مقایسه اخلاق از نظر کنفوسیوس و غزالی (اخلاق و پرستش)

تقسیم بندی اخلاق در نظر کنفوسیوس و غزالی
اخلاق را از دیدگاه کنفوسیوس می توان به دو بخش تقسیم کرد؛ یک بخش آن فردی و بخش دیگر آن اجتماعی است. منظور از اخلاق فردی آن قسم از فضایل اخلاقی است که آدمی در دل به پرورش آنها می پردازد و دیگران را در نظر نمی گیرد. یعنی قبل از اینکه با ابنای دیگر انسان برخورد کند و در دلش به آنها مهر می ورزد و منظور از اخلاق اجتماعی همان فضایل پرورده در درون به اضافه دیگر فضایل در ارتباط و برخورد با دیگر ابنای بشر می باشد. کنفوسیوس اخلاق فردی را مکمل اخلاق جمعی (اجتماعی) می دانست، زیرا اگر افراد خوب باشند جامعه نیز خوب خواهد شد. وی می خواست اخلاق را از جنبه شخصی خارج کند و به آن جنبه دنیوی بخشد. کنفوسیوس در جنبه فردی اخلاق کم سخن گفتن، کم خوردن، متهم نکردن کسی، مشورت با اطرافیان، قضاوت بعد از تحقیق و دوری از خودسری و لجاجت را به آدمیان توصیه می کرد. ناگفته نماند که تمام اینها ابزاری است تا جامعه انسانی به تعبیر کنفوسیوس به هماهنگی بزرگ برسد و در انتظام به سر برد. در زمینه اخلاق اجتماعی که هدف اصلی نظام اخلاقی کنفوسیوس است، دوستی با دیگران محور عمده این تعلیمات است و بر همین اساس به آن تأکید دارد و برای انسان در معامله و معاشرت با دیگران شرایطی قایل است که از آن جمله می توان به دوستی با درستکاران، احتراز از دوستی با آدم های خود رأی، تذکر دادن عیوب دوست با زبان احترام آمیز و... اشاره کرد. کنفوسیوس حتی امور مهمی مثل توجه به آخرت را از آن منظر می نگرد که چه تأثیری بر حیات این جهان دارد. او در مورد آخرت مثل غزالی به اصالت قایل نیست و سخن زیادی درباره آن نگفته است، بلکه خیلی مبهم سخن گفته، نه اینکه بخواهد رمزی سخن بگوید بلکه خود آخرت برای او قدری مبهم بوده است و یا به خاطر این بوده که از مطرح کردن این مسئله سوء استفاده می شده است، به همین علت آخرت را نوعی گریز از حقایق زندگی معرفی کرده است. لذا او مرگ را تابعی از زندگی و در خدمت آن می داند. اما غزالی در همین مسئله مثل کنفوسیوس نمی اندیشد، بلکه او حتی آدمیان را تشویق می کند که دست به کاری نزنند و در انتظار لطف خداوند بمانند. در این زمینه تلقی و تعریف غزالی از توکل مبین این مدعاست. غزالی توکل را در مرحله نهایی آن مثل مرده در دست غسال می داند که انسان کلا اختیار از کف داده و تنها مانند مرده ای در دست پرتوان خداوند قرار می گیرد که هر چه بخواهد با او می کند. بنابراین غزالی مثل حکیم چینی به مرگ نگاه نمی کند که وسیله ای باشد تا مردم از وظایف اجتماعی شان بگریزند، بلکه اگر از جمع هم کناره گرفتند و عزلت گزیدند ملامتی نیست. در همین ارتباط است که غزالی آداب عزلت نشینی را می نویسد و از آن به سختی دفاع می کند. وقتی از کنفوسیوس درباره مرگ پرسیدند پاسخ داد، «اگر زندگی را نفهمید چگونه مرگ را می فهمید». و نیز از وی درباره موجودات معنوی پرسیدند پاسخ داد، اگر کسی به انسان ها خدمت نکند چگونه می تواند به موجودات معنوی خدمت کند. 17 «لی» هم در همین ارتباط معنا پیدا می کند. اصطلاح «لی» معنای عالی و مهمی را متضمن است. در یک جا می توان آن را به پاکی و طهارت، در محل دیگر به ادب و انسانیت، در موقع دیگر به رسوم و تشریفات و در زمان دیگر به علل عبادت و مناسک و بالاخره به معنای سرمشق کامل اعمال اجتماعی و مذهبی انسانی ترجمه کرد. در کتاب «لی جی» شرحی مبسوط و بحثی کامل در تفسیر کلمه «لی» آمده است. در آنجا کنفوسیوس گفته است که قاعده «لی» و اصول عدالت، بنیان نظام اجتماعی را برقرار می سازد و به وسیله قواعد روابط و حقوق رسمی خلایق و خصایص ایشان نسبت به یکدیگر روشن می شود تا آنجا که اعتدال در موسسات اجتماعی ایجاد خواهد شد. بنابراین «لی» کاملا بیانگر شکل اجتماعی نظام اخلاقی کنفوسیوس است که او بدان طریق می خواست منویات اخلاقی خود را به افراد جامعه تعمیم داده و به آنها شکل عملی بدهد. کلیات قواعدی را که او در این باب بنیاد نهاده می توان به شرح زیر خلاصه کرد:
اولا، لی عامل اساسی در انتظام امور و حسن روابط بشری می باشد. رابطه میان رعیت و سلطان، پدر و فرزند، برادران کوچک و بزرگ، دوستان با دوستان.
ثانیا، روابط فوق، در صورتی که بر طبق اصول و قاعده «لی» محل عمل قرار گیرد، در هر خانه و قریه بالاخره در سراسر ملک، اعتدال و سازگاری ایجاد خواهد شد و عاقبت منتهی به حسن رابطه مابین انسان با عالم وجود، یعنی آسمان و زمین خواهد شد.
ثالثا، آداب و رسوم و تشریفات اجتماعی که حاکی از حسن عمل برطبق رسوم قاعده «لی» می باشد بایستی مطابق رسم و عادت قدما و اسلاف باشد، زیرا پیشینیان طالب سعادت خلایق بوده اند و روح انسانیت که موجب احترام ادب متقابل است در ایشان کاملا ظهور داشته است. کنفوسیوس به مسایل و روابط اجتماعی بیش از بقیه مسایل زندگی توجه داشت، اصل عملی اساس در این دین عبارت از آداب معاشرت اجتماعی است، این نکته را خود کنفوسیوس با دقت نظر به طور خلاصه چنین بیان نموده است: تزه کونگ در حین گفتار پرسید آیا کلمه ای وجود داردکه بتواند قاعده عمل برای تمام زندگی فرد در نظر گرفته شود؟ استاد جواب داد: آیا معامله به مثل چنین کلمه ای نیست؟ آنچه تو به خود نمی پسندی بر دیگران انجام مده. در توضیح رن نیز به چنین مسئله ای اشاره شده است. یک جزء آن همان خود را محک رفتار با دیگران قرار دادن است، یعنی آنچه بر خود نمی پسندی بر دیگران مپسند. این اصل مقابله به مثل در آداب و معاشرت را باید خصوصا در پنج رابطه زیر به کار گرفت: رابطه فرمانروا و زیر دستان، پدر و فرزند، شوهر و همسر، برادر بزرگتر و کوچکتر، دوست و دوست. هیچ کس اعم از باهوش یا احمق، نمی تواند حتی یک روز فارغ از اینها به سر برد، از این پنج نوع رابطه، کنفوسیوس احتمالا در مورد رابطه فرمانروا و زیر دستان حرف بیشتری داشت. این یکی از مشغله های عمده کنفوسیوس حکیم بوده که بیشتر از آنکه یک عالم زیستی باشد یک دانشمند علوم سیاسی بود. عقاید حکیم برجسته چین نه تنها در مقایسه با افکار و آرای غزالی بلکه از جهت مقایسه با سایر ادیان می توان گفت که در هیچ دین دیگری به اندازه دین کنفوسیوس این مقدار تأکید واقعی روی اینکه هر فرد وظایف اجتماعی گوناگون و متقابل خود را به نحو شایسته ای انجام دهد به عمل نیامده است.

اعتدال کنفوسیوس و افراط غزالی
اساسی ترین اختلاف این دو دانشمند را در این مسئله می توان یافت که حکیم میانه روی را توصیه می کند و غزالی برای اینکه انسان فریفته دنیا و زخارف آن نشود، شیوه افراط پیش گرفته است. میانه روی در آموزه های کنفوسیوس جایگاه ویژه ای دارد و اگر بگوییم تمام اندیشه های او پیرامون این آموزه دور می زند و نهایتا به آن برمی گردد ادعای گزافی نکرده ایم، چه در نظر او جامعه و انسان آرمانی آن است که به اعتدال رسیده باشد. «رن» و«لی» و حتی موسیقی هر سه این نکته را می آموزند که آدمیان در زندگی فردی و اجتماعی باید از افرط و تفریط بپرهیزند. میانه روی و اندازه نگهداشتن کمال طبیعت آدمی است. این صفت ها دیر زمانی است که در میان مردم بسیار کمیاب شده است. لذا هدف اصلی کنفوسیوس از این همه تلاش تأمین راه میانه و میانه روی بودن است نه تندرو و پرخاشگر بودن. غزالی بر خلاف کنفوسیوس اولا فردگرا و ثانیا در توصیه های اخلاقی افراطی به نظر می رسد. در احیاء علوم الدین می نویسد: بر شخص متفرد رواست که از سر توکل گرسنه بنشیند و به موت رضا دهد، اگر مرگش هم برسد بداند که رزق او همان مرگ گرسنگی بوده است و در نهایت نتیجه می گیرد که پس توکل دوری گزیدن از اسباب نیست، بلکه چنگ زدن در اسباب خفی و تحمل گرسنگی و رضایت به مرگ است. منظور از اسباب خفی همان عواملی است که از سوی خدا مأمور رساندن روزی یا مرگ به شخص متوکل بوده، در مقابل اسباب آشکار قرار دارد که همان عوامل و اسباب ظاهری است. برای اینکه افراط و احتباط افراطی غزالی را نشان دهیم کافی است به نمونه های زیر توجه کنیم. او اهم ضروریات زندگی را در شش چیز خلاصه می کند، خوراک، پوشاک، خانه، اثاث خانه، همسر و مال. در خوراک عالی ترین درجه زهد آن است که آدمی فقط هنگام گرسنگی شدید و بیم از بیماری به قدر سد جوع چیزی بخورد. درجه دوم ذخیره کردن قوت به مدت یک تا چهل روز است و درجه سوم ذخیره کردن برای مدت یکسال است. کسی که از این بیشتر ذخیره کند دیگر نمی توان او را زاهد نامید. در پوشاک آخرین درجه مجاز آن است که شخص علاوه بر پیراهن، کلاه و کفش، شلوار و دستار هم داشته باشد بیش از این موجب خروج از زهد است. در امر خانه هم زاهدانه ترین شیوه آن است که هیچ خانه خاصی بر خود برنگیرد و در زوایای مساجد به سر ببرد و مرتبه میانه، ساختن کوخ و کلبه ای از برگ ها و شاخه های نخل و امثال آن است و نازل ترین مرتبه خریدن یا اجاره حجره ای است. چنین اخلاقی به هیچ وجه به درد عموم و متوسطین جامعه نمی خورد، هیچ گاه اکثر مردمان دیندار توانایی عمل به این احکام اخلاقی را نخواهند داشت، لذا در نظام اخلاقی غزالی تنها کسانی می توانند وارد شوند که تمام هم و غم خود را متوجه نجات در آخرت کنند نه اینکه دنیا و آخرت را با هم داشته باشند. اما اثاث خانه، زاهدانه ترین حال، از آن عیسی مسیح (ع) است که جز شانه و کوزه ای نداشت. حد میانه، داشتن اثاث و ظروفی است به قدر حاجت و ضرورت و بهتر است که از یک آلت استفاده کند. آخرین درجه مجاز آن است که برای هر حاجت، آلتی داشته باشد مشروط به آنکه از جنس نازل و پست باشد. در انتخاب همسر نیز زاهد باید بنگرد. تنها یک زن نازیبا اختیار کند و دل را پاس دارد. به هرحال از نظر غزالی انسان برای اینکه به مراتب عالی اخلاقی (همیشه به یاد خدا بودن) برسد باید ریاضت های سختی را متحمل شود که در مواردی با شخصیت و کرامت انسانی ناسازگار است و آدمی را به ذلت و خواری می کشاند. اما چون به تعبیر غزالی به غیر از این به خدا نمی توان رسید، باید به آنها تن در داد. در حالی که کنفوسیوس چنین نظری را نمی پسندد و در عین اعتقاد به مبارزه با نفس، چنین راهی را تجویز نمی کند. غزالی می نویسد نفس آدمی در خیال خداوند خاشع و خاضع نمی شود مگر اینکه شکسته شود، تشنگی و گرسنگی را تمرین کند و تا زمانی که آدمی شاهد خواری و ذلت خود نباشد شاهد عزت و قهار بودن خداوند نخواهد بود. پس سعادتش در این است که همیشه خود را در ذلت و خواری نگهدارد. ذلت و خودشکنی از درهای بهشت است و ریشه آن در گرسنگی است. در مقابل نظر غزالی، حکیم چینی بهترین حاکم را کسی می داند که به سه چیز بیش از همه اهمیت دهد، فراوانی خوراک (به نظر غزالی پیرامون گرسنگی توجه شود)، سپاه درست و اعتماد مردم.

هدف نهایی غزالی و کنفوسیوس از اخلاق
هدف غزالی از تمام این سختگیری ها این است که آدمی دل خود را مسکن خداوند قرار دهد و یک لحظه هم از او جدا نشود و در نهایت در روز قیامت از نجات یافتگان باشد و بتواند در جمال حضرت حق بنگرد و تغذیه دائم نماید، اما نزد کنفوسیوس مقصود نهایی شناسایی همان جست و جوی دائوی شریف است. در نزد او دائو راه انسانیت است، راهی که در آن طبیعت انسان باید بشکفد. هر چیز یک نام مناسب دارد که باید آن نام درست به کار برده شود. این راست گردانیدن نام ها را کنفوسیوس اصل درستکاری نام نهاده و غربیان آن را اخلاق می نامند.

پرستش نزد کنفوسیوس و غزالی
با توجه به اینکه اعتقاد به وجود خدا و حتی خدایان اثر شگرفی در پای بندی مردم به اخلاق دارد. اگر چه تابعان نظریه، اصالت عقل در همه ادیان قبل از این (با خدا) مردم را به لحاظ عقلی وادار به عمل به اخلاق کرده و بر آن اقامه دلیل می کنند. اما عملا ثابت شده که خدا در این بیشتر از عقل توانسته نقش مثبتی ایفا کند. کنفوسیوس چنان غرق در مسایل اجتماعی و مشکلات بی نظم عصر خود بود که نتوانست پیرامون موضوعاتی از قبیل خدا، تعلیمات زیاد و درخوری را به مردم پیرامون خود ارایه دهد، اما در عین حال جسته و گریخته از خدای آسمان یا پرستش امور معنوی یا ارواح نیاکان سخن به میان آورده است. او در حالی که از موجودات معنوی کم سخن می گفت با وجود این درباره نیاکان و طرفداری از شرکت در آیین نیاکان سخت جدی بود. کنفوسیوس علاوه بر اینکه با پرستش خواسته های روحی و روانی خود را بر طرف می کرد، استفاده های اجتماعی و تربیتی زیادی از این اعتقاد و عمل نیز می نموده است، چه شکی نیست که پرستش به عنوان عامل پدیدآورنده برخی ارزش های اخلاقی مطرح بوده است و باعث استحکام پایه اخلاق جمعی فردی می شده است. به تعبیر دیگر اعتقاد به خدا یا خدایان قوم بخشی از اخلاق بوده است. پرستش ارواح اجداد همانطوری که برای نسل ها یک نیروی تازه ای در مذبح اجدادی مشترک تدارک می بیند رشته های خانوادگی را محکم می کند و تأثیر عظیمی به خانواده چینی و نهادهای اجتماعی می گذارد. بنابراین متعلق و موضوع عبادت کنفوسیوس و پیروانش یکی ارواح اجداد بود و دیگری آسمان. آسمان نزد او عبارت بود از آسمان، یعنی منبع قضا و قدر و نظم دهنده زندگی و ترقیات عالم. این آسمان همان چرخ گردون و یا سپهری می باشد که به همین معنی در زبان شعر و عرفان ایران به کار برده شده است. البته کنفوسیوس مبدع چنین اعتقادی برای مردم چین نبود، بلکه عبادت روان نیاکان و پدران گذشته «آنیمیزم» یکی از رسوم معمول نزد چینیان باستانی بوده است و در طی دهه ها و قرون این آیین را به عمل می آورده و هنوز هم در دل میلیون ها نفوس راسخ و متمکن است. کنفوسیوس نیز در تعالیم خود این عبادت و رسم دیرینه را تایید کرده است و آن را بهترین نشانه محبت فرزندی نسبت به پدران خود شمرده و از عالی ترین فضایل اخلاقی دانسته است. ظاهرا در قدیم الایام مردم «اجداد همگانی» را ستایش می کرده اند، ولی بعدها این رسم تعدیل شده به صورت عبادت «اجداد انفرادی» در آمده و افراد هر خانواده تمام احترام خود را فقط نسبت به جد اعلای خود منحصر ساخته اند. در هر حال کنفوسیوس هم ارواح اجداد و نیاکان و هم خدای آسمان را موضوع عبادت خود قرار می داد و مردمان را هم به آن دعوت می کرد. به تعبیر دیگر او عقیده به آسمان را به عنوان یک نوع از خدای شخصی و فردی در نظر داشت. و به آن عشق می ورزید. اما ابوحامد در اصل پرستش با کنفوسیوس مشترک بود، ولی دو امتیاز مهم بین آموزه های این دو حکیم وجود دارد، یکی اینکه غزالی مثل کنفوسیوس اعتقاد به ارواح اجداد نداشته و تنها خدای واحد را مورد پرستش قرار می داد و دیگر اینکه با توجه به خردگرایی غزالی او نمی توانسته به نقش اجتماعی پرستش قایل باشد، بلکه اساسی ترین نقش آن را در وصول عابد به معبود می پنداشته است. البته نباید از نظر دور داشت که هم غزالی و هم کنفوسیوس در این مشترک بودند که اگر فرد خوب تربیت شود به طور طبیعی در ساختن جامعه خوب نقش خواهد داشت. ابو حامد غزالی بر خلاف حکیم چینی که بیشترین اهمیت را در تعالیم خود به مسایل اجتماعی داد و حتی خدا هم پس از آن و شاید متفرع بر آن بوده است، از نظر غزالی اولین و اساسی ترین مسئله خدا بوده و تمام اعمال و رفتار انسان را منوط بر خدا و عبادت او دانسته است. سراسر احیاء علوم الدین مملو از عنایت و توجه غزالی به خداست. لذا در توصیف خدا نیز عنایت زیادی داشته است. او نیز مانند فلاسفه بر یگانگی خداوند تأکید می کند. خدا تنها موجود است و علت العلل و منشأ هستی است. تنها حقیقتی است که قائم است بر ذات خود، اما در عین حال خدا همه کمالات هستی را دارد و همه صفاتی که در قرآن به او نسبت داده شده است در او جمع است. اما اینکه این صفات چگونه در او هست مطالبی است که عقل از ادراک آن عاجز است... او کمال خیر و کمال حسن و جمال است و غایت عشق است.
(ادامه دارد...)


Sources :

  1. رابرت هیوم- ادیان زنده جهان- ترجمه عبدالرحیم گواهی- دفتر نشر فرهنگ اسلامی- صفحه 75 و صفحه 168-158

  2. م، شریف- تاریخ فلسفه در اسلام- مرکز نشر دانشگاهی- جلد 2 صفحه 58-57- صفحه 70-60

  3. جان بی ناس- تاریخ جامع ادیان- ص 375- ترجمه علی اصغر حکمت- آموزش انقلاب اسلامی- چاپ 1370

  4. ایرانشهری- کنفوسیوس- مکالمات- ترجمه حسین کاظم زاده- انتشارات علمی فرهنگی- 1367- صفحه 212-192

  5. عبدالکریم سروش- قصه ارباب معرفت- موسسه صراط- صفحه 91-89 صفحه 100

  6. غزالی- احیاء علوم الدین- صفحه 156، جلد 3، جز 8، جلد 1، جز 1، صفحه 22، جلد 5، جز 4،صفحه 45-44 جلد 5 جز 13 صفحه 63

  7. غزالی- کیمیای سعادت- به تصحیح احمد آرام- جلد 1- صفحه 118-117 جلد 1- صفحه 25

  8. بخشعلی قنبری- مقاله غزالی و کنفوسیوس در حوزه اخلاق

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/113725