تمدن و ایزدان اینکایی آمریکا (نظریه)

خاستگاه تمدن اینکا و امپراطوران آن
واژه اینکا در زبان رسمى این قوم یعنى «کچوا Quechua»، به مفهوم ارباب و اصیل زاده است، اما این واژه هم به قوم و ملتى اطلاق مى شود که قسمت هاى وسیعى از آمریکاى جنوبى را تحت تسلط درآورد و هم لقب امپراطور این قوم بوده است. البته آغاز پیدایى این فرمانروایان یا شاه خدا به روایات اسطوره اى باز مى گردد. در روایتى آمده است که چهار مرد جوان، پسران خورشید همراه با خواهرانشان از شرق آمدند. هر جا رسیدند طبق دستور عصاى زرین خود را در زمین فرو کردند تا مرکز زمین را بیابند و در آن جا رحل اقامت افکنند. عاقبت عصا در نقطه اى به زمین فرو رفت و دیگر دیده نشد. پس در آن جا ماندند و با یارى بومیان شهرى ساختند (حدود قرن دوازدهم)، وآن را «کوسکو» نام نهادند. روایت دیگر مبنى بر این است که «مانکو کاپاک Manco Capac» فرمانرواى اینکا، با برادران و خواهرانش از غارى آمدند و در راه سفر فقط مانکو و خواهرش (همسرش) موسوم به «ماما اوکیو Mama Ocllo» (ماما اوکلیو) جان سالم بدر بردند. به فرمان خورشید به کوسکو رفتند و این شهر را تأسیس کردند». در افسانه اى دیگر که با تغییراتى همانند همان افسانه هاست، خداى خورشید دو تن از فرزندان خود را به نام هاى مذکور به زمین مى فرستد تا مردم را که در جهل و نادانى مى زیستند، تعلیم تمدن و فرهنگ نمایند. خداى خورشید به هنگام فرستادن دو فرزندش به زمین، یک شمش طلا نیز به آنان داد تا راهنمایشان در زمین براى انتخاب شهر باشد. آنان در سرزمین پرو فرود آمده و چون به دشت کوسکو که در زبان بومى به معناى «ناف» است رسیدند، شمش طلا گم شد. پس آنان دریافتند که بناى شهر باید در همان منطقه واقع گردد. آن گاه به بناى شهرى بزرگ و با شکوه پرداختند و فرهنگ و تمدن را به مردم آموختند. بنابر عقیده این قوم دو فرزند خدا در زمین ازدواج کردند و قبیله اینکا از نژاد آنان پدید آمد. درباره این قوم و ملت گفتنى ها زیاد است؛ زیرا اسناد و مدارک بسیارى از سده هاى شانزدهم و هفدهم در دست مى باشد.

نظر پژوهشگران در مورد تمدن اینکاها
آنچه پژوهشگران ذکر کرده اند آن است که سر سلسله اینکاها قرن ها پیش از آنکه اسپانیایى ها سرزمین شان را مورد حمله و تجاوز قرار دهند، اقوام مجاور را که داراى تمدنى نسبتا پیشرفته بودند، سرکوب کرده و بر قسمت اعظمى از خاک پرو فرمانروایى نموده و امپراطورى خویش را توسعه دادند، اما هر گاه چنین موردى را صحیح انگاریم، باید اذعان نمود که افسانه هاى رایج، براى اعتلاى نام و تبار خدایى اینکاها ساخته و منتشر شده است. یکى دیگر از این افسانه ها حاکى از آن است که «اینکا» و همسرش «مانیا اودلو ManiaOdelo» از کوه مقدسى که نزدیک کوسکو قرار داشت متولد شدند و مردم را خطاب کرده که ما فرزندان خورشید هستیم. پس به عنوان شاه خدا در آن قلمرو به سلطنت و خدایى پرداخته و قوانینى وضع نمودند و به مردم روش هاى زندگى آموختند، و جانشینانشان نیز به همان عنوان در مقام خود مستقر بوده و سلطنت کردند. «پذرو دسیه ثادلئون Pedro de Cieza de Leon» یکى از مهم ترین وقایع نگاران اسپانیایى در دوره فتح مى نویسد: سرخ پوستان مى گفتند در دوران پیش از اینکا نظم و قانونى در کار نبود. خانه اى جز غارها نداشتند و برهنه مى زیستند و با یکدیگر بر سر آذوقه یا به دلایل دیگر مى جنگیدند و بسیارى از آنان کشته مى شدند. هر کس فاتح مى شد مال و اموال دیگرى را ضبط مى کرد. آنان تمدنى نداشتند و مدعى بودند که مانند حیوانات به سر مى بردند. احتمالا گوشت انسان نیز مى خوردند تا سرانجام مانکوکاپاک از راه رسید، شهر کوسکو را تأسیس کرد و کارهاى بزرگى انجام داد. به آنان همه چیز را آموخت. آموخت تا خویش را بپوشانند و خانه بسازند و... آنان یقین داشتند که آفریننده اى وجود دارد و خورشید داراى قدرتى خارق العاده و ایزد آنان است. پس براى بزرگداشت وى معابدى عظیم برافراشتند. «سرخپوستان مدعى بودند که قبل از آمدن مانکو مدت ها بود که خورشید نمى درخشید و آنان بسیار در رنج و عذاب بودند. پس دست به دعا برداشتند. آن گاه از جزیره تى تى کاکا که در دریاچه «کویا Colla» است، ابتدا خورشید با تمام عظمت خویش پرتو افکند و سپس مرد سفیدپوستى آمد که احترام همگان را برانگیخت. او از دل صخره ها، چشمه ها را روان کرد. آنان وى را آفریدگار همه چیزها نام نهادند. سپس این مرد به سوى شمال رفت و هر جا رسید کارهاى بسیارى انجام داد و آنان دیگر وى را ندیدند. او در همه جا طرز درست زندگى کردن را به مردم آموخت. به آنان درس عشق و محبت داد. آموخت تا یکدیگر را دوست بدارند و از آزار یکدیگر چشم پوشى کنند. این خالق را در کویا «تیاپاکا Tyapaca» ودر بیشتر نقاط «تى سى ـ ویراکوچا Tici - Virakocha» و در بعضى از مناطق «آرناوان Arnauan» مى نامند. در بسیارى از مکان ها براى وى معبدى برافراشتند و مجسمه هایى شبیه به او ساختند». سیه ثا د لئون درباره اولین فرمانرواى اینکا مى نویسد: «پس از آن که خواهران و برادران به راه افتادند، آنها در بین راه یکى از برادران خود به نام «آیاکاچى Ayacachi» را براى آوردن جام زرینى که جا گذاشته بودند فرستادند. وى که نمى توانست خواهش برادران دیگر را رد کند بازگشت و به درون غار رفت و برادران دیگر دهانه غار را با سنگ بستند و وى را در آن جا مدفون ساختند. مى گویند در این لحظه زمین چنان لرزید که بسیارى از کوه ها فرو ریخت. آن گاه برادران به راه افتادند و با مردمى که به آنان پیوسته بودند در «تامپو کیروTampu  Quiru» براى خود زیستگاهى ساختند، ولى روزى برادران، آیاکاچى را با دو بال رنگارنگ برفراز آسمان دیدند وسعى کردند بگریزند. وى گفت نترسید، فقط آمده ام تا بگویم که امپراطورى اینکا آغاز مى شود. این زیستگاه ها را ترک کنید و به جایى بروید که کوسکو نامیده خواهد شد و شهرى بزرگ با معابد بر خواهید افراشت و خورشید را بیش از هر چیزى پرستش خواهید کرد. من همواره در پیشگاه خدا براى شما دعا خواهم کرد و... براى سپاس از من، مرا نیز همچون خدا بپرستید و برایم معبدى برپا دارید وقربانى دهید. اگر چنین کنید در جنگ ها یاورتان خواهم بود... گوش هاى خود را نیز همچون من بیارایید. آنان در این لحظه دیدند که به گوش هایش گوشواره هاى مدور طلاست. بار دیگر در حالى که فقط به برادرش «آیارمانکو» را تصرف کرد و آخرین شاهزاده آن تسلیم شد. او معبد کوچکى را که دو سده پیش از آن توسط مانکو کاپاک برپا شده بود، با ابعادى پرشکوه و تزئیناتى از ورقه هاى طلا بازسازى کرد. سپس «توپااینکا Topa Inca» به حکومت رسید و امپراطورى را تا آرژانتین و بولیوى وسعت داد و تا شیلى پیش رفت. براى نگهبانى شهر دستور ساختن برج و باروى «ساکساى اوآمان Sacsayhuaman» را داد و به ساختن بناهاى مختلف همت گماشت. آن گاه «اوآینا کاپاک Huayna Capac»، فرمانروا شد و فتوحات را تا مرز شمال ادامه داد. در این زمان بود که خبر رسید موجودات سفید ریش دارى با حیواناتى بزرگ دیده شده اند. در سال 1532 م که اسپانیایى ها در ساحل پرو با مردمان دره هاى شمالى تماس حاصل کردند تمام آن ناحیه به سرزمینى تعلق داشت که امپراطورى «تاوآنتین سویو Tahuantinsuyu» نام داشت و پادشاه آن، اینکا پسر خورشید یعنى «اینتى Inti» بود. در 1527 م یعنى پنج سال پیش از سقوط قلمرو، اوآیناکاپاک به مرض آبله که اسپانیایی ها با خود آورده بودند، درگذشت. سرزمینى تجزیه شده بر جاى گذاشت که هر دو پسرش «اوآسکار Huascar» (واسکار) و «آتائوآلپا Atahualpa» (آتاوالپا) بر سر تصاحب آن به ستیز برخاستند. به هرحال درسده شانزدهم و هنگامى که «فرانسیسکو پیثارو Pizaro. F» با سپاهیان اسپانیایى به پرو رسید، امپراطورى گرفتار جنگ داخلى سوزانى بین دو برادر بود. پس از مرگ پدر، اوآسکار به طور رسمى امپراطور خوانده شده بود، ولى برادر ناتنى وى، آتائوآلپا به همراهى سرداران پدرش که او را پسر سوگلى امپراطور مى دانستند به مخالفت با وى برخاستند و باعث جنگى خانمان سوز شدند که به شکست اوآسکار و خاموشى تمدن اینکا انجامید. «افسانه اى مبنى بر این است که روزى شخصى جعبه سیاهى را به امپراطور فقید هدیه کرده و گفته بود که امپراطور باید جعبه را به دست خویش باز کند. امپراطور در جعبه را گشود و ابرى از پروانه ها بیرون ریخت. او این امر را به فال بد گرفت و نشانه اى شیطانى دانست و گمان کرد که بلایى بر سر قلمرو خواهد آمد. شاید بلا، آبله، سرخک و یا دیگر بیمارى هایى بود که اروپاییان با خود آورده بودند. به هر حال این بلا امپراطور را پیش از آن که بتواند جانشین واقعى خویش را رسما معرفى کند، از پاى درآورد. جنگ بین دو برادر آغاز شد و دشمنان شوم و بیمارى هاى گوناگون از جمله طاعون سراسر قلمرو را در برگرفت. اسپانیایی ها از «تومبس Tumbes» تا «کاحامارکا Cajamarca» که آتائوآلپا در آن جا به سر مى برد، دهکده ها را ویران کردند و به پیش تاختند تا به حضور امپراطور رسیدند و قرار ملاقاتى براى دیدار پیثارو با آتائوآلپا گذاشتند. در روز موعود کشیشى پا پیش نهاد و از آنان خواست تا تابعیت پادشاه اسپانیا و مردان سفید را بپذیرند و به مسیح ایمان آورند. آتائوآلپا پاسخ داد که وى پسر خورشید است و هرگز خراج گزار کسى نخواهد شد. وى پسر خداست و هرگز نمى تواند براى خدایى دیگر دعا کند. این بیان بر کشیش حقیر گران آمد؛ زیرا عیسى پسر خدا بود. پس انجیل را آورد وبه دست آتائوآلپا داد. وى کتاب را نگاه نداشت و کتاب بر زمین افتاد. آتائوآلپا در مقام امپراطور فقط از دست اینکاهاى شاهى چیزى را مى پذیرفت. اسپانیایى ها از این فرصت استفاده کرده و سرخ پوستان بى سلاح را از دم تیغ گذراندند و آتائوآلپا را دستگیر کردند. بسیارى از سپاهیان اینکا قتل عام شدند. پس از چند ماه آتائوآلپا براى نجات جان خود و سرزمینش به اسپانیایی ها وعده مقادیر زیادى طلا داد. او این مسیحیان وحشتناک رانمى شناخت ونمى دانست که طلا فقط براى او به مفهوم «قطرات اشک خورشید» است. اسپانیایى ها پس از دریافت طلاها یک پنجم آن را براى پادشاه اسپانیا کنار گذاشتند و بقیه را بین خویش قسمت کردند. آن گاه آتائوآلپا را پس از شکنجه هاى بسیار به جرم قتل برادرش اعدام کردند. او را به روش مسیحیان و بسیار شاهانه به خاک سپردند».

چگونگى تدفین امپراطور آتائوآلپا
در کتب تاریخ ادیان درباره چگونگى تدفین امپراطور آتائوآلپا مى نویسند: مطابق آیین مسیحى جسد امپراطور را به خاک سپردند، اما بومیان «اکوادور» که قوم او محسوب مى شدند این مراسم را کافى ندانسته و لاشه اش را از خاک بیرون کشیده و به کیوتو بردند تا مطابق با آیین خودشان وى را به خاک سپارند. وى در جاى دیگر مى نویسد: نزدیکانش در خفا وى را از گور بیرون آورده و مطابق آیین خود، اینکاى محبوبشان را تدفین کردند و صدها نفر را کشته و دفن نمودند تا در جهان پسین و در گور به خدمتش کمر بسته باشند. در مورد مراسم تدفین امپراطوران در میان اینکاها نوشته اند چون امپراطورى فوت مى شد، مراسم و تشریفات با شکوهى برقرار مى کردند و طى آن آداب مرگ بارى اجرا مى شد. پس از مراسم مخصوص مذهبى، امعاء و احشاى امپراطور را بیرون آورده و دفن مى کردند. آن گاه روز بعد مراسمى برپا مى شد. در طى این مراسم کسانى که لازم بود کشته شوند تا در آن دنیا همراه و مصاحب و خادم امپراطور باشند، قبلا تعیین شده بودند. به این عده که گاه از هزار نفر نیز متجاوز مى شدند، مایع مخدرى به نام «سورا Sura» مى نوشانیدند. این عده عبارت بودند از عده اى از فرزندان و یاران باوفا و مصاحبان و وزرا و امیران و کنیزکان و تعداد کثیرى از غلامان و برده گان. همچنین رسم «سوته ایسم Sutteeisme» یا همسرکشى در مرگ شوهر که در هندوستان بیش از هر جاى دیگرى معمول بود، در این جا نیز وجود داشت. به همین جهت به جز ملکه خواهر، تعدادى از زوجه هاى محبوب اینکانیز شامل آداب مرگ مى شدند. این عده کثیر را که همه در اثر نوشیدن شراب مخدر سورا، بى حال شده بودند، روى قبر اینکا مى کشتند. روش مرگ گوناگون بود. عده اى را خفه مى کردند، بعضى را سر مى بریدند و برخى را با چماق هایى مخصوص مى کوفتند تا مى مردند و همه کشته شده گان را گرداگرد امپراطور دفن مى کردند ومطمئن بودند که در زندگى پسین این اولادان، زنان، کنیزان، غلامان و یاران و مصاحبان امپراطور در خدمتش هستند. اما آنچه که از اینکا دفن مى شد، پاره اى از زواید بود که در هنگام مومیایى از بدن جدا مى کردند. جسد امپراطور مومیایى مى شد و در مدخل معبد بزرگ محتشمانه جاى داده مى گشت. «کویا Cuya» یا ملکه خواهر نیز هر گاه فوت مى شد از برایش چنین تشریفاتى برپا مى کردند و مومیایى اش را در طرف چپ معبد، روبه روى برادر و شوهرش قرار مى دادند.
(ادامه دارد...).


Sources :

  1. مهران کندرى- فرهنگ و تمدن آمریکاى جنوبى- صفحه 223 ـ 209 ، صفحه 224 - 229، صفحه 252 ـ 241، صفحه 197 ـ 187

  2. هاشم رضی- تاریخ ادیان- صفحه 28ـ27، 788 ـ 781، 773 ـ 765، 848 ، 772، 844 ـ 839

  3. روح الامینی- مردم شناسى اجتماعى- صفحه 650 ـ 647

  4. سیدحسن حسینی- آفرینش در اساطیر آمریکا- نشر ادیان- تاریخ نشر 1383

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/113680