جاودانگی از دیدگاه بوداییان تبت (مرگ)

کتاب مرگ تبتى ها
بوداییان تبت را گمان بر آن است که جدا شدن آگاهى از بدن، به هنگام مرگ، چهار روز به درازا مى کشد. ولى یک روحانى بودایى که جدا کننده آگاهى شناخته مى شود، مى تواند به این فرآیند کمک کند. روحانى مذکور روى حصیرى بر بالین محتضر مى نشیند و شعور را به خارج شدن از بدن راهنمایى مى کند. او نیز مانند کاهن، راهنماى اموات به عالم آخرت است، او سرود مى خواند، دعا مى کند و براى این که در سفر شعور به جهانى دیگر همراه او باشد، به حالت خلسه فرو مى رود. روحانى یاد شده در میان بوى بخورها، روشنایى شمع ها، و طنین نافذ سرودهاى راهبان، به تلقین تعالیمى مى پردازد که شعور را در روبه رو شدن با جهان مرگ کمک مى کند. تعلیماتى که در گوش محتضر تلقین مى شود و تعلیماتى که به وى ارائه مى شود، گرفته شده از کتابى به نام «کتاب مردگان تبتى» است. بوداییان تبت، این متن را باردو تدول مى نامیدند که مى توان چنین ترجمه اش کرد: «رهایى در جهان دیگر از راه گوش کردن». این متن که فرقه هاى بوداییان تبت از حدود قرن هشتم آن را تهیه کرده و مورد استفاده قرار مى دادند، به عنوان نقشه و کتابچه راهنمایى براى جهان پس از مرگ به کار مى رفت. آنان در تأملات خویش، مناطق شگرف آن جهان را کشف کرده بودند، ولى گمان مى بردند که شعور، هنگام عبور از راه مرگ باشکوه و جلال و هیبت تام و تمام این جهان ها روبه رو مى شود.

آیین هاى ترحیم
آیین هاى ترحیم، حدود دو ماه قمرى طول مى کشید. منجمى را دعوت مى کردند تا با آینده بینى، ترتیبات فلکى زمان مرگ را مشخص کند. این آینده بینى، نوع آیین هایى را که بنا بود برگزار شود و همین طور مکان و زمان دقیق مراسم را تعیین مى کرد. جسد را در یک مقبره و در وضعیتى مشابه وضعیت جنین قرار مى دادند و در همان حال تصویر کنده کارى شده اى از میت را به مدت چهل و نه روز در خانه و یا دیر نگه مى داشتند. در خلال این مدت از مراسم ترحیم، بازماندگان، خوراک ها و نوشیدنى ها را به این تصاویر حکاکى شده هدیه مى کردند، روحانیون براى کمک به میت، کارهاى سحر آمیز انجام مى دادند. پس از پایان این مدت و طى یک مراسم ترحیم پایانى، جسد یا سوزانده مى شد، یا دفن مى گشت و یا آن را به حال خود رها مى کردند. بوداییان تبت نیز همان گونه که رابرت هرتز در بسیارى از دیگر مراسم ترحیم مشاهده کرده، به گونه اى با جسد رفتار مى کردند که نشانگر صعود آن چیزى است که فکر مى شد پس از مرگ شخص باقى مى ماند؛ ناگاجودیک ها، استخوان ها را در زمانى دقیق و مشخص که به گمانشان روح به جهان اموات وارد مى شود، دفن مى کردند. استخوان ها را با روح یکى مى شمردند. اما از نظر بوداییان تبت آن چه از یک شخص باز مى ماند، نه یک روح ماندگار، بلکه یک شعور متحرک است که در مسیرى به سمت تولد مجدد از بدن بیرون مى رود. آیین هاى ترحیم، چهل و نه روز طول مى کشید و به همین منوال گمان مى شد که کل فرآیند مرگ تا تولد مجدد، ظرف چهل و نه روز تکمیل مى شود. بدین شکل، برگزارى آیین، باز نمون یک جاودانگى اسطوره اى بود که انتقال آگاهى به جسم دیگر را به تصویر مى کشید. همان گونه که بین فرقه هاى آفریقایى هنگام برگزارى مراسم نهایى براى جسد، یک دوره واسط وجود داشت، بوداییان تبت نیز براى عبور آگاهى از مرحله مرگ به تولد دوباره یک دوره میانى را تصور مى نمودند. گمان مى شد که در طى این مدت، آگاهى از یک منطقه شگفت پراز نورها، صداها و منظره هاى خیره کننده و ترس هاى وحشت آور سفر کند. آگاهى که بر امواج کرمه اى که در زمان حیات در حرکت بوده اند سوار است، توسط مناظر جذاب و در عین حال نفرت آور و ترسناک آن جهان از پاى در مى آید. طوفان هاى کرمه، آگاهى را به این طرف و آن طرف مى کوبند تا آن که در نهایت در رحم یک جسم جدید منحل به ناآگاهى مى شود. باردو تدول در درجه اول یک کتاب شعائر و مناسک بود که روحانیان بودایى تبت آن را در مراسمى به کار مى بردند که متوفى را کمک مى کرد در زمان عبور از مرحله مرگ به رهایى یا نیروانه دست یابد. اما احتمال هم داشت که از این کتاب به عنوان متنى خیال پردازانه و براى تأمل استفاده شود. در این کتاب تعریف هاى گسترده درباره همه چیزهایى که انتظار مى رود، آگاهى در جهان غریب پس از مرگ با آن روبه رو شود، ارائه شده است. یک شخص مى تواند در زمان حیات، با تأمل در تصاویر خیالى باردو تدول خود را براى این روبه رو شدن ها آماده سازد. مى توان معبد، دیر و حتى خانه را با تصاویرى از جهان دیگر زینت داد و آگاهى را با آن آشنا و مأنوس گرداند. اگر فردى آمادگى لازم را پیدا کرده باشد، احتمال آن که علایم و صداهاى قوى که در عبور از مرحله مرگ احساس مى شوند، او را از پاى درآورند کم تر است. در قرن هاى اول تاریخ میلادى، مبلغین مذهبى بودایى، راه هاى تجارى بین هند و چین را پشت سرگذاشته بودند و تا سال پانصد برخى از آنان به کشور هیمالیایى تبت کوچ کرده بودند و فرقه هاى مختلف بوداییان تبتى، شکل گرفته بود و برخى از آنان قدرت و نفوذ سیاسى قابل ملاحظه اى کسب کرده بودند. آنان روش هاى تأمل را با رسم و رسوم شمنى که در «بون» را هم به وجود آورند. لاما به بودیستوه هاى تناسخ یافته اى گفته مى شد که رهبرى دینى و سیاسى جامعه را به عهده داشتند. در صومعه هاى رسمى که تحت حاکمیت مرکزى لاما قرار داشت، راهبان بودایى تبت، فنونى از تأمل را به کار مى بستند که آنان را از چرخه تولد دوباره رهایى بخشد.

مراحل مرگ درکتاب باردو تدودل
کتاب باردو تدودل شامل بسیارى از تخیلات حاد و شدید مى شد که کانون و محور این تأملات بود. اما باردو تدول سفرى تخیلى به عالم مرگ هم بود. این کتاب که متنى تخیلى در باب جاودانگى اسطوره اى است، همه امورى را که انتظار مى رود براى شعور پس از جدا شدن از بدن اتفاق افتد حکایت مى کند. تصور بر آن بود که این سفر را سه مرحله است: 1ـ لحظه مرگ 2ـ مرحله میانى توهم و پندار 3ـ فرآیند تولد دوباره. این مراحل پس از مرگ، هر یک واقعیت ویژه اى هستند به نام «باردو» که شعور از راه آن عبور مى کند. بوداییان تبت، واژه باردو را براى حالاتى از ادراک به کار مى بردند که غیر از آن واقعیتى باشد که براى آگاهى بیدار معمولى دست مى دهد. در جریان یک زندگى جسمانى سه باردو تجربه مى شود: یکى در رحم، دیگرى در رؤیا و دیگرى در تأمل. شعورى هم که از جسد جدا شده است از سه بخش واقعیت (باردو) سفر مى کند یکى در لحظه مرگ، دیگرى در مرحله میانى توهمات و یکى هم در فرآیند مردن براى تولد مجدد. شعور پس از مرگ از هر سه مرحله عبور مى کند، ولى در هر مرحله از آن مى خواهند که هر چه را مى بیند و یا مى شنود، بازتاب خود بداند. وقتى شعور با نور و صداى ذات بودا در لحظه مرگ رو در رو مى شود، به او مى گویند «آن را خود بدان». هنگامى که شعور در مرحله میانى توهمات، به بوداهاى مهربان یا غضبناک برمى خورد به او مى گویند: «آنان را خودت بدان». حتى آن هنگام که مورد داورى و مکافات قرار مى گیرد و در نهایت مجبورش مى کنند که به جسمى دیگر بازگردد به او سفارش مى کنند که تصدیق کند که تمام این فرآیند بازتابى از خود او است. به شعور مى گویند: «آن را خود بدان»، اما شعور که از آزمون هاى اعتراف و تصدیق ناکام بیرون مى آید، در چرخه تولد دوباره گرفتار مى شود. شخص در هر لحظه مقید است، اما در هر لحظه، فرصت رها شدن هم موجود است. باردو تدول، صرفا نقشه راه هاى جهان دیگر نیست، بلکه کتاب راهنمایى براى نجات هم هست.

مردن در آیین بودائیان تبتی
گمان مى شد که به وقت پایان یافتن تنفس، آن انرژى که به عنوان نیروى حیاتى و دم مانند، در بدن عمل مى کند منقبض مى شود. این انرژى (که به زبان تبتى رلنگ نام دارد،) در طرف راست و چپ بدن، رو به پایین در عصب هاى روانى حرکت کرده و حیات ستون فقرات و سیستم عصبى را خشک مى کند. فرآیند مرگ را همچون احساس فشار مى دانستند، گویا بدن در زمین فرو مى رود، یک سردى مرطوب، مانند «خاک که توى آب فرو مى رود»؛ مرگ نوعى گرماى تب آلود است، مانند آبى که در آتش فرو رود؛ و بالاخره، احساسى که از مرگ به دست مى آید، طورى است که گویا بدن خرد شده و به ذرات تبدیل مى شود «مانند آتشى که در هوا فرو مى رود». گمان مى شد بدن در تجربه مرگ با عبور از میان عناصر چهارگانه، مضمحل مى شود، گرچه بدن دوباره به عناصر اصلى اش تجزیه مى شود، اما شعور از بدن خارج شده و به سطح جدید و ناشناخته اى از تجربه داخل مى شود.

چیکاى باردو
در لحظه مرگ، آگاهى وارد اولین باردوى پس از مرگ مى شود که «چیکاى باردو» نام دارد. به محض این که آگاهى، بدن را ترک گوید، با یک خلأ تابناک، قوى و پر صدا رو به رو مى گردد. این خلأ محض، از نور و صدا، پرشور و زنده است. متن مقدس این رویارویى را دیدن «نور واضح واقعیت» دانسته است. لاما یا مرشد روحانى، در کنار بالین میت قرار مى گیرد تا یادآور شود که این نور و صدا از ذات نامحدود بودا است. از آن جا که ذات متعالى بودا، خالى از تمام تشخصات و تعینات است، چونان نور و صدایى محض و بى تمایز آشکار مى گردد. هر چند این تابش صدادار توانکاه است، اما شعور را تعلیم مى دهند که این نور و صدا را ذات و ماهیت خود بداند. شخص در این خلائى که در لحظه مرگ به آن داخل مى شود، امکان آن را مى یابد که قبول کند شعورش با ذات و ماهیت بودا یکى است، به متوفا خاطر نشان مى شود که «شعور تو در خشان، تهى و غیر قابل انفکاک از حجم عظیم تشعشع است، نه تولدى دارد و نه مرگى و همان نور جاودانه است». اگر شعور دریابد که آن نور و صدا، همان خود اوست، مى تواند در همین باردوى لحظه مرگ، به رهایى از تولد دوباره نایل شود.
نور و صداى خالص ذات بودا، تمام کرمه گذشته را از میان مى برد. برحسب اصل کرمه، پیامدهاى اعمال گذشته، شعور را ملزم و مقید به تولد دوباره کرده اند، اما در طریقه بودا، هدف، رهایى از کل چرخه علت و معلول است. در لحظه مرگ، این رهایى امکان پذیر است و بسته به ارزش حاصل از اعمال گذشته نیست، بلکه رهایى عبارت است از تغییر حاد شعور که به شخص اجازه مى دهد بدن را ترک کرده و با نور و صداى خالص سرشت بودا در هم آمیزد. همان طور که خورشید، تاریکى را مى زداید، نور محض واقعیت نیز، قید و بندهاى کرمه را که به تولد دوباره مى انجامد، درهم مى شکند.
همه آن چه مورد نیاز است، بصیرت مى باشد. در یک لحظه بصیرت نوعى روشن شدگى به دست مى آید که رهایى از تولد دوباره را تضمین مى نماید. اگر شخص قبول کند که آن نو رو صداى محض، روشن شدگى و نمود شعور است، در آن حالت تجلى باقى خواهد ماند. «باردو تدول» لحظه مرگ را خلاصه کرده و چنین مى گوید: هنگامى که بدن و آگاهى از هم جدا مى شوند، تو باید رشحه اى از حقیقت خالص را که ظریف، اخگر افکن، روشن، باشکوه و سرشار از ابهتى خیره کننده است، تجربه کرده باشى. از این رهگذر مرعوب نشو، نترس و تو را وحشت نگیرد. این تابش ماهیت راستین خود ماست. به آن اعتراف کن. از میان این نورافشانى، صدایى مى آید که صداى طبیعى «واقعیت» است. غرشى دارد به مثل هزار رعد و برق که هم زمان غرش کنند. این صداى طبیعى خود واقعى تو است. آن گاه که شخص در حال مرگ است، به او مى آموزند که به زندگى دل نبندد، بلکه به این جوهره غرش آسا و درخشان «واقعیت» اذعان نماید. شعور که از بدن سر برمى آورد، مى تواند با سرشت حقیقى خود که بودا است در هم آمیزد، شاید در طول زندگى و به هنگام تأمل به این بودا سرشتى اذعان شده باشد، اما بودا سرشتى در لحظه مرگ است که به عنوان واقعیت نهایى مورد تصدیق قرار مى گیرد. از این رو، این لحظه، یک فرصت عالى براى رهایى فراهم مى آورد. گمان مى شد چیکاى باردو که در سفر مرگ، اولین مرحله است، سه روز و نیم طول مى کشد. شعور مدهوش است و سر گشته در خلأ نو رو صداى خالص سرشت بودا، اگر به این نور و صدا تصدیق شود، رهایى به دست مى آید، اما اکثر افراد بیش از آن در قید و بند «انانیت»، خواهش ها و توهماتند که بتوانند سرشت بودا را «خود» بدانند. آنان به یک هویت فردى، پیوسته و چسبیده باقى مى مانند و مرعوب از آن نور و صدا، از این مرحله پس از لحظه مرگ، در حالت یک رؤیاى پرابهام گذر مى کنند. و عاجز از تصدیق آن خلأ به عنوان «خود»، همراه با جریان هاى کرمه خود، از اولین باردو به دومین باردو منتقل مى شوند که در این دومین مرحله براى رها شدن فرصتى بیش تر دارند، به شرط آن که بتوانند به صور بودا اذعان نمایند.

لحظه مرگ در آیین بودائیان تبتی
بسیارى از سنت هاى دینى مختلف، لحظه مرگ را در سرنوشت شخص در حال مرگ، داراى اهمیتى تعیین کننده مى دانسته اند. در برخى از موارد گمان مى شد آخرین لحظه وضعیت ذهن و یا قلب محتضر، جهتى را که بناست شخص پس از مرگ در پیش گیرد تعیین مى کند. از این رو، فنون و آداب چگونه مردن، جزو رسومات دینى با اهمیت براى آماده ساختن شعور یا وجدان فرد بوده اند. گذشته از آن که این فنون به شخص اجازه مى داده اند که آزاد جهان را ترک گوید، فنونى تعیین کننده براى هدایت متوفا در جهان دیگر به راه مستقیم بوده اند. در «باردو تدول» نوعى هنر چگونه مردن ابداع شده که تقریبا به طور کامل نگران شعور شخص است. مرگ را انتقال، یا رهایى و یا جدا شدن شعور از بدن مى دانستند که در حال تجزیه به عناصر اصلى اش مى باشد. با تبدیل شدن بدن به خاک، آتش، هوا و آب، شعور خارج مى شود. شعور با سرعت از بدن رها مى شود تا سرنوشت خاص خود را در پیش گیرد. از آن جا که بوداییان تبت معتقد بودند شعور پس از توقف تمام علائم حیات در بدن، ادامه مى یابد، در کنار بدن میت مى ماندند تا به هنگام عبور شعور به اولین باردو، تعلمیاتى در اختیار متوفا قرار دهند.
(ادامه دارد...)


Sources :

  1. دیوید چایدستر- شور جاودانگی- مترجم غلام حسین توکلی- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1380

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/113814