یک استرالیایى از قبیله «وارو مرى» از هوش رفته، روى زمین افتاده و در شرف مرگ است. خویشانش گرد او جمع شده درباره دریا و توتم هاى آن سرودهاى مقدس مى خوانند. در این سرودها به نیاکان مرتبط با این نمادها و نشانه ها، متوسل مى شوند. نیاکانى که در اعماق چاه آن قبیله مسکن دارند، ولى تصور مى شود اینک که آن مرد در حال احتضار است، بر بالینش حاضر گشته اند. هنگامى که خویشان، سرود توتم خرچنگ را مى خوانند، محتضر یکى از دست هاى خود را مانند یک خرچنگ به رعشه در مى آورد. و وقتى خویشان، سرود توتم نهنگ را مى خوانند، مرد به تقلید از حرکات دم نهنگ پاهایش را به حرکت درمى آورد. این حرکات را خانواده علایم مرگ مى دانند. محتضر از نیاکان خود مى خواهد که بیایند و او را به خانه اش در چاه نیاکان منتقل کنند. وقتى محتضر آرام مى گیرد گرچه هنوز قلبش مى زند مى گویند او دیگر مرده است. محتضر سفر خویش به عقب و به سوى نیاکان را آغاز کرده است. یکى از خویشاوندان مى گوید: «من رفتنش را دیدم و مى دانم که او مرده است». آن گاه خویشاوندان مطمئن از این که اینک نیاکان حاضرند و در قلب شخص محتضر حضور دارند شروع به فراهم کردن مقدمات عزادارى مى کنند و او را به چاه قبیله وارومرى انتقال مى دهند.
زنى از قبیله زولو در آفریقاى جنوبى پس از مراسم تدفین شوهرش به خانه باز مى گردد. سال قبل نیز او یکى از پسرانش را دفن نموده است. این هر دو مرگ نابهنگام اند، چون آن دو هنوز جریان طبیعى زندگیشان را تمام نکرده بودند. از این رو، قاعدتا نیروى خبیثى باید به خانواده حملهور شده باشد. زن مى گوید: «واضح است که کسى در کار کشتن ماست، مگر همین یک سال پیش نبود که ما همین مراسم تدفین را انجام دادیم و باز دوباره؟ این شخص کى است؟». از آن جا که این مرگ ها، مرگ هایى نامطلوبند، باید کار ساحر، ساحره و یا روح خبیثه باشند. مرگ مطلوب که پس از پایان عمر رخ مى دهد، نیازمند توضیح نیست. چنین مرگى پایان فرآیند عمر طبیعى و انتقال با برکتى از جهان زندگان به جهان مردگان است. یک مرگ مطلوب جاى هراس ندارد، چرا که متوفى واقعا نمرده است. او به یکى از «اموات زنده» یا به نیایى که اولاد و نوادگان، با حرمت و تکریم باید کمر به خدمتش بندند بدل مى شود، چرا که چنین نیایى جزیى از خانواده زندگان باقى خواهد ماند. اما یک مرگ نامطلوب خوفناک است و شخص را از خانواده اش مى برد. در حالى که آن بیوه زن در فقدان از دست رفتگان در حال زارى است، یک غمخوار مى گوید: «واقعا مسأله رعب آمیزى است، دارد آنها را از هم مى پاشد، امروز دیگر رئیس خانواده را هم کشت، دیروز نوبت گوساله بود و امروز نوبت گاو، نه این واقعا امرى ترسناک است». در جامعه پوئبلوها را مى بیند که در دریاچه اموات، زندگى اخروى خوشى دارند و درست آن گونه مى زیند که در زمان حیات، آنان در دهکده اموات بزم دارند، مى خوانند و مى رقصند و خود را با پرها و خر مهره هایى بسیار زیبا تزیین کرده اند. گاه به گاهى هم به شکل مرغابى هاى پرنده و یا ابرهاى باران زا در آمده و از جهان زندگان بازدید مى کنند. هر سال مرده ها در جشن کاچینا که از طرف قبیله زون برگزار مى شود شرکت مى جویند. گمان مى شود این روح مرده هاست که رقصندگانى را که ماسک بر چهره، در مراسم، نقش هاى غمناک کاچیناها را بازى مى کنند و رابطه و پیوند مستمر میان زنده ها و مرده ها را جشن مى گیرند، به جنب و جوش داشته است. دختر پس از شفا یافتن از بیمارى مدعى شد که پدربزرگ و دیگر خویشان خود را در جهان اموات ملاقات کرده است. از آن پس، وى نسبت به مرگ احساس آرامش مى کرد. او گفت: «از آن موقع من هرگز نگران مرگ نبوده ام، چرا که همه مرده ها را دیدم و دیدم که آن ها هنوز هم مثل ما زندگى مى کنند». قاره هاى استرالیا، آفریقا و آمریکا، قرن ها وطن جوامع بومى محدودى بوده اند که انسان در آن، در بافتى دینى مى زیسته و مى مرده است. ادیان این جوامع بر سنت هاى سینه به سینه و نه متون مکتوب مبتنى بوده است. در عین حال، ثمره انتقال سینه به سینه این اسطوره ها و تعالیم دینى، یک خاطره فرهنگى مستمر و یک خزانه مشترک از دانش هاى مربوط به شیوه هاى زیستن و مردن بوده است. دین هاى آنان تا حد زیادى مبتنى بر شعائر بوده و با آواز خواندن، سرود خواندن، دعا خواندن، رقصیدن و قربانى کردن بروز مى یافته است. این کارها در ایام مخصوص توجه شعائرى که علامت وقوع وقایع مقدس در چرخه زندگى هر انسان و در تقویم جامعه اند، انجام مى شده است. پشتوانه دین آنان، اغلب اقتصادهاى بومى و محدود، در حداقل معیشت، بوده و از این رو با شکار و کشاورزى که بقاى آنان به آن منوط بوده، رابطه تنگاتنگ داشته است. نخستین بار که اروپایى ها با جوامع استرالیایى، آفریقایى و بومیان آمریکا مواجه شدند، در شناخت ادیان آنها قصور ورزیدند. علاقه اروپایى ها بیشتر غلبه بر این افراد، گرفتن اراضى آنان و در اختیار گرفتن ثروت مناطق جدید بود. از این رو، از شناخت ادیان و فرهنگ هاى سنتى که قرن ها شکوفا بوده غفلت کرده و انسانیت مردمى را که در درون این فرهنگ ها و ادیان زندگى کرده بودند درک نکردند. مهاجمین و استعمارگران اروپایى آنان را وحشى، برده هاى طبیعى، یا مخلوقات دون انسانى نامیدند و اندیشمندان اروپایى آنها را بدویان نام نهادند. پژوهشگران متأخر مى کوشند از زدن برچسب «بدویان» به افراد، فرهنگ ها و ادیان محلى استرالیا، افریقا و آمریکا فراتر روند. مى توان انسانیت این افراد را از نو به رسمیت شناخت، گرچه جوامع آنها ممکن است اقتصاد و تکنولوژى نستبا ساده اى داشته باشند (یا زمانى داشته اند)، در عین حال آنان دین هایى عمیق، غنى و پرمعنا را پرورده اند. این ادیان شیوه هایى براى چگونه زیستن بوده اند، اما شاید عمق، غنا و معنادارى خود را به گونه اى روشن تر، در ارتباط با مرگ و مردن نشان داده باشند.
بیش از پانصد قوم سنتى یا بومى متفاوت، ادیان را در استرالیا ابداع کرده و یا پروردند. بسیارى از این ادیان هنوز هم ادامه دارند و مى توان آنها را به دو گروه اساسى تقسیم کرد:
1ـ جوامع صحرا نشین، دین هایى را پروردند که عمدتا به بارورى، زاد و ولد و زندگى اهتمام داشت. تکیه و تأکید دینى درجه اول آنان بر تولید مثل مستمر انسان ها در زمینى بود که توانسته بود حیات را تحمل کند.
2ـ جوامع جنگل نشین و ساحل نشین، دین هایى را پرورده اند که عمدتا نسبت به مرگ، دلواپسى نشان مى دهند. آنها شعائرى به وجود آورده اند که روح متوفیان را ایمن به جهان زیرین و جایى هدایت کند که در آغاز از آن برخاسته اند.
هر چند ادیان مختلف استرالیا، تفاوت قابل ملاحظه اى از خود نشان داده اند، در عین حال از وجوه اشتراک زیادى برخوردارند. برخى از این علایق مشترک در مسأله جاودانگى پس از مرگ از اهمیت برخوردارند؛ مثل قدرت توتم هاى قبیله اى، محوریت نیاکان توتمى، نقش روح بچه ها، توالد و تناسل، مرگ و تولد مجدد و سمبلیکى که در گذر از کودکى به بلوغ پنهان است، فعالیت هاى کاهنان، معرفى مکرر جادوگرى به عنوان یکى از علل مرگ و نقش تعیین کننده عزادارى ها در بازگردانیدن روح انسان ها به جهان اموات. در جاودانگى استرالیایى ها، همه این عناصر به چشم مى خورند. به هر حال در پس این معتقدات و رسوم، یکى از ابعاد اساسى همه ادیان استرالیا که عبارت است از عصر رؤیا نهفته است. منظور از عصر رؤیا، توهماتى نیست که در خواب حاصل مى آید، بلکه رؤیا یا رؤیابینى یا عصر رؤیا را مبناى روحانى واقعیت و اصل و شالوده یک جاودانگى دینى بومى دانسته اند.
در آغاز این نیاکان بودند که جهان را به عنوان مکانى براى زیستن انسان ها شکل دادند. قبل از این که نیاکان پیدا شوند زمین موجود بود، اما هموار و بى شکل و خالى از حیات بود. آنان در زمین پرسه زدند، آن را کاویدند، در آن منزل کردند، عشق ورزیدند و جنگیدند و از طریق فعالیت هایشان جهان را شکل دادند. معمولا هر گروه از نیاکان، در داخل یک منطقه جغرافیایى نسبتا محدود باقى مانده و در گشت و گذارشان، چهره آن قلمرو را تغییر دادند: صخره ها، غارها، تپه ها، درختان، رودخانه ها، برکه ها و گیاهان و حیوانات هر منطقه. وقتى آنان ناپدید شدند، اثر جاوید خود را در آن قلمرو به جاى گذاشتند و در چیزهایى که شکل داده بودند، مستهلک شدند. از آن دوران نخستین و از عصر رؤیا، این نیاکان در آثار مقدسى که پس از خویش به جاى گذاشته اند، حى و حاضر باقى مانده اند.
چهار معناى متفاوت رؤیا در دین هاى استرالیا
در دین هاى استرالیا، عصر رؤیا، خزانه اصلى معرفت و قدرت است. رؤیا داراى چهار معناى متفاوت است.
عصر رؤیا، عصر آغاز و بدایت
اول عصر رؤیا، عصر آغاز و بدایت است. در عصر رؤیا، نیاکان، این قهرمانان فنا ناپذیر، همه جهان را شکل دادند. ماجراهاى آنان در آن عصر، در آن قلمرو پدید آمده و براى اولاد و نوادگانشان به جاى ماند. انسان ها این ماجراها را به یاد آورده و بازگو مى کنند. از این رو، عصر رؤیادر اساطیر مربوط به این نیاکان اولیه و شاهکارشان در خلق جهانى براى انسان ها، به یاد ماند.
دوم عصر رؤیا عصر قدرت نیاکانى بود که روى زمین ماندند. قدرت روحانى این نیاکان در آن قلمرو تجسم یافت. این قدرت در اماکنى خاص چاه ها، برکه ها، رودخانه ها، غارها، سنگ هاى صیقلى و غیره که با این نیاکان ملازم بود باقى ماند. این قدرت در حیوانات، گیاهان و اشیاء معینى نیز که نیاکان آنرا به ارث گذاشتند، باقى ماند. از این رو، عصر رؤیا در زمان هاى گذشته و آغازین قرار ندارد که در یک خط افقى طرح شده به سمت آغاز، به آن برسیم، بلکه عصر رؤیا هم آن زمان است و هم این زمان. زمان آغاز هست، اما زمان حال نیز هست که مردم مى توانند از طریق آثار نیاکان در این جهان به قدرت آنان متصل گردند. محورهاى اصلى تماس با نیاکان، علایم یا توتم هاى خاصى است که معرف قبیله است. محتضر متعلق به طایفه وارومرى که خود جزئى است از یک نظام قبیله اى بزرگ تر در سواحل شمالى استرالیا با توتم هاى نیایى دریا زندگى کرده بود. خرچنگ و نهنگ چیزهایى هستند که نیاى خانوادگى او، دودمان و قبیله اش با آن حشر و نشر داشته اند. این فرد در خلال زندگى اش، از طریق این توتم ها با قدرت عصر رویا در تماس بوده است. یکى دیگر از توتم هاى قبیله وارومرى سمبل تولد و وفات است. و آن مرغابى وحشى اى است که مظهر و نشان چاه نیاکانى است. فرد در تولد از این چاه سر برآورده و پس از مرگ هم به همین چاه باز خواهد گشت. خانواده همان طور که بدن وى را براى مراسم دفن آماده مى ساختند، تصویر توتمى مرغابى وحشى را بر روى سینه اش رسم مى کردند تا علامتى بر بازگشت وى به سوى نیاکان و به عصر رؤیا باشد.
سوم عصر رؤیا شیوه هاى زندگى و مرگ را به انسان ها معرفى مى کرد. در عصر رؤیا، نیاکان قوانین زندگى اخلاقى و اجتماعى را ارائه کرده اند و طریقى را براى بشر ترسیم کرده اند که باید آن را بپیماید. اضافه بر آن، نیاکان اعمال دینى و اشیاء دینى را در اختیار انسان ها نهادند تا از طریق آن بتوانند با عصر رؤیا در تماس باشند. افراد طایفه مى توانستند در مراسم، ماجراهاى قهرمانانه نیاکان خود را دوباره به نمایش درآورند، ولى شرکت کنندگان در مراسم، صرفا از نیاى خود تقلید نمى کردند، بلکه به خود آن نیاکان تبدیل مى شدند. در مراسم، به وسیله نمایش نیاکان توتمى از طریق توتم هاى خرچنگ و یا نهنگ، یا غاز وحشى یا کانگوروى کوهى، انسان ها مى توانستند به عصر رؤیا وارد شده و در آن مستهلک گردند. در زندگى روزانه ممکن است فردى که به قبیله کانگورو متعلق است بگوید: «من یک کانگورو هستم»، اما در مراسم، شخص مى تواند به خود آن کانگورو مبدل شود، چرا که به حضورش در عصر رؤیا ادامه مى دهد.
چهارم عصر رؤیا، سرچشمه اى دائم براى حیات انسانى بود. در بیش تر ادیان استرالیایى، بچه هایى که زاده مى شوند با روح هایى که از عصر رؤیا مى آید، جان مى گیرند. این روح بچه ها با نیاکان مى زیسته اند و منتظر آن بوده اند تا به شکلى انسانى متولد گردند. مطابق اعتقاد سنتى استرالیایى ها، یک مرد، رؤیا و یا شهودى را از سر خواهد گذراند و یا برخى حرکات غریب را در بیابان مشاهده خواهد کرد. این امور یک روح بچه را براى وى آشکار مى سازد. وقتى وى با یک روح بچه برخورد کرد، زنى را که بناست مادر طفل باشد انتخاب مى کند. روح بچه وارد جسم مادرش مى شود تا به عنوان یک انسان متولد شود. اگر کودکى بمیرد، به عصر رؤیا برمى گردد. مدتى آن جا مى ماند و سپس به همان خاندان باز مى گردد؛ مثلا در یکى از خاندان هاى وارومرى، طفلى از دنیا رفت، همه بر آن بودند که وى به چاه نیاکان بازگشته است. یک شب پدر آن طفل در خواب دید که پدرش از عالم اموات به دیدن وى آمده به او مى گوید: «من نوه ام را به تو باز خواهم گرداند». طولى نکشید که کودکى دیگر مشابه با کودکى که مرده بود، به دنیا آمد. جامعه به این شباهت اذعان کرده و صادق بودن رؤیاى پدر را تصدیق نمود. کودک اول، فى الواقع نمرده بود، تنها به چاه نیاکانى بازگشته بود تا دوباره تولد یابد. تصور روح، بچه نه تنها به پدر براى تولید مثل اعتماد مى داد، بلکه بر این اعتقاد استرالیایى ها صحه مى گذاشت که همه انسان ها از عصر رؤیا برخاسته اند. این روح، بچه ها که در آغاز موجوداتى روحانى بوده اند در کنف حمایت زنان و در کنار دیگر بچه ها وارد این جهان شده اند. در نهایت پسر بچه ها از جهان زن و بچه ها جدا خواهند شد تا وارد سن بلوغ گردند تا هنگامى که یک مرد کامل شوند و بتوانند در مراسم و جشن هایى که با قدرت عصر رؤیا اتصال برقرار مى کند، شرکت جویند. یک مرد در زندگى با توتم خود یکى مى شود و به وجودى مقدس، مشابه نیاکان تبدیل مى گردد. پس از مرگ، آن مرد و همین طور زنان و کودکان همه به سوى توتم مقدس قبیله در عصر رؤیا باز خواهند گشت. از این رو، حیات و مرگ، دایره اى راتشکیل مى دهند که از عصر رؤیا آغاز مى شود و به آن پایان مى یابد، اما این دایره سرتاسر با حضور مداوم و قوى توتم ها، نیاکان و عصر رؤیا، چه در زندگى و چه در مرگ هم تقویت مى شود. مرگ را جزئى لاینفک از چرخه حیات مى دانستند. مرگ، پایان ونهایت نیست، بلکه بخشى از مجموعه تکاپوهایى است که عصر رؤیا به آن جان داده است.
(ادامه دارد...).