مقایسه رابطه خدا و جهان در نظام فلسفی ارسطو و فارابی (نظریه)

نظام شگفت انگیز و تحسین برانگیز خلقت که از سویی عقل را در حیرت و شگفت می افکند و از سویی دیگر در معرض کون و فساد است، از کجا و چگونه پدید آمده است؟ قدیم است یا حادث؟ و آیا طبیعت ذاتی و جوهر وجودی آن در ایجادش کافی است یا نیازمند علتی خارجی است؟ تکوین عالم چگونه است و مادۀ نخستین آن کدام است؟ آیا خلق از عدم است و یا جهان دارای ماده ازلی است؟ آیا نظامی بر این جهان حاکم است؟ و آیا این نظام آغاز و انجام دارد؟ آغاز و انجام آن چگونه است؟. این پرسش ها از آغاز تاریخ اندیشه بشر، مطرح بوده و مورد بحث و استدلال واقع شده است. طالس ماده المواد عالم را آب، دیگری هوا و یا عناصر اربعه و یا واحد و عدد قرار دادند، تا ارسطو که معتقد به ماده و صورت ازلی برای عالم شد و برای حرکت دائمی عالم، محرکی ازلی قائل شد. همه این مذاهب به نوعی معتقد به قدم ماده و عدم فنای آن بود. یعنی ماده کائن در نظر آنها ازلی و باقی الی الابد تلقی می شد. اما ادیان آسمانی معتقدند که خدای واحد، عالم را را از عدم خلق نموده و به اراده و قدرت ازلی خویش هرگاه بخواهد آن را به عدم اعاده می فرماید. بنابراین عالم حادث بوده و متناهی و موجود ازلی نیز جز «خدا» نخواهد بود. از اینرو فلاسفه مسلمان و در رأس آنها فارابی با دو مسئله جدی روبه رو بودند؛ یکی اعتقاد به خلقت و خلق از عدم که ناسازگار با اندیشه و نظام فلسفی ارسطویی بود و دیگری مسئله مهم وحدت مبدأ و ارتباط آن با کثرت موجودات. حکمای یونان این مشکل را نیز به شکل طبیعی حل می کردند، اما حکمای اسکندریه و بعد از آنان حکمای مسلمان در صدد برآمدند تا برای عالم وجود، نظامی قائل شوند که هم مطابق عقل باشد و هم موافق با برخی ضروریات اعتقادی ادیان. در چنین نظامی مسئله خلقت و خلق از عدم و صدور کثیر از واحد در رأس مسائل و مباحث بود، لذا با تمییز بین قدیم بالذات و بالزمان و تعبیر قدم عالم نه به معنای مشارکت با خدا، و نه امر جدای از او، با تبیین و تدوینی نو از نظریه فیض فلوطین، سازگاری میان نظریه ارسطویی و اعتقاد دینی به خلق از عدم در فلسفه تحقق پذیرفت. در حالی که فارابی به عنوان نخستین شارح مسلمان ارسطو نظریه ای متمایز از نظریه فیض نوافلاطونی ارائه می دهد. فلسفه فارابی صرفا‍ توضیح و تفسیر فلسفه ارسطویی و نوافلاطونی نیست و فارابی نه فقط یک شارح و مفسر بلکه یک فیلسوف مؤسس است و در نظام برساخته وی اصول اساسی ای را می توان یافت که به هیچ وجه در فلسفه یونانی سابقه ندارد.

خدا و جهان در فلسفه ارسطو

فلسفه طبیعی ارسطو که موضوع اصلی آن فرآیند طبیعت و امور طبیعی است، نتیجه چالش های او با نظریات پیشینیان است، به ویژه طبیعت شناسی فیلسوفان پیش از سقراط و معارضه با نظریات افلاطون. پرسش بنیادی نزد فیلسوفان پیش از ارسطو، این بود که اشیاء چگونه پدید می آیند و این پیدایش چگونه روی می دهد و سرانجام دلیل دگرگونی در موجودات چیست؟ ارسطو به همه این پرسش ها می پردازد و تلاش می کند تا پاسخهای منطقی و عقلانی مناسب برای آنها بیابد. مشاهده و ادراک حسی نشان می دهد که چیزها پیوسته در حال تغییر و دگرگونی اند، همه همواره در جریان شدن (صیرورت) اند. ارسطو انگیزه این دگرگونی یا شدن را «حرکت» می داند لذا هسته اساسی فلسفه طبیعت ارسطو را مفهوم جنبش (حرکت) تشکیل می دهد.

جهان از دیدگاه ارسطو

کل جهان از دیدگاه ارسطو به دو بخش عمده تقسیم می شود: جهان فرازین؛ جهان بالای سپهر ماه و جهان فرودین؛ جهان زیر سپهر ماه. نگاه کلی به جهان بینی فلسفی ارسطو نشان میدهد که وی فلسفه خود را از جهان فرودین (ناسوت) آغاز می کند و به جهان فرازین (لاهوت) پایان می دهد. وی چنانکه حرکت بنیاد طبیعت و پدیده های طبیعی می داند، موجودات را نیز از این حیث به سه گونه تقسیم می کند: آنچه متحرک است اما محرک نیست، آنچه هم محرک است و هم متحرک و آنچه محرک است اما خود متحرک نیست. از آنجا که وی حرکت را جاویدان یعنی بی آغاز و بی انجام (ازلی و ابدی) می داند، به این نتیجه می رسد که ناگزیر باید موجودی جاودانی وجود داشته باشد که محرک بوده و خود متحرک نباشد. و آن «نخستین محرک نامتحرک» است.

محرک نخستین (خدا) از دیدگاه ارسطو در متافیزیک
این نظریه در متافیزیک نیز مطرح شده است و بین این مباحث در طبیعیات با آنچه در متافیزیک آمده است، پیوندی استوار برقرار است. ارسطو تصریح می کند که باید در این باره پژوهش کنیم. یعنی درباره آغاز حرکت، که چگونه است، زیرا این کار نه تنها برای بینش حقیقت درباره امور طبیعی سودمند است، بلکه همچنین برای رهیافت به «مبدأ» (اصل) نخستین نیز مفید است. او در متافیزیک، با ارائه یک استدلال جهان شناختی به اثبات وجود خدا می پردازد.

ضرورت وجود خدا از دیدگاه ارسطو در کتاب لامبدأ
کتاب لامبدأ، پس از اشاره به انواع سه گانه جوهر، به ضرورت وجود یک جوهر (اوسیای) نامتحرک جاویدان منتهی می شود: «جواهر، نخستین چیزهای موجودند. و اگر همه جواهر تباهی پذیر باشند، همه چیز تباهی پذیر خواهد بود» لذا بر این عقیده است که ممکن نیست «حرکت» و «زمان» پدید آمده باشند یا تباه شوند و این دو امر ازلی به حرکت دوری ازلی منتهی می شود که پدید آمدن این حرکت ازلی، مستلزم وجود محرک ازلی خواهد بود؛ محرکی که غیرمتحرک بوده و جوهرش فعلیت محض است. پس باید این چنین مبدأیی وجود داشته باشد. بنابراین محرک نخستین (خدا) از دیدگاه ارسطو فقط علت غایی است یا علت فاعلی آن نیز است؟ ارسطو شناس نامی دیوید راس بر این عقیده است که خدا از طریق علت غایی بودن علت فاعلی است و نه از هیچ طریق دیگر. این محرک نخستین چون طبیعتی غیرمادی دارد، هیچ فعل جسمانی انجام نمی دهد و فعالیتش طبیعی نیست بلکه فعالیت آن فقط فعالیت عقلانی است. بنابراین فعالیت خدا «فکر» است. ارسطو در عبارتی که به نظر اکریل (J. L. Akrill) بیشتر رمزگونه است، می گوید چون فکر محض عالی ترین صورت فعلیت است، و وجود الهی به چیزی پایین تر از تعالی نمی اندیشد، لذا معرفتی که خدا داراست نمی تواند معرفتی مستلزم تغییر و احساس باشد. بنابراین خدا در یک فعل سرمدی شهود یا خود آگاهیف خود را می شناسد. بدینسان ارسطو خدا را به عنوان «فکر فکر» تعریف می کند.

تصویر ارسطو از خدا در لامبدأ

به عقیده بسیاری از مفسران ارسطو و ارسطو شناسان، تصویری که وی از خدا، در لامبدأ ارائه می دهد قطعا تصویری رضایت بخش نیست. خدای ارسطو به این جهان متغیر نه می اندیشد و نه علاقه ای دارد، با این حال هماهنگی و نظام احسن آن سرانجام به وی وابسته است؛ چرا که این هماهنگی و نظام به نحوی ناشی از این است که تمام اشیاء به شیوه خاص خودشان از او تقلید می کنند. به نظر ارسطو علم خداوند به جهان مادی تعلق نمی گیرد و تأثیر وی بر جهان هم از علم او ناشی نمی شود بلکه تأثیری است که به سختی حتی می توان آن را «فعالیت» نامید. پذیرش اینکه این دیدگاه واقعی ارسطو باشد برای مفسران هم کار آسانی نیست، از این رو اکثر آنها کوشیده اند معنایی متفاوت از آنچه از ظاهر متن بر می آید برای آن اثبات کنند. حتی اسکندر تلاش می کرد در استادش گونه ای به مشیت الهی به اثبات برساند. همچنین این رشد که هر گونه فعالیت آفرینشی خدا و هر گونه آزادی اراده او و انکار می کند و گمان می رود که او در این جهت از ارسطو پیروی کرده باشد علم خداوند به قوانین کلی جهان را می پذیرد. در نهایت بر خلاف تلاش سن توماس در تفسیر ارسطو، ارسطو هیچ نظریه ای درباره مشیت و عنایت الهی ندارد. اما آیا ارسطو خدا را آفریننده جهان می داند یا خیر؟ قطعا پاسخ منفی خواهد بود. به عقیده او ماده مخلوق نیست، بلکه ازلی است و او علنا بر ضد آفرینش جهان استدلال می کند.

رابطه خدا و جهان در لامبدأ

در لامبدأ به نظر می رسد که ارسطو خدا را هم متعالی از جهان می داند و هم درون جهان، «باید پژوهش کنیم که به کدام یک از دو طریق، طبیعت کل دارای «خیر» و بهترین است، آیا همچون چیزی جدا و فی نفسه، یا همچون نظم کل. شاید طبیعت کل خیر را به هر دو طریق داراست. ارسطو می گوید «خیر» هم مانند روحی متعالی و هم مانند نظمی درونی در جهان وجود دارد، اما نمی گویند که خدا نیز از چنین وجودی برخوردار است. در آثار ارسطو عباراتی وجود دارد که دال بر نسبت دادن نظم عمومی جهان به خدا است؛ عباراتی نظیر «خدا و طبیعت هرگز بیهوده عمل نمی کنند». فقرات بسیاری نیز یافت می شود که می گوید «طبیعت بیهوده عمل نمی کند»اما او بر خلاف سقراط و افلاطون هرگز کلمه «مشیت» خدا را بکار نبرده است و به پاداش و مجازات اخروی نیز عقیده چندانی ندارد. خدای متعال ارسطو، عالم ما را به وجود نیاورده است، او حتی عالم را به عنوان چیزی غیر از خود نمی شناسد،لذا نمی تواند وجودات یا اشیایی را که در آن هستند محافظت کند. از آنجا که عالم ارسطو، عالمی ازلی و ابدی است و ضرورت ازلی دارد، مسئله این نیست که نمی دانیم چگونه به وجود آمده بلکه این است که دریابیم در آن چه رخ می دهد؟ در اوج عالم ارسطو یک مثال قرار ندارد بلکه فعل ازلی «فکر» واقع است؛ فکری الهی که به خود می اندیشد. پایین تر از آن افلاک آسمانی متحدالمرکز واقعند که به واسطه عقل مفارقی که خودش خدای مفارقی نیز هست، حرکت دائمی دارند. به سبب حرکت ازلی همین افلاک، کون و فساد یعنی پیدایش و نابودی همه موجودات ارضی از ازل ایجاد می شود.

دیدگاه ژیلسون در باره نظر ارسطو در مورد رابطه خدا و موجودات
به نظر ژیلسون، ارسطو کاملا دریافته بود که خدا میان موجودات تنها وجودی است که احق از همه آنها به عنوان وجود است لیکن اعتقاد او به شرک مانع از این بود که امر الهی را جز صفت مشترک میان یک طبقه از موجودات بداند و محرک غیر متحرک را با اینکه الهی ترین موجودات و در اشد مراتب وجود می دانست، تنها یکی از «وجودات از آن حیث که وجود است» می شمرد. بنابراین علی رغم اینکه برخی از مفسران عدم توجه ارسطو به آفریدگاری خدا را ناشی از ضعف ارتباط منطقی اجزاء فلسفه او با یکدیگر می شمرند، ژیلسون مسئله را ساده تر از این می بیند و معتقد است اصول فلسفه ارسطو، علت عدم توجه او به مسئله خلقت بوده است. اگر ارسطو به این حقیقت پی می برد که «خدا» «وجود» است و تنها در می کند: آنچه متحرک است اما محرک نیست، آنچه هم محرک است و هم متحرک و آنچه محرک است اما خود متحرک نیست. از آنجا که وی حرکت را جاویدان یعنی بی آغاز و بی انجام (ازلی و ابدی) می داند، به این نتیجه می رسد که ناگزیر باید موجودی وجود داشته باشد که محرک بوده و خود متحرک نباشد. و آن «نخستین محرک نامتحرک» است. افلاطون و ارسطو هر چند با طرح مسئله «منشأ وجود» گام در راه حقیقت نهاده اند اما هر دو در آستانه یکی از مراحل مهم متوقف شدند و به عقیده ژیلسون این همان مرحله تمایز وجود و ماهیت است.

فارابی و نظریه نوافلاطونی فیض

فارابی نظام عالم وجود را به طور کلی بر نظریه فیض بنا می کند. اما این نظریه اصلا ابداع او نیست بلکه ریشه در اندیشه فلاسفه قدیم یونان، مخصوصا فلوطین دارد. اهمیت فلسفه فلوطین در نظریه فیض (Emanation) نهفته است و این نظریه بر تمام نظام فلسفی «واحد محور» فلوطینی سایه افکنده است. فلوطین نظریه صدور را در انثاد و اثولوجیا مطرح نموده است. این نظریه نخستین بار با ترجمه اثولوجیا مورد توجه متفکران مسلمان قرار گرفت. منتخبی از آثار فلوطین با روایت و تفسیر فرفوریس صوری (شاگرد فلوطین) نخستین بار در قرن دوم هجری از زبان سریانی توسط عبدالمسیح بن ناعمه حمصی (حدود220 هـ - ق) با انتساب به ارسطو و تحت عنوان اثولوجیا به عربی ترجمه شد و سپس به درخواست احمدبن معتصم (خلیفه عباسی 218 -282) توسط یعقوب بن اسحق کندی اصلاح و تدوین جدید یافت. و از همان آغاز ورود فلسفه یونانی به جامعه اسلامی مورد توجه و اقبال اندیشمندان و متفکران مسلمان قرار گرفت. اکثر محققان دلیل اقبال فیلسوفان مسلمان به این کتاب را انتساب آن به ارسطو دانسته اند اما شاید، سازگاری محتوای این کتاب با عقاید دینی فیلسوفان مسلمان نیز در این اقبال مؤثر باشد. توجه به اهمیت این کتاب در تاریخ فلسفه اسلامی تا حدی است که فیلسوفان مسلمان از کندی تا ملاصدرا در آثار و اندیشه های فلسفی خویش به نحوی به اثولوجیا و شیخ یونانی ارجاع داده اند.

نظریه فیض فلوطین

نظریه فیض فلوطین درصدد بیان نحوه صدور کثیر از واحد و بیان اوصاف سلبی و اثباتی فاعل مفیض است. این نظریه که انواع واسطه های بین احد و عالم طبیعت (عقل و نفس) را نیز برمی شمرد مبتنی بر مبانی ای است که از جمله آنها می توان به قاعده بسیط الحقیقه، قاعده الواحد، ابداع عالم، وساطت عقول، قدم عالم و دوام فیض اشاره کرد. در بیان ماهیت فیض، نظرات فلسفی مختلفی ارائه شده است. نوافلاطونیان نیز در تعریف آن یک سلسله استعارات و تشبیهات ارائه داده اند. در نظریه فلوطین، «فیض» کمال و امتلاء است. «هستی به اصطلاح نخستین شدن» است، چون «نخستین» کامل و پر است و چیزی نمی جوید و چیزی ندارد و نیازمند چیزی نیست، تقریبا می توان گفت لبریز شد و از این لبریزی چیزی دیگر پدید آمد. فعل واحد محض در اثولوجیا، اعطاء وجود و احداث هویت اشیاء است بنابراین او معطی هویت اشیاء است و درنتیجه هرگونه فضیلت وجودی نیز از ناحیه او اعطا می شود. جهان به منزله فیض صادر از خدا، سه صورت یا روایت عمده دارد. طبق نظر فلوطین «احد» یا «خدای واحد» فراتر از اندیشه و وجود است. اگر قرار بود جهان بخشی از «احد» باشد صرافت و بساطت او از بین می رفت، و اگر با عمل اراده، جهان را می آفرید، تغییرناپذیری او از دست می رفت؛ بنابراین افلوطین نظریه صدور» را مطرح کرد که نفس و جهان مادی از «احد» فیضان و صدور می یابد (چنانکه اشعه از خورشید صادر می شود) بی آنکه قیومیت او خدشه دار گردد. علت اولی (احد) در اثولوجیا بسیط محض و فوق علم و عقل است و غرض فاعلی از صدور و فیضان ندارد. مطابق قاعده الواحد، صدور کثیر از او بی واسطه نبوده بلکه با وساطت عقول صورت می گیرد. در نظریه فلوطین صدور عالم از «واحد» به طریقه مباشر نیست. زیرا اولا خلق مقتضی تغییر در ذات خالق است و تغییر نقص است و دور از ذات خالق که کمال محض است. ثانیا خالق فوق عالم است اما خلقت و خلق، مقتضی اتصال دائم بین خالق و مخلوق. ثالثا مبدأ نخستین واحد است و از او به نحو مباشر بجز واحد صادر نمی شود. این نظریه ایست که در مدرسه اسکندریه مطرح بوده و فارابی از آن، برای ارتباط خدا با کائنات با حفظ وحدت خداوند متعال و صدور کثیر از واحد سود می جوید.

فارابی و نظریه فیض

فارابی بنیاد نظام عالم وجود را بر نظریه فیض قرار می دهد لیکن در نظام فلسفی خویش، توضیح، تبیین و تصویری خاص و متمایز، از نظریه فیض فلوطینی ارائه می کند. پایه گذاری مبنایی فلسفی برای تشریح امکان فاعلیت وجودی و ارائه نظریه فیض در فارابی مبتنی بر نظریه ابداعی وی در بحث وجود و ارائه نظریه تمایز متافیزیکی وجود و ماهیت یا چیستی و هستی اشیاء است. فارابی طبق این نظریه، موجودات را در انقسام اولیه به واجب الوجود و ممکن الوجود تقسیم می نماید. واجب الوجود که تنها اوست که به ضرورت وجود خویش هستی یافته است، یگانه ای که وجود محض است و نمی تواند ماهیتی داشته باشد جدای از وجود، و ماهیات با امکان محض مناسبت دارد. این تقسیم از سویی زمینه ساز تدوین و تشکیل نظریه فاعلیت وجودی به معنای فاعل معطی وجود گردید و زمینه وابستگی و تعلق موجودات را از ناحیه وجود به مبدأ هستی فراهم آورد. از سوی دیگر وی بر اساس نظریه تمایز، وجود واجب الوجود و خالق عالم را به عنوان معطی وجود و فاعل وجودی، و معیت او با عالم را اثبات کرد. «فیض به معنای لبریز شدن از جهت پری و امتلاء است و اطلاق فیض بر جهان به عنوان فعل صادر از واجب الوجود به این معنا است که جهان به عنوان فعل لازم لاینفک ذات او است. اما اگر صدور جهان از ناحیه ذات واجب الوجود همانند جاری شدن آب از سرچشمه و یا چون نم و یم باشد که با عمل صدور از فاعل کاسته شود و زمانیکه دوباره به مصدر خود برگردد چیزی به مصدر افزوده شود، چنین اعتقادی با اصول فلسفه اسلامی سازگار نیست. در فلسفه اسلامی در مقابل نظریه متکلمان که فعل فاعل مختار را منفک از او می دانند، واجب الوجود فاعل تام با علم و اراده دانسته می شود که فعل او لازم لاینفک اوست در عین حال چیزی از او کاسته نمی شود و به او چیزی نیز افزوده نخواهد شد. بنابراین قدر مشترک موردنظر از این واژه در فلسفه اسلامی عبارت از آن است که فعل واجب الوجود لازم لاینفک فاعل بوده و علم عنایی منشأ این فعل است.

تبیین عقلی فارابی از نظریه فیض
فارابی برخلاف سنت فلسفی نوافلاطونی تبیینی عقلی از فیض ارائه می دهد که «عالم از او پدید آمد ازآن حیث که او به ذات خود عالم بود، پس علم او، علت وجود عالم است». بنابراین مبدأ نخستین فارابی فاعل بالطبع نیست که صدور اشیاء از او بدون معرفت حاصل شود، بلکه همان فاعل بالعنایه مشاء است که ظهور و صدور اشیاء از او، از ناحیه علم او به ذاتش حاصل می شود. او مبدأ نظام خیر در وجود است و علم او علت وجود شیئی است که به او علم دارد، لذا علم خدا که علم فعلی نه زمانی است برای ایجاد اشیاء کافی است و همین علم علت وجود جمیع اشیاء است. در هر حال صدور موجودات از مبدأ اول، نه از راه قصد و اراده و نه به مقتضای ذات بوده بلکه صرفا از تعقل ذات باری تعالی نسبت به ذات خویش که عقل محض و خیر مطلق است ناشی شده است. بنابراین چون واجب الوجود کمال محض و فیاض مطلق است بدون قصد و اجبار و بلکه از راه علم و اختیار فیض وجود را به موجودات ارزانی داشته است و این فیضان ناشی از تعقل ذات خود اوست. وجودی که از او صادر می شود وجودی ابدی و نافی عدم است، نه اینکه صرفا وجود مسبوق به عدم اعطا نماید لذا مبدأ نخستین فارابی علت مبدع صادر اول است. فارابی اساس را بر خلقت ابداعی عالم قرار داده و صدور موجودات را از راه فیض تبیین می نماید. (ادامه دارد ...)


Sources :

  1. طاهره کمالی زاده- سایت باشگاه اندیشه- فصل نامه حکمت و فلسفه- سال 1386- شماره 9- مقاله خدا و جهان در نظام فلسفی ارسطو و فارابی

  2. ارسطو- طبیعیات- ترجمه علی اکبر فرورقی- تهران- دانشگاه ملی ایران

  3. افلوطین- مجموعه آثار- جلد 2- ترجمه محمدحسن لطفی- تهران- خوارزمی 1362

  4. شرف الدین خراسانی- دایره المعارف بزرگ اسلامی- جلد 7

  5. بهاءالدین خرمشاهی- خدا در فلسفه- تهران- دفتر پژوهش های علمی فرهنگی

  6. اتین ژیلسون- خدا در فلسفه- ترجمه شهرام پازوکی- تهران- انتشارات حقیقت

  7. ابونصر فارابی- دعاوی قلبیه- در مجموعه رسائل فارابی- حیدر آباد دکن- دائره المعارف عثمانیه

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/114064