مقایسه عرفان اسلامی و ذن بودایی ( وجوه اختلاف)

فنا
فنا در عرفان اسلامی، نهایت سیر الی الله است. سالک در مقام فنا به دارالقرار می رسد که مقصد سیر و سلوک عارفان است. در این مقام، سالک نه تنها غیر و ماسوی الله را نفی می کند، بلکه اساسا آن ها و حتی خود را نمی بیند تا درصدد نفی آن برآید؛ زیرا اثبات «ثابت» و نفی «منفی» دو چیز است و این تعدد و کثرت با وحدت شهود راستین سازگاری ندارد. نکته این جا است که مقام فنا، قله اوج کمال سالک نیست؛ بلکه سالک باید از فنا هم فانی شود. مرگ ملک الموت و نیز مرگ اصل موت که در مواقف قیامت کبرا مطرح است، دو شاهد نیرومند بر فنای فنا است؛ زیرا معنای مردن ملک الموت و نیز مردن اصل مرگ به معنای زوال و فنای اصل تغییر و تحول است که چون نفی در نفی است، مساوی اثبات می شود؛ پس مرگ مرگ و مردن فرشته مرگ به معنای تحقق ثبات و بقا و ابدیت منزه از زوال خواهد بود، نه به معنای فنای همه چیز؛ زیرا در این فرض، اصل فنا رخت بربسته، نه آن که فراگیر شده باشد. در آن مرحله که اشیا یا اشخاص دیگر می مردند، برای این بود که اصل مردن زنده بود. اکنون که اصل مرگ مرده است، همگان برای همیشه زنده خواهند بود. دو فرقه مهم بودایی، هینه یانه و مهایانه است. در فرقه هینه یانه کسی که به مقام نیروانا (فنا) برسد، «ارهت» نام دارد. حصول این مقام فقط برای راهبان ممکن است و مردم عادی، امکان رسیدن به آن را ندارند. در فرقه مهایانه، ذن بودایی یکی از شاخه های فرقه مهایانه است. آرمان بودهستیوه مطرح است و آن اصلی است که به مقام نیروانا (فنا) رسیده؛ اما فقط به فکر نجات خود نیست؛ بلکه برای رهایی همه موجودات می کوشد. ناگفته نماند که مقام «بقای بعد از فنا» از نقاط قوت و ممتاز عرفان اسلامی است.

وجوه اختلاف عرفان اسلامی و مکتب ذن بودایی
1- توحید

یکی از ویژگی های بارز عرفان اسلامی، مسأله توحید و ولایت است. سلوک الی الله، طی درجات توحید است. عارف با به دنبال خرق حجاب عالم کثرت و اختلاف است. وی با زدودن این حجاب، به آن چه حق و اصیل است، روی می کند و معنای توحید و فنا را می فهمد و موحد می شود؛ بدان گونه که قرآن فرموده است: «هو الا ول و الا خر و الظاهر و الباطن» (حدید/ 3). آیت الله حسن زاده آملی در جای دیگر می گوید: حقیقت امر این است که دین، یعنی عرفان با، یعنی معرفت ا. معرفت، دار هستی و کلمات هستی هم معرفت ا است. این حقیقت عرفان است و عارف هم می کوشد که به چنین مقامی برسد. حقیقت این است که معروف در علم شریف عرفان، خدای سبحان و اسمای حسنای او است و خدای سبحان، ذات اقدسی است که به مصداق «لیس کمثله شیء»؛ «چیزى همانند او نیست»، (شوری/ 11). برای آن مانندی وجود ندارد؛ پس معرفت عرفانی، در ارزش بی نظیر بوده و انسان کاملی که به قدر امکان از آن بهره می برد نیز مظهر آن یگانگی و بی مانندی است؛ چرا که منزلت هر انسان به معرفت و رقبت هر معرفت، به معروف آن است. شیخ صدوق از رسول خدا نقل می کند که فرمود: «ما قلت و لا قال القائلون قبلی مثل لااله الاالله»؛ «هیچ گوینده ای، چه من و چه کسانی که پیش از من بوده اند، هرگز سخنی مانند لااله الاالله نگفته است». مسلم است که منظور نبی اکرم از گویندگانی که پیش از او به توحید سخن گفته اند، فقط انبیای سلف نیست؛ بلکه تمام اولیا و مقربان الاهی است که پیش از او زیسته و منادیان راستین توحید بوده اند. همچنین روشن است که مقصود پیامبر از این بیان، تلفظ آنان به جمله عربی نیست؛ زیرا بسیاری از انبیا و اولیای پیش از پیامبر به زبان غیر عربی از قبیل عبری یا سریانی سخن می گفتند؛ پس معنای حدیث آن است که محتوای «لااله الاالله» حقیقتی است که نه من مانند آن را آورده ام و نه انسان های کاملی که پیش از من بوده اند، نظیر آن را ارائه داده اند؛ پس در فن شریف عرفان، معرفت الله سبحانه و تعالی و معرفت اسمای حسنا و معرفت صفات علیای الاهی معیار الاهی، یعنی توحید در ذات و توحید در صفات و توحید در افعال مطرح است. از امام محمدباقر (ع) منقول است که فرمود: «جاء جبرئیل الی رسول الله فقال یا محمد طوبی لمن قال من امتک لااله الاا وحده وحده وحده». تثلیث در توحید به ظاهر به توحید ذات و صفات و افعال ناظر است بدین معنا که لااله الاالله وحده ذاتا، وحده وصفا، وحده فعلا». در بودیسم، فقدان آموزه توحید مشهود است. بیش تر محققان و دین شناسان غربی برآنند که بودا از خدا سخن گفته است؛ البته عده ای از دین شناسان با این مسأله مخالفند و معتقدند که به خدا در دین بودایی، در مقام لاتعین اشاره شده است. این مسأله در جای خود، تحقیق و تفحص مستقلی را می طلبد. به هر حال، مشخص بودن مسأله توحید در بودیسم، آن را بستر مناسبی برای سوءاستفاده آن دسته از خداستیزان غربی کرده است که به دنبال جایگزینی برای حفظ آرامش انسان پس از حذف خدا، در زندگی او می گردند. ایشان ذن بودایی را واجد این شرایط دیده، آن را به صورت جایگزین تبلیغ می کنند.

2- استوار نبودن آموزه ذن بر کلمات یا متون مقدس
نویسنده مقاله مکتب مراقبه در دائره المعارف دین می گوید: آموزه ذن «بر کلمات یا متون مقدسی» استوار نیست؛ بلکه «انتقالی خاص بیرون از تعالیم مقدس» و انتقالی از ذهن به ذهن است. این در حالی است که عرفان اسلامی، بر آموزه های قرآن و احادیث معصومان، مبتنی است و این یکی از نقاط قوت آن به شمار می رود و اساسا یکی از موارد امتیاز عرفان دینی بر عرفان بشری همین است که به جهت ابتنای بر وحی، خطاپذیری آن در کم ترین حد قرار دارد؛ ولی عرفان بشری، مخلوق و مجهول آدمی است؛ بدین سبب نمی تواند اطمینان لازم و کافی را برانگیزد.

3- مسأله خلا و انکار واقعیت موجودات خارجی
آموزه خلا (Sunyata) در فرقه های مهایانه بودایی، از جمله مادهیمیکه و ذن، به صورتی افراطی و ایده آلیستی در یوگاچاره مطرح می شود به این معنا که همه پدیده های عالم خارجی را از وجود خالی، و منشأ و علت همه چیز را در فکر و فعالیت ذهنی می دانند؛ برای مثال، شعر ذیل که از هویی ننگ یکی از راهبان بزرگ ذن است، این مطلب را نشان می دهد. هرگز درخت بودهی نبوده است هرگز آینه شفافی نبوده است اساسا هیچ چیز وجود ندارد پس خاک کجاست تا پاک شود؟ آیت الله حسن زاده آملی در این باره می نویسد: بدان که گاه، در بحث وحدت وجود، این توهم پیش می آید که وجود، شخص واحدی است و منحصر به یک فرد است و آن، واجب الوجود می باشد، و مفهوم وجود، مصداقی جزء او ندارد. بر این اساس، سایر موجودات از آسمان و زمین و گیاه و حیوان و نفس و عقل، خیال های اویند؛ یعنی جز آن فرد، چیز دیگری نیست و موجودات چیزی جز از او نیستند؛ مانند آب دریا و امواج آن که در واقع، امواج، چیزی جز آب دریا نیستند، جز آن که اختلاف امواج و کثرت آن ها، انسان را بر آن می دارد که گمان نماید، آن ها موجودات مستقلی هستند. چنین توهم و برداشتی از وحدت وجود، با بسیاری از قواعد محکم عقلی مخالف است؛ زیرا علیت حق تعالی و معلولیت ممکنات را حقیقتا نفی می کند، و این توهم را ایجاد می کند که ممکنات در وجود خود، بی نیاز، بلکه واقعا وجود آن ها را نفی می کند. خلاصه این که مفاسد این اعتقاد از نظر شرع و عقل بسیار است و هیچ یک از حکمای الاهی و عرفای بزرگ، بدان معتقد نیستند و نسبت دادن این اعتقاد به آنان، تهمت و دروغی بس بزرگ است. صدرالمتألهین در مبحث علت و معلول کتاب اسفار می نویسد: هر موجود ممکن را دو جهت است، یک جهت این که او موجود است و واجب به غیر. از این جهت با تمام موجودات بدون هیچ تفاوتی در وجود مطلق مشترک است. جهت دیگر، چیزی است که با آن، هویت وجودی اش معین می گردد که آن عبارت از این است که ببینیم موجود از نظر شدت و ضعف و کمال و نقص، در کدام درجه از درجات وجود واقع است؛ زیرا ممکنیت ممکن، از تنزل از مرتبه کمال واجب و قوه غیرمتناهی و قهر اتم و جلال ارفع، ناشی می شود و به اعتبار هر درجه ای از درجات قصور از مرتبه وجود مطلق که هیچ جهت عدمیت و حیثیت امکانی ندارد، برای وجود، خصایص عقلی و تعینات ذهنی پیدا می شود که به آن ها ماهیات و اعیان ثابته گویند؛ پس هر ممکنی در هنگام تحلیل، زوج ترکیبی است از جهت مطلق وجود، جهت مرتبه معینی که در قصور دارد. حکیم ملا هادی سبزواری می گوید: این مغالطه از آن جا ناشی شده است که ماهیت را با هویت خلط نموده و ماهیت من حیث هی را با حقیقت اشتباه گرفته اند. اینان نفهمیده اند که وجود نزد آنان (صوفیه)، اصل است؛ پس چگونه هویت و حقیقت می تواند اعتباری باشد و جهت نورانی هر چیز که وجه ا است و مظهر خدا و قدرت و مشیت او است که بیان کننده فاعل است نه مفعول، چگونه می تواند اعتباری انگاشته شود؟ که دامن کبریایی و جلال خداوند، از غبار اعتبار پاک و منزه است. کی عارفان برگزیده و آگاه گفته اند که ملک و فلک و انسان و حیوان و سایر مخلوقات، اعتباری هستند؛ بلکه منظور آن ها ماهیت این اشیا است که اعتباری اند.

4- آموزه تناسخ
ذن مانند دیگر فرقه های بودایی و ادیان هندی، به آموزه تناسخ اعتقاد دارند به این معنا که روح انسان پس از مرگ، به بدن دیگری برمی گردد و به زندگی خود ادامه می دهد. مسأله مرگ و زندگی دوباره، از دغدغه ها و دلمشغولی های جد ی هندوان و بودائیان است. ایشان دائم به فکر چاره نجات از این چرخه مرگ و زندگی دوباره هستند. زندگی بعدی هر فرد در دنیا، با توجه به عمل زندگی گذشته اش، کرمه، تعیین می شود؛ به طور مثال، ممکن است فرد در صورت انجام عمل بد، در زندگی بعدی اش در دنیا از زهدان یک حیوان متولد شود. در اسلام، هر فرد، مسؤ ول اعمال خویش است و پس از مرگ در حیات برزخی به زندگی ادامه خواهد داد؛ البته کیفیت زندگی اش در برزخ و در قیامت کبرا به اعمالش در این دنیا بستگی دارد و به هیچ وجه روح فرد به بدن دیگری در این دنیا برنمی گردد. تناسخ در عرفان اسلامی نه مفهوم و ماهیت ملکی و ناسوتی، بلکه ماهیت ملکوتی دارد و آن، تجسم و تمثل برزخی آدمی در صور اعمال است. این که حیات آخرتی انسان بر اساس معیشت و عمل دنیایی او است، سخن درستی است؛ اما مشکل در تحلیل مادی این مسأله در مکاتب و عرفان های غیر دینی است.

نتیجه:
عرفان و دین هر دو ریشه فطری دارند؛ از این رو تقابل و تضاد در میان دو چیزی که منشأ واحد دارند، معنا نمی یابد. غایت عرفان، خودیابی، و دستیابی به شخصیت اصیل انسانی است. اگر ما عنصر فطرت را عنصر شخصیتی انسان بدانیم، رسیدن به فطرت و بازیابی شخصیت فطری، غایت آموزه های عرفانی را تشکیل می دهد. فطرت، حقیقتی ماورایی است و هویت ماد ی ندارد. طبعا لازمه دستیابی به این حقیقت، فاصله گرفتن از مادیت و نزدیکی به جهان مجردات است که انس و نسبت بیش تری میان آدمی با حقیقت انسانی او را فراهم می کند. همان گونه که پیش تر نیز بیان شد، دغدغه دین بودایی نیز از همان ابتدای شکل گیری، مسأله انسان و شناخت نفس است؛ اما راه ارائه شده برای وصول به این شناخت، در این مکتب ناکارآمد است. دین به جهت اتصال به منبع الاهی و اصل و مبدأ آفرینش، روش هایی را برای دستیابی به معرفت ارائه می دهد که سریع ترین، نزدیک ترین و سالم ترین و درست ترین راه ها هستند. به طور قطع، روش های ارائه شده جهت کسب معرفت در دین خاتم به جهت «مصدقا لما بین یدیه و مهیمنا علیه» بودن آن، بسیار کارآمدتر خواهد بود. چنانکه قرآن می فرماید: «و أنزلنا الی الکتاب ب الحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب ومهیمنا علیه»؛ «ما این کتاب (قرآن) را به راستى و حق بر تو نازل کردیم که مصدق و نگهبان کتاب هاى پیش از خود است»، (مائده/ 48). البته ممکن است تجرد، از غیر راه دین کسب شود؛ برای مثال، کسی با ریاضت و دنیاگریزی به تجرد برسد؛ اما نکته مهم این جا است که ماهیت تجرد با هم متفاوت است. در عرفان، ملکوت را به «ملکوت علیا» و «ملکوت سفلا» تقسیم می کنند. شخصی که در تضاد با جوهر شریعت قرار دارد، به ملکوت سفلا راه می یابد. در قرآن کریم همان گونه که از «تنزل ملائکه» و روح بحث می شود: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه»؛ «بى گمان، کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ایستادگى کردند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند که بیم مدارید و غمگین مباشید و مژده باد شما را به بهشتى که وعده داده مى شدید»، (فصلت/ 30). «تنزل الملائکه و الروح فیها»؛ «در آن شب فرشتگان و روح به اذن پروردگارشان از براى هر کارى فرو مى آیند»، (قدر/ 4) در کنار آن از نزول شیاطین هم سخن رفته است و می فرماید: «تنزل علی کل افاک اثیم»؛ «بر هر دروغزن گناهکار نازل مى شوند»، (شعراء/ 222)، یعنی شیطان هم تنزل و القا دارد یا می فرماید: «ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم»؛ «و بى گمان شیاطین دوستان خود را وسوسه مى کنند» (انعام/ 121). پس ممکن است که فرد از طریق غیر شرعی به ملکوت سفلا راه یابد؛ اما بنا به تعبیر عارفان، صاحب تجلیات شیطانی می شود و تحت تدبیر ولایت شیطان قرار می گیرد. به هر حال، دین عهده دار دو امر مهم است، او لا در جهان بینی، به شناسایی حقیقت می پردازد و ثانیا طریق ایصال به حقیقت را بیان می کند؛ بدین جهت، هر فرد به میزان نسبتی که با حقیقت می یابد، از باطن دین بهره گرفته است. به دلیل ویژگی های خاص و بی نظیر دین الاهی، هیچ جایگزینی برای آن وجود ندارد؛ زیرا او لا دین، طریق همگانی برای تقرب به حقیقت است و ثانیا دستورالعمل کامل، قطعی و خطاناپذیر است که عمل دقیق و درست به آن، حتما فرد دیندار را به حقیقت می رساند. نه ذن بودایی و نه هیچ عرفان بشری دیگر نمی تواند به تمام و کمال، به تمام نیازها و ابعاد وجودی انسان پاسخ دهد و او را در بستر کمال مطلوب رهنمون باشد؛ چرا که این نوع عرفان (اعم از ذن بودایی یا هر عرفان بشری دیگر) به دلیل عدم ابتنا بر وحی، خطاپذیر، و جهت وصول به کمال مطلوب ناکارآمد است. انسان، افزون بر حیات فردی، حیات اجتماعی نیز دارد. ذن بودایی خود را متکفل بعد شخصی و حوزه خصوصی حیات انسانی می داند و درگیر بعد اجتماعی نمی شود؛ به همین دلیل، مروجان سکولاریزم به ویژه در کقشورهای غربی، این مکتب را هماهنگ با اهداف خود می دانند و در تبلیغ آن می کوشند. این در حالی است که عرفان اسلامی به تمام ابعاد وجودی انسان نظر می افکند و به حیات فردی و اجتماعی او هر دو عنایت دارد. پیش تر گفتیم که رابطه دین و عرفان، رابطه طولی است. عرفان به لایه باطنی و عمیق دین می پردازد؛ پس عرفان، حوزه ای مستقل و جدا نیست. دین اسلام متکفل حیات فردی و اجتماعی انسان است؛ پس عرفان اسلامی هم که لایه باطنی آن به شمار می رود، چنین است. عزیزانی که در پی معارف باطنی هستند (به ویژه جوانان) باید در نظر داشته باشند که طعام معنوی خود را از چه سفره ای بر می دارند. چنانکه قرآن می فرماید: «فلینظرالانسان الی طعامه»؛ «پس آدمى باید طعام خویش را بنگرد» (عبس/ 24) هر گروه و مکتبی که مد عی راه های باطنی شد نمی تواند عهده دار این امر خطیر شود. سالک با گام نهادن در مسیر درست و سلوک صحیح به نتیجه می رسد و مراتب سیر را طی می کند. بدون التزام به شریعت و آموزه های دینی، ره یابی به طریق حقیقت میسر نیست.


Sources :

  1. مژگان سخایی- مجله قبسات- شماره 24- مقاله درآمدی بر مطالعه مقایسه ای عرفان اسلامی و ذن بودائی

  2. سید جلال‌الدین‌ آشتیانی- شرح‌ مقدمه قیصری- صفحه 74-70 صفحه 52-51 صفحه 64-61

  3. حسن‌ حسن‌زاده ‌آملی- قرآن‌ و عرفان‌ و برهان- از هم‌ جدایی‌ ندارند- صفحه 43-41

  4. سیدعباس‌ حسینی‌ قائم‌ مقامی- رنج ‌بی‌پایان- صفحه 200 – 204

  5. عبدالله جوادی‌ آملی- مراحل‌ اخلاق‌ در قرآن- صفحه 402 و 403

  6. 5- سیدعباس‌ حسینی‌ قائم‌ مقامی: تأملات‌ فلسفی، ص‌ 198 - 200

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/113843