مخالفان و منتقدان امام فخررازی

سخن ابن خلدون در استقلال کلام از فلسفه
ابن خلدون (در گذشته 808 ه. ق) مورخ و فیلسوف نامدار تونسی در کتاب بسیار نفیس خود مقدمه تاریخ، فصلی مشبع و مفید در علم کلام آورده و پس از دقت و موشکافی و اظهار نظر درباره این علم و مسائل آن می گوید: تا دوره امام الحرمین ابوالمعالی جوینی، مباحث کلامی با مطالب فلسفی درهم آمیخته بود تا اینکه امام ابوالمعالی در این راه کتاب شامل خویش را املا کرد و سخن را در آن به نهایت رساند و شرح و تفصیلی هر چه تمام تر از این علم بداد و فصول و مسائل آنها را مرتب و مدون کرد. سپس آن را در کتاب ارشاد خلاصه کرد و مردم در اصول عقاید خویش آن را به منزله امام و مستند خود قرار دادند. پس چون علوم منطقی انتشار پیدا کرد و در اطراف و اکناف ممالک اسلامی پراکنده گشت، مردم به خواندن و فهمیدن آن مشغول شدند. از اینجا بود که کم کم میان فلسفه یونانی و کلام اسلامی امتیاز پیدا شد و مباحث و مسائل آن دو از هم دیگر جدا گشت. سپس می گوید و نخستین کس که در این راه، به طور مستقل و با دقت نظر کتاب نوشت و توانست اصل بالا را در تألیفات خود رعایت کند، امام ابوحامد غزالی بود و تنها کسی که پس از او به طرزی صحیح از او پیروی کرد امام فخرالدین رازی معروف به ابن خطیب بود. اما پس از وی باز چندی این اختلاط و آمیزش پیش آمد، چه بیش تر عالمان به فلسفه مشغول شدند و یا اصطلاحات کلامی را در فلسفه و اصطلاحات فلسفی را در کلام وارد ساختند. در صورتی که مباحث این دو علم از هم جداست. متکلم، در حقیقت حارس و نگاهبان اصول عقاید مردم است و می کوشد اصول عقاید را از نظر گاه دین و با اتکاء به عقل تحکیم کند، اما فیلسوف به حقایق اشیاء نظر دارد و صحبت از این دارد که ما کجا بوده ایم و کجا هستیم و چرا هستیم و به کجا می رویم؟ و هیچ الزامی ندارد که از دین و مبادی دینی پیروی کند و چون این مباحث مخلوط شده است از این رو، رد نوشتن بر معارضان و مخالفان دین مشکل شده، لیکن هر کس بخواهد بر فیلسوفان و مخالفان اسلام رد بنویسد، لازم است که به کتابهای امام محمد غزالی و امام فخر رازی بنگرد و در معنای کتابهای این دو تعمق کند. زیرا اگر چه در این کتابها مخالفت هایی با اصطلاحات قدیم دانشمندان کلام که مصطلحات و مسائل آنها محدود و قلیل بوده به چشم می خورد اما از اختلاط مسائل و اقتباس موضوعات خبری نیست و مسائل کلامی به مطالب فلسفی آمیخته است.

رقابت تا حد توطئه ی مرگ
امام در سخنوری و ایراد خطابه بسیار زبردست بود و سخنان او از چاشنی کلام و صوفیگری و فلسفه و اشعار شاعران بزرگ خالی نبود و نیز گفتیم که وی در فروع دین، مذهب شافعی داشت. از این رو، روزگار او مجالی بود برای پیشرفت کار شافعیان و رواج عقاید ایشان. امام فخر با مایه فراوان علمی و نیروی بیان و وابستگی به دیوان برای ادعیان مذاهب دیگر مجالی برای عرض عقیده و بیان حقایق ایمانی خود نمی داده است. ولی آنها نیز بیکار نمی نشستند و او را آزار می رسانیدند. یکی از این گروه، کرامیان بودند که سرانجام از دست زبان او به تنگ آمدند و در طعامش زهر ریختند که به نظر گروهی، امام به سبب همین مسمومیت درگذشت. از داستانهای عجیب کرامیان یکی این بود که: نامه هایی چند پر از دشنام و بدگویی نوشتند و بر منبر او نهادند و چندین بار این کار را تکرار کردند. امام سرانجام از این کار سخت برآشفت و نامه ای را بر فراز منبر برای شنوندگان خود خواند آن گاه در جواب کرامیان گفت: در این نامه ها به پسر من نسبت بدکاری داده و زنم را و غلامم را نیز بدکاره قلمداد کرده اند. اگر این نسبت ها درست باشد باید بگویم پسرم جوان است و جوانی شعبه ای از دیوانگی است ولی امیدوارم از آن کار بد باز آید و توبه کند؛ اما زنان و غلامان را امانت کمتر باشد مگر خدای آنها را از بدکاری نگاه دارد. با وجود همه اینها در این نامه از پسر یا زن یا غلام من طلبی نیامده بود دال بر اینکه بگویند خدا جسم است و یا او شبیه آفریدگان خویش است و یا خدا دست و پا و خواهش نفسانی دارد، شما انصاف دهید که کدام یک از ما راه یافته تر است!

امام فخر رازی و اسماعیلیان
اسماعیلیان یا باطنیان از او دلخون بودند و از نیش زبانش به تنگ آمده بودند تا اینکه امام چند روز پیایی در درس خود اظهار کرد که این ملاحده برای دسترسی عقاید خود برهان قاطعی ندارد. یک اسماعیلی مأمور شد و به حلقه درس و به گروه شاگردان امام پیوست و پیوسته در تقرب می افزود. روزی به امام گفت: سؤالی محرمانه دارم و امام را به کتابخانه خصوصی برد و او را به چالاکی تا بالای سر برداشت و بر زمین نهاد و کاردی از لای کتاب برکشید و بر گلوی پیرمرد امام نهد و گفت: این برهان ماست! ترا نمی کشم، اما باید قول بدهی که پس از این از اسماعیلیان بدنگویی. امام با منت پذیرفت و از فردا در بحث جانب احترام و مماشات پیش گرفت. روزی یکی از شاگردان از امام پرسید: مگر در اصول عقاید استادی در باب اسماعیلیان تغییری حاصل شده است؟ امام گفته: البته زیرا برهان قاطع آنها را در دستشان دیده ام!

اختلافات نظر فخر رازی با حکما
کتابهای امام در سادگی نظیر ندارد و در استواری عبارات و صحت مطالب آنها نیز جای شک نیست و در نظر محققان ارزش بسیار دارد. جز اینکه در این کتابها بعضی عقاید ابراز کرده و مطالبی گفته که هم خلاف عقاید جمهور مردم بوده و هم مخالف نظرات حکیمان بزرگ. در زیر به طور اجمال به چند مسئله مهم که معروف اهل علم هست و امام در آن با حکیمان دیگر اختلاف دارد اشاره می شود:

اختلاف در مسئله علم
یکی از آن مسائل، مسئله علم است. پیش از همه باید دانست که «علم» در اصطلاح بیشتر حکیمان یونان و اسلام یکی از کیفیات نفسانی است. این گروه چون بخواهند از مطالب مذکور به حص کنند در دو مقام از آن بحث کنند:
نخست در اینکه: علم از چه مقوله است و حقیقت آن چیست؟
دوم: در اینکه علم چگونه حایل می شود یعنی چه طور می شود که صورت اشیاء خارجی در ذهن آدمی ارتسام می یابد. برخی از حکیمان اسلام را اعتقاد بر این است که علم از مقوله «فعل» است یعنی علم زمانی حاصل می گردد که نفس آدمی بر سبیل تدریج روی امور و اشیاء خارجی تأثیر نماید و تأثیر ذهن در شی خارجی حد و تعریف فعل است.
جماعتی دیگر علم را از مقوله انفعال می دانند و می گویند علم زمانی در نفس ناطقه انسانی حائل می شود که ذهن از امور خارجی و موجودات جهان بیرون متأثر شود و می دانیم که تأثر از شی خارجی حد و تعریف انفعال است. اما امام فخر، خلاف این عقاید معروف، گوید: علم، از کیفیات نفسانی نیست نه مقوله فعل است و نه از مقوله انفعال، بلکه علم از مقوله اضافه یا «نسبت» است. یعنی علم برای آدمی وقتی دست می دهد که نفس ناطقه انسان با شی خارجی نسبتی پیدا کند. بحث در حقیقت علم و پیدا کردن قول واقعی و صحیح در این مورد خود تحقیقی جداگانه می خواهد و مقالتی دراز. صدرا هم در اسفار بحثی عمیق در این موضوع کرده و معتقد شده که علم از اقسام وجود است و چون وجود تحت هیچ یک از مقولات جوهر و اعراض در نمی آید. از این رو، علم نه از مقوله جوهر است و نه از مقولات عرضی. فعلا ما از این مطلب می گذریم. صحبت ما در این بود که امام فخر، علم را از مقوله اضافه می داند، باید دانست که حکیمان اسلامی این قول فخر رازی را به چند دلیل نمی پذیرند و مخدوش می دانند؛ زیرا اولا اگر علم از مقوله اضافه باشد یعنی نسبت به نفس باشد با شی خارجی باید علم شخص به نفس خود حاصل نشود، زیرا همان طور که او معتقد است و ما هم می دانیم اضافه نسبت میان دو چیز است و در این مورد بیش از یک چیز که همان نفس آدمی باشد، چیز دیگری نیست؛ دو دیگر آنکه اگر علم اضافه باشد علم به معدومات محال و ناممکن می نماید؛ سه دیگر آنکه اگر علم از مقوله اضافه باشد، باید اول دو طرف حاصل باشد و حال آنکه در علم فعلی خلاف آن مشهود است. زیرا نخست علم و بعد از آن معلوم حاصل می گردد. بعضی از محققان احتمال داده اند که شاید مراد فخر رازی از اضافه، اضافه اشراقی نفس به معلومات خارجی باشد که در این صورت راهی بدهی است و معقولیت دارد، اما به نظر این جانب این قول با روش تحقیق و مطالعات فخر رازی سازگار نیست، با آنکه در تصوف و مباحث اشراقی نیز دستی داشته است.

اختلاف در مسئله تصدیق
یکی دیگر مسئله تصدیق است. بدین معنی که علم یا تصوری است ساده یعنی حکمی با آن نیست؛ یا اینکه تصدیقی است که عبارت از حکم باشد به ایجاب یا به سلب. اما امام فخر گوید: تصدیق عبارت از حکم تنها نیست، بلکه مجموع تصور محکوم علیه و محکوم به و نسبت حکمیه، تصدیق را ایجاد می کند. به عبارت فنی، حکیمان دیگر این تصورات سه گانه را شرط حکم می دانند ولی امام آن را شطر حکم یعنی جزو آن و از اینجا است که مرحوم سبزواری در منظومه منطق می گوید:
«الارتسامی من ادراک الحجا اما تصور، یکون ساذجا... اوهو تصدیق هوالحکم فقط و من یرکبه فیرکب الشطط یعنی: آن چه از ادراک حجا (عقل) در نفس انسان مرتسم می شود یا تصور است که ساده و بی حکم می باشد و یا تصدیق است که فقط حکم است و آن کس که تصدیق را مرکب از شروط سه گانه به اضافه حکمی دانسته مرتکب اشتباه شده است» و از جمله اخیر مراد او امام فخر رازی است.

اختلاف در مسئله برتری انسان و فرشتگان
حکیمان و عارفان و اهل تحقیق (صوفیان و اشراقیان) بحث دارند در این که آیا ملک افضل است یا انسان. غالب حکیمان و عارفان برآنند که انسان افضل و اشرف از ملک است چنان که خواجه نصیرالدین طوسی گفته: «الانبیاء افضل لوجود المضاد یعنی پیامبران برتر از فرشتگان اند به سبب آنکه در آنها هم عقل و هم شهوت است» ولی با نیروی ایمان و اتصال به مبدأ، شهوت خویش را منکوب و سرکوب کرده و به تمکین و جاه از ملک درگذشته اند. حال آنکه فرشتگان، وجودشان مخمر از عقل و نور است و جز نیکی نتوانند کرد. حدیثی هم از پیامبر نقل کرده اند که می گوید: «خدای بزرگ فرشتگان را آفرید و به آنها عقل عطا کرد و چهارپایان را آفرید و شهوت را در وجود آنها جایگزین کرد. سپس آدمی زادگان را آفرید و در وجود آنان هم عقل و هم شهوت گذاشت. حال اگر عقل او بر شهوتش غالب آید، برتر از فرشتگان است و آن کس که شهوت وی بر عقل او غالب آید که از چهارپایان پست تر است» سر حلقه واصلان مولانا جلال الدین بلخی در این معنی گوید:
در حدیث آمد که یزدان مجید *** خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گروه خود جمله عقل و علم وجود *** آن فرشته است و نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوی *** نور مطلق زنده از عشق خدا
یک گروه دیگر ز دانش تهی *** همچو حیوان از علف در فربهی
او نبیند جز که اصطبل و علف *** از شقاوت غافل است و از شرف
این سوم هست آدمی زاد و بشر *** از فرشته نیمی و نیمی ز خر
نیم خر، خود مایل سفلی بود *** نیم دیگر مایل علوی بود
تا کدامین غالب آید در نبرد *** زین دوگانه تا کدامین برد نرد!
عقل اگر غالب شود پس شد فزون *** از ملائک این بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود پس کمتر است *** از بهایم این بشر ز آنک ابتر است
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب *** وین بشر بادومخالف عذاب

دلایل امام فخر بر برتری فرشتگان بر پیامبران و آدمیان
با این همه، امام فخر خلاف حکیمان و بسیاری از متکلمان قائل است به این که فرشتگان برتر از پیامبران و آدمیانند. در کتاب المطالب العالیة بیست دلیل عقلی و نقلی آورده که نقل و بحث در تمام آنها چندان مفید فایده نیست. برای نمونه دلیل بیستم را که مهم ترین دلیل هم هست ترجمه می کنیم: فرشته داناتر از بشر است و داناتر، بی شک برتر نیز هست. اما بیان اینکه فرشته داناتر است از دو راه ممکن است: نخست اینکه محمد (ص) از جبرئیل می آموخت چنان که در قرآن گفته: «علمه شدید القوی» و معلم از نظرگاه دانش بیشتر از متعلم است؛ و دوم اینکه علوم دینی بر دو قسم است: علم اصول و علم فروع، در مورد علم اصول باید گفت که محال است جبرئیل و محمد (ص) در آن قصور داشته باشند، چه این تقصیر، موجب جهل به خداوند است و در مورد این هر دو نفر محال است. ولیکن علم به کیفیت مخلوقات خدا و حصول علم به عجایب و غرایب کرسی و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و طبقات آسمان ها و اجرام اختران، جبرئیل را جملگی این امور قابل رؤیت هست و او احوال طبقات عناصر و مراتب معادن و گیاهان و جانوران و اوضاع دریاها و کوه ها و صحراها را می بیند و این بدان سبب است که مسکن وی در آسمانها است و تمام این امور را می توان مشاهده و ملاحظه بکند و همه فرشتگان که بر این جایگاه ها گمارده و موکل اند، در این راه او را پیروی می کنند. پس ثابت می شود و شکی باقی نمی ماند که علم وی را با علم و آگاهی هیچ بشری در این مورد وجه نسبتی وجود ندارد. و اما علم فروع باید دانست که این علم جز به طریق وحی حاصل نمی شود و به ناچار این علم برای محمد (ص) و سایر پیامبران، جز به واسطه جبرئیل ممکن نیست، و آنگهی محمد (ص) جز به شریعت خویش چنان که باید به شرایع دیگر آگاه نیست و به شرایع آسمانها و عرش و کرسی و لوح و قلم نیز واقف نیست و بالعکس جبرئیل به تمام امور آگاهی کامل دارد پس ثابت می شود که در علم اصول و فروع هیچ مناسبتی میان بشر و فرشته، یا پیامبر و جبرئیل نیست و از اینجا لازم می آید که جبرئیل برتر و داناتر باشد.» این قول امام فخر بود. اما دیگران چه گفته اند.


Sources :

  1. حنا الفاخوری- تاریخ فلسفه اسلامی- مترجم آیتی- انتشارات علمی فرهنگی- تهران‌ 1384

  2. ماجد فخری‌- سیر فلسفه‌ در جهان ‌اسلام- مرکز نشر دانشگاهی- تهران ‌1384

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/114188