی سخت فرو فرستاد و همه جا سیراب شد، اما پس از اندک زمانی مردم عهد خویش با خدا را فراموش کردند و به بت پرستی روی آوردند. الیاس چون این دید، از خدا طلب مرگ کرد، اما پروردگار نشان مرکبی آتشین را به وی داد که الیاس در زمان و مکان خاصی بر آن قرار گرفت و به آسمان رفت و الیسع را به نیابت خود برگزید.
گفتنی است، بخشهایی از گزارشهای یاد شده از داستان الیاس، در عهد عتیق، به ویژه از ثلث اخیر کتاب اول پادشاهان تا باب سوم کتاب دوم آن، نیز دیده می شود. این نزدیکی با روایت عهدین تا آنجاست که حتی ابن کثیر در سخن از داستان صعود الیاس، آن را از اسرائیلیات دانسته است.

خضر

از بخشهای جالب توجه در گزارشهای مربوط به الیاس در روایات اسلامی، کنار هم گذاردن او و خضر است؛ خضر به عنوان یابنده آب حیات و شخصیتی زنده تا روز قیامت، با الیاس که خداوند مرگ را نصیب او نکرد، سنخیت یافته است. در پاره ای از روایات و تواریخ نقل است که الیاس هم چون خضر پیغمبر از آب حیات نوشید و همیشه زنده است و او موکل بر دریاهاست، چنان که خضر موکل بر خشکی است یا بالعکس. در حدیثی که از رسول خدا رویت شده که فرمود: «خضر و الیاس هر ساله در هنگام حج یکدیگر را دیدار می کنند.» از سویی دیگر داستان ملاقات الیاس و موسی (ع) که ذکر آن در عهد جدید (لوقا، 9:28-34) آمده است، با انعکاس آیه 65 از سوره کهف در کتب تفسیری که در آنها، به ملاقات خضر و موسی اشاره شده، قابل مقایسه است. به هر صورت، گاه الیاس و خضر دو پیامبر زنده در زمین دانسته شده اند که در مقابل ادریس و عیسی (ع) که پیامبران زنده آسمانی هستند، قرار دارند. در این بین، شاید در یک تقسیم بندی اسطوره ای از زمین به آبها و خشکیها، الیاس وظیفه پاسداری از خشکیها را بر عهده دارد و خضر موکل دریاهاست.
در همین دست روایات حتی از ملاقات هر ساله خضر و الیاس در عرفات و اجتماع ایشان در ماه رمضان در بیت المقدس سخن به میان آمده است. بعضی از راویان تا آنجا پیش رفته اند که این دو تن را یکی دانسته اند، یا خضر و الیاس را در کنار هم پیامبرانی برگزیده برای هدایت قومی واحد یاد می کنند و در تمامی قصه الیاس، از خضر به عنوان همکار وی نام می برند. گفتنی است در روایات، الیاس یکی از پیامبران عابد بنی اسرائیل ذکر شده است و برخی منظور از تعبیر «عبدا من عبادنا؛ بنده ‏اى از بندگان ما را يافتند.» (کهف/ 65) را الیاس دانسته اند. او که نامش به سبب زهد و اعراض از دنیا، در کنار نام صالحانی چون زکریا، یحیی و عیسی (ع) قرار گرفته، قوم خویش را به توحید و اطاعت از باری تعالی و ترک معاصی هدایت می کرده است و ستیزنده با بت بعل و حتی همچون ابراهیم، شکننده بعل قلمداد شده است.
از ویژگیهای روایات مربوط به قصص الیاس، قرار دادن نام وی در کنار نام حضرت رسول (ص) است؛ این بدان معناست که برای نمونه، وقار و نیز قامت آن حضرت به الیاس شبیه دانسته شده است. همچنین طبق روایتی از انس، پیامبر اسلام (ص) با الیاس دیداری داشته که در آن، الیاس آن حضرت را «برادر» خطاب کرده بوده است. در پایان گفتنی است که برخی از ادعیه اسلامی منسوب به الیاس را می توان در منابع شیعه و اهل سنت باز جست. کلینی در اصول کافی و صفار در بصائر الدرجات دعاهایی نیز از الیاس و الیا نقل کرده اند که ائمه (ع) آن دعاها را می خوانده اند.


Sources :

  1. فرامرز حاج منوچهری- دائره المعارف اسلامی- جلد 10- مقاله الیاس

  2. ویکی‌پدیا- دانشنامهٔ آزاد

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏17 صفحه 243 – 244

  4. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 144- 146

  5. سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء

  6. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏8 صفحه 457

  7. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی قرآن

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/113302